تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
شواهدی برارتباط واتیکان با لژهای ماسونی
نظرات

 

(بسم الله الرحمن الرحیم)

از سری بحث های فراماسونری ” دجال آخرالزمان” آقای خادم الامام به ارتباط واتیکان با فراماسونری رسیدیم. همواره در طول تاریخ،  واتیکان  به  عنوان  پایتخت  مسیحیان  کاتولیک  جهان  مطرح بوده است؛ اما کم کم به دلیل  فساد  و  تحجر  کلیسا ها  در  دوران  قرون وسطی، اعتراضات به واتیکان فزونی گرفت؛ تا اینکه با شروع انقلاب صنعتی و  ایجاد  فرقه ی پروتستان، نقش واتیکان بسیار کمرنگ شد. امروزه نیز واتیکان بسیار  ضعیف  بوده  و قدرت کمی در معادلات سیاسی بین المللی دارد.

واتیکان که در قرون گذشته، همواره به عنوان دشمن اصلی « شوالیه های معبد » و « فراماسونر ها » مطرح بوده، به نظر می رسد که  امروزه  تحت  سیطره ی فراماسونری قرار گرفته است.

شواهدی که ارتباط واتیکان را با فراماسونری نشان می دهند، عبارتند از:

۱ – وجود برخی از علایم ماسونی در تصاویر نقاشی واتیکان.

در تصویر زیر که از یکی از نقاشی های واتیکان اقتباس شده  است،  ملاحظه می گردد که دو فرشته؟!، حلقه ای را به  دور  نماد  « چشم جهان بین »   یا « مثلث نورافشان » که یک نماد کاملاً ماسونی است، گرفته اند.

نماد «چشم جهام بین» یا « مثلث نور افشان» در بین دو فرشته. (اقتباس از یک تابلوی نقاشی در واتیکان)

نماد «چشم جهام بین» یا « مثلث نور افشان» در بین دو فرشته. (اقتباس از یک تابلوی نقاشی در واتیکان)

همان گونه که ملاحظه  فرمودید،  در  تصویر  فوق،  نماد « چشم جهان بین » مشاهده می گردد. از آنجا که نماد مذکور، یکی از  نماد های  مهم  و  معروف فراماسونری است، می توان نتیجه گرفت  که  واتیکان  با  فراماسونری  ارتباط دارد.

ممکن است برای خوانندگان محترم این سؤال پیش آید که شاید  نماد  « هرم و چشم جهان بین » از همان ابتدا مربوط به واتیکان و مسیحیت  بوده است  و  گروه های   ماسونی   به  دلیل  اعتقاد   به   مسیحیت،   از   علامت   مذکور  بهره جسته اند؟

در جواب باید گفت که علامت « چشم جهان بین » یک علامت الحادی بوده  و به مسیحیت ارتباطی ندارد. زیرا:

اولاً این نماد بسیار قدیمی بوده  و  از  دوران  مصر باستان و حکومت شیطانی فرعون اقتباس  شده است  و  تعالیم  الحادی  مصر باستان  با  دین  آسمانی مسیحیت، مغایر است.
ثانیاً استفاده ی فراوان  اسرائیل از  نماد  « چشم جهان بین »  (مانند دادگاه عالی اسراییل)، ادعای  مسیحی  بودن  علامت  مذکور  را  رد  می کند،  چرا  که اسرائیل یهودیت را به رسمیت می شناسد، نه مسیحیت.

بدین ترتیب نتیجه می شود که نماد « چشم جهان بین » که از تعالیم الحادی مصر باستان نشأت گرفته است، به مسیحیت هیچ ارتباطی ندارد.

با توجه به مطالب گفته شده،  می توان نتیجه گرفت که فراماسونری و تعالیم منحرف آن، توانسته اند به واتیکان (مرکز کاتولیک های جهان) نیز نفوذ کنند.

۲ – اتخاذ  مواضع  صهیونیستی  از  سوی تعدادی  از  پاپ ها  از  جمله  پاپ جدید (بندیکت شانزدهم).
اخیراً شاهد توهین های مکرر پاپ جدید به دین اسلام  بوده ایم، اما در همین مدت، ارتباط ایشان با صهیونیست ها بسیار حسنه بوده است!

در  تصویر  زیر ملاقات  پاپ جدید  با  اولمرت  نخست وزیر اسرائیل  را  ملاحظه می فرمایید:

عکس راست: پاپ جدید ملقب به بندیکت شانزدهم - عکس چپ: پاپ بندیکت شانزدهم در دیدار با اولمرت

عکس راست: پاپ جدید ملقب به بندیکت شانزدهم
عکس چپ: پاپ بندیکت شانزدهم در دیدار با اولمرت

یک نکته ی مهم در زندگی پاپ بندیکت شانزدهم وجود  دارد  و  آن  نکته  این است  که پاپ در ابتدای عمرش و در  سنین جوانی،  عضو  « سازمان  جوانان هیتلری » بوده و در این سازمان وابسته  به  نازی ها،  شرکت  داشته است. وی همچنین مدتی را در  پدافند  ضد هوایی ارتش آلمان نازی  گذرانده است، تا جایی که بعد از  جنگ جهانی دوم،  برای مدتی در اسارت نیروهای متفقین  بوده است. وجود  این  سابقه ی  تاریک،  همواره بر سر پاپ بندیکت شانزدهم سنگینی می کند.

البته پاپ از حضور خود در سازمان جوانان هیتلری،  به عنوان  یک عمل اجباری  یاد می کند و ادعا می نماید که در اکثر جلسات  سازمان مذکور،  از حضور  در  جلسه خودداری می کرده است.  وی همچنین  از  پدر  خود  به  عنوان  فردی  معتقد  به  مبانی کاتولیک و فردی ضد نازی یاد می کند.

در هر  حال  باید  گفت  که  وی  توجیهات  مذکور  را  برای   فرار از اتهامات بیان می کند،و این توجیهات به هیچ وجه مورد قبول نیست. زیرا:

اولاً اگر پدر پاپ واقعاً فردی مومن و مخالف نازیسم  بود، چرا در سال های قبل از جنگ جهانی و یا در سال های  ابتدایی  جنگ،  از  آلمان  به  کشور  دیگری مهاجرت نکرد. (همانند بسیاری از اقلیت های آلمان)

ثانیاً پاپ که بی ادبانه به ساحت مقدس پیامبر اسلام (ص) جسارت می نماید  و ایشان  را  جنگ طلب  معرفی  می نماید،  چگونه  خود  در  جنگی  ظالمانه شرکت  کرده است؟!  حتی اگر وی به صورت اجباری  عضو  « سازمان جوانان  هیتلری » بوده  است، می توانست به هر قیمتی از خاک آلمان فرار کند، یا از فرمان مافوق خود سرپیچی کند؛  حتی  اگر  به  قیمت  از دست دادن  جانش تمام شود.  وی که از علاقه ی قلبی و همیشگی خود  به  حضرت مسیح (ع) دم می زند،  چگونه است که حفظ جان و منافع خود را بر پرهیز از جنگ ترجیح  می دهد،  و به خدمت در ارتش  نازی ها  می پردازد؟! این توجیهات فقط برای فریب ساده لوحان و فرار از وجدان کاربرد دارد، نه چیز دیگر.

مطالبی که ذکر شد،  بخش کوچکی از  پرونده ی  سیاه  زندگی  پاپ بندیکت شانزدهم بود و ما بقیه ی مسایل را بر عهده ی خوانندگان محترم می نهیم.

۳ – وجود علامت ماسونی Obelisk در میدان مرکزی واتیکان.

Obelisk یک علامت ماسونی است که از مصر باستان اقتباس شده و هیچ ارتباطی با مسیحیت ندارد. حضور این  علامت  در  میدان  مرکزی  واتیکان (میدان سنت پیتر)، تأییدی بر ارتباط واتیکان با فراماسونری است.

علامت ماسونی Obelisk در میدان مرکزی واتیکان.اصل این علامت مصری بوده است.

علامت ماسونی Obelisk در میدان مرکزی واتیکان.اصل این علامت مصری بوده است.

بدین ترتیب همان گونه که ملاحظه فرمودید، بین واتیکان و فراماسونری،ارتباط قوی وجود دارد. علاوه بر شواهدی که در این مقاله به آن ها پرداخته شد، شواهد  دیگری نیز وجود دارند که ما از پرداختن به آن ها خودداری می کنیم.

تعداد بازدید از این مطلب: 4587
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 21 آبان 1393 ساعت : 7:58 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
بازی ضدشیعی فدائیان مذهبی
نظرات

 

             

         

پیدا و پنهان بازی ضد شیعی فدائیان مذهبی

 

  پیدا و پنهان بازی ضد شیعی فدائیان مذهبی

در سال ۲۰۰۷ میلادی شرکت مشهور « یوبی سافت » بازی نرم افرازی جدید، زیبا و سرگرم کننده ای را به بازار جهانی عرضه کرد که مانند دیگر بازی های این شرکت دارای محیطی جذاب با گرافیک بالا بود که مورد استقبال جهانی واقع گردید. در پی این استقبال، شرکت «یوبی سافت» نسخه دو این بازی را نیز فوراً آماده و به بازار جهانی عرضه کرد. نام این بازی « آساسینس کرید » است که ترجمه فارسی آن « قاتلان » یا « فدائیان مذهبی » است.
برخی این بازی را مرتبط با « حشاشین » می دانند. حشاشین از فرقه ی اسماعیلیه بودند که بعد از امام جعفر صادق علیه السلام اسماعیل فرزند دیگر ایشان را امام زمان می دانستند و او را به عنوان امام آخرشان قبول داشتند. در زمان سلسله ی سلجوقیان فردی بنام « حسن صباح » رهبری فرقه ی اسماعیلیه در ایران را به عهده گرفت. او مردی دانشمند، سیاستمداری زیرک و دانشمندی با ذکاوت بود. از زمان او به بعد پیروان اسماعیلیه در ایران با نام باطنی شناخته شدند.
آنها بر این اعتقاد بودند که قرآن دارای چندین لایه از مفاهیم و معانی است و هرکس نمی تواند به این لایه ها پی ببرد و پی بردن به این لایه ها نیاز به سال ها تحصیل، کسب علم، تفکر و تدبر ویژه در قرآن دارد، از این رو آنها « باطنی » نامیده شدند. « حسن صباح » مقر حکومت خود را « الموت » انتخاب کرد. این منطقه یک منطقه ی کوهستانی در میان البرز مرکزی است و خود مانند یک دژ طبیعی است و در گذشته از آب و هوائی خوب و زمین های کشاورزی حاصلخیزی برخوردار بود.

 

Assassin's Creed 1

«حسن صباح» و یارانش در « الموت » به ساخت داروهای مختلف می پرداختند و آنها را به دیگر نقاط ایران می فرستادند تا در اختیار مردم برای مداوا قرار گیرد. از جمله داروهائی که آنها تولید می کردند عبارت بوده اند از: انواع داروهای گیاهی نظیر گل گاوزبان ، الکل ، جوهر بید و غیره. در مورد جوهر بید باید گفت که این دارو از برگ های درخت بید تولید می شود و دارای خاصیت خنک کنندگی و ضد التهاب بوده و هم اکنون داروهائی نظیر آسپرین و سالسیلات نیز از همان خانواده هستند. ( آسپرین: اسید استیک سالسیلیت ) بدین ترتیب شغل اصلی «حسن صباح» و یارانش، تولید و صدور دارو به نقاط مختلف جهان بود. بنابراین آنها را داروساز می نامیدند و چون در گذشته داروساز را حشاش می نامیدند، از این رو باطنی ها را حشاشین نیز می خوانند.

 

Assassin's Creed 2

 

داستان بازی

داستان بازی در سال ۲۰۱۲ میلادی در فضای زندان مانند یک آزمایشگاه مدرن بنام « آبسترگو » شروع می شود. « دزموند مایلز » شخصی است که توسط عوامل آبسترگو دزدیده شده و در این آزمایشگاه محبوس شده است. وی که یکی از نوادگان اساسین است، توسط یک دکتر و دستیارش تحت آزمایش های ویژه قرار دارد. در وسط این آزمایشگاه دستگاه خاصی بنام « آناموس » وجود دارد که با استفاده از فرمول های DNA شما (دزموند مایلز) را به جنگ های صلیبی باز می گرداند و شما با دستور دکتر مجبور می شوید به گذشته برگردید.

 

  Assassin's Creed 3

در واقع بازی اصلی شما از اینجا (در زمان گذشته) آغاز می شود. پس از تعلیمات خاصی در ابتدای بازی (راه رفتن، دویدن، پریدن، مخفی شدن و غیره) جنگیدن و فرار کردن را بصورت مجازی فرا می گیرید و رفته رفته مهارت شما در مراحل بازی بشتر و بیشتر می شود. شروع بازی در زمان جنگ های صلیبی بین مسلمانان و مسیحیان است و کسی که هدایت بازی را برعهده دارد، یک اساسین یا در واقع قهرمان بازی است که نامش « الطیار » است. الطیار در طی مراحل بازی به ماموریت های خاصی بین سرزمین های ریچارد شیردل ، عکا ، اورشلیم و دمشق می رود تا در نه مأموریت ویژه حاکمان ظالم، افراد زورگو، فرماندهان شرور و جاسوسان را با زیرکی خاصی به قتل برساند و از مردم بی دفاع حمایت کند و در نهایت به این جنگ ها خاتمه دهد. او با موفقیت در هر مأموریت به سلاح های مختلف جدیدی دسترسی پیدا می کند که بر مهارتش در نبرد می افزاید و قدرت او را بیشتر می کند.

 

Assassin's Creed 4

 

هدف آزمایشگاه آبسترگو چیست؟

عوامل این آزمایشگاه می خواهند با استفاده از دستگاه آناموس، دزموند را به گذشته اجدادی اش برگردانند تا او نیز « جام مقدس » را که قدرت خاصی دارد، برای آنها به زمان حال آورده و تحویلشان بدهد.
فضای بازی بسیار هوشمندانه و متنوع است به نحوی که تمام مردم شهر اعم از زن و مرد، پیر و جوان، دیوانه و مست، سرباز و قلدر، خبرچین و جیب بُر همه و همه وجود شما را حس می کنند و نسبت به تمام اعمال شما عکس العمل های متفاوتی دارند. گرافیک بازی هم بسیار زیبا بوده و معماری اسلامی با ظرافت و دقت خاص و کیفیت بالا و بسیار نزدیک به واقعیت طراحی شده است. با تمامی این احوال جای تعجبی برای تمام نکاتی که راجع به بازی « اساسین کرید » اشاره شد وجود ندارد، چرا که با پیشرفت لحظه به لحظه علوم نرم افزاری و کامپیوتری در دنیای امروز، از شرکت توانمندی چون شرکت یوبی سافت ، غیر از این توقعی نیست.

 

Assassin's Creed 5

اما مسئله ی مهمی که شاید تا به حال کسی متوجه آن نشده این که آیا این شرکت با تمام دقتی که در مراحل ساخت یک چنین بازی نرم افزاری به کار می گیرد، ممکن است بطور اتفاقی، لوگو و آرم اساسین را نام مقدس امیرالمومنین علی علیه السلام قرار دهد یا این که از این کار هدفی داشته است؟ پر واضح است که این مسئله اتفاقی نبوده زیرا کسانی که محصولات این شرکت را دیده اند، یقیناً می دانند طراحان آن حتی در کوچک ترین اجزاء تشکیل دهنده ی این بازی ها مانند حرکات لب، مو، مژه، صداگذاری و هزاران مسأله ی دیگر نهایت دقت را اعمال می کنند، چه رسد به آرم و پرچم که نمادین ترین اجزاء یک بازی را تشکیل می دهند.
پس یقینا این مسئله سهواً رخ نداده است. خوب یا بد این مسأله را هنوز نفهمیده ایم! اما این شرکت چنان ماهرانه نام مقدس علی علیه السلام را در اجزاء بازی « اساسینس » جای داده که نه تنها کاربران ایرانی تا به حال متوجه این قضیه نشده اند، بلکه سازمان های مربوط به مجوز و پخش نیز متوجه این مسأله نشده اند! این شرکت که با ارائه بازی های « شاهزاده ایرانی » علاقه خود را به موضوع ایران نشان داده، بار دیگر با بازی « اساسینس کرید » این کار را بسیار حرفه ای تر تکرار کرده است.

 

Assassin's Creed 6

هنگام بازی چند پرسش در ذهن خطور می کند. چرا خیلی از اوقات الطیار ناخودآگاه روی این صندوق ها پا می گذارد؟ چرا در قلعه ی اساسین این آرم مقدس را بصورت قرینه روی زمین هم می بینید؟ چرا قهرمان محبوب بازی، در مرحله آخر رهبر خود را به قتل می رساند؟ مسلماً باید با دوبله و تحقیق درباره ی این بازی به جواب رسید.
اما این کار به عهده ی وزارت ارشاد اسلامی و بنیاد ملی بازی های رایانه ای و سازمان هائی است که چنین اموری را عهده دار هستند. اما صد حیف که نه تنها متوجه نشده اند، بلکه وقتی با آنها تماس گرفته ایم و موضوع را به آنها اطلاع دادیم، خیلی بی تفاوت پاسخ دادند که: « حالا که چی؟ » واقعاً جای تأسف نیست که در تنها کشور شیعه جهان به همین راحتی به ترویج عقائد ضد شیعی اجازه پخش داده می شود؟!

منبع  شیعه آنلاین
تعداد بازدید از این مطلب: 7264
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 14 آبان 1393 ساعت : 8:56 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
اساسینز کرید:یک بازی برای تحریف تاریخ
نظرات

 

       « اساسینز کرید »، تحریف تاریخ ، تخریب اسلام

اساسینز کرید ، تحریف تاریخ ، تخریب اسلام

بازی « اساسینز کرید » ( assassin’s creed ) را به « آیین قاتل » ترجمه کرده اند.
assassin در واقع به معنای قاتل است، اما در نامگذاری این بازی به واژه « حشاشین » نیز توجه شده، زیرا دوره زمانی این بازی مربوط به « جنگ های صلیبی » و نبردهای گروه حشاشین است.
حشاشین به گروهی از « اسماعیلیان » اطلاق می شود که در کوه های « الموت » ساکن بودند، این گروه را « باطنیه » نیز می نامند.

 

اسماعیلیان و گروه حشاشین چه کسانی هستند؟

علامه طباطبایی رحمه الله علیه در کتاب « شیعه در اسلام » اسماعیلیان را این گونه تعریف می کند:
« امام ششم شیعه فرزند پسری داشت به نام « اسماعیل » که بزرگترین فرزندانش بود و در زمان حیات پدر وفات کرد، آن حضرت به مرگ اسماعیل استشهاد کرد و حتی حاکم مدینه را نیر شاهد گرفت.
در این باره جمعی معتقد بودند که اسماعیل نمرده، بلکه غیبت اختیار کرده است! و دوباره ظهور می کند و همان « مهدی موعود » است و استشهاد امام ششم به مرگ او یک نوع تعمد بوده که از ترس منصور خلیفه عباسی به عمل آورده است.
و جمعی معتقد شدند که امامت، حق اسماعیل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد. جمعی عقیده داشتند که اسماعیل با آن که در زمان حیات پدر درگذشته، امام است و امامت، پس از اسماعیل در « محمد بن اسماعیل » و اعقاب اوست.
اسماعیلیه به طور کلی فلسفه ای دارند شبیه به فلسفه « ستاره پرستان » که با « عرفان هندی » آمیخته است و در معارف و احکام اسلام برای هر ظاهری، باطنی و برای هر تنزیلی، تأویلی قائلند.
طبق اظهار مورخان، مشخصه مذهبی باطنیه این است: که احکام و مقررات ظاهری اسلام را به مقامات باطنی عرفانی تأویل می کنند و ظاهر شریعت را مخصوص کسانی می دانند که کم خرد و از کمال معنوی بی بهره بوده اند.
» (علامه طباطبایی، شیعه در اسلام، ص ۸۱ الی ۸۴)
این گروه از شیعیان معتقدند قرآن به جز ظاهر، باطنی عمیق و چند لایه دارد. باطن قرآن عمیق است و افراد به راحتی توان دستیابی به آن را ندارند. ریاضت، تحجد و تعبد لازم است تا به باطن قرآن رسید، به جز تمام این موارد، استعداد درونی و توفیق الهی نیز از اسباب وصول به این مرحله کمالیه است، بنابراین هر کسی، نمی تواند به این رتبه دست یابد. فردی که به باطن قرآن دست یابد، رئیس فرقه اسماعیلیه می شود و به همین جهت این گروه را باطنیه نیز می نامند.
این گروه پس از گذشت چند دهه، در کوه های الموت ( نزدیکی قزوین ) متمرکز شدند و قلعه الموت را بنا کردند. الموتیان همراه با رهبری « حسن صباح » به قدرت رسیدند.
به نظر می رسد حسن صباح قوی ترین و بانفوذترین رهبر فرقه باطنیه باشد، این گروه نخبه در کوه های الموت چیزی شبیه به آزمایشگاه های امروزی برای تولید دارو تأسیس کردند.
پس از مدتی تولید دارو به حرفه اصلی‌شان بدل شد، به گونه ای که قلعه به مرکزی برای صادرات داروهای جدید و مؤثر به دیگر بلاد اسلامی، بلکه جهان تبدیل شد.
در گذشته به دارو، حشیش و به داروساز حشاش می گفتند، بنابراین در ساختار زبانی عربی، به جمع این افراد و همچنین گروه باطنیه، حشاشین گفته می شد.

 

داستان بازی

 

آزمایشگاه آبسترگو

 

داستان بازی در سال ۲۰۱۲ میلادی در فضای زندان مانند یک آزمایشگاه مدرن به نام « آبسترگو » شروع می‌شود. فردی به نام « دزموند مایلز » که از نوادگان اساسین است به آن آزمایشگاه آورده شده تا به وسیله دستگاهی به نام « آناموس » و با استفاده از فرمول های DNA به گذشته اجدادی اش برگردد.
در واقع بازی از این مرحله آغاز می شود و بازیکن در اثنای بازی متوجه وجود دزموند مایلز می شود. هدف از برگرداندن مایلز به زمان جنگ های صلیبی، جست و جو برای جام مقدس یا سیب بهشتی است که قدرتی ویژه دارد.
فضای آغازینی که بازیکن با آن مواجه می شود، فضای جنگ های صلیبی است. در این بازی فردی با محاسن سفید و چهره ای خشن به نام « المعلم » قصد دارد به وسیله ۹ ترور، به جنگ های صلیبی پایان دهد.
مأمور این ترورها فردی به نام « الطایر » است که قدرت های شگرفی دارد. الطایر همان دزموند مایلز است که به زمان گذشته برگشته است.
وی در هر مرحله یک نفر را ترور می کند و پس از هر مرحله در فضایی برزخی وارد می شود. در آن فضای برزخی، با فردی موهوم به مکالمه می نشیند و نسبت به اقدامات خود، شک می کند. سپس به دیدار حسن صباح می رود و به وسیله نطقی آتشین، دوباره نسبت به ادامه کار مجاب می شود.
اما در مرحله آخر الطایر متوجه می شود المعلم، خود خائن بوده و همه زیردستانش را برای به دست آوردن سیب بهشتی به مأموریت می فرستاده است. در این مرحله از بازی المعلم میوه بهشتی را به دست آورده و با قدرتی بسیار زیاد، با الطایر روبه رو می شود.

 

بازی ما را به چه چیز فرا می خواند؟

 

بازی آیین قاتل

 

این بازی نکات فراوانی پیرامون خویش دارد. در ابتدا نقد استراتژیک دکتر « حسن عباسی » در خصوص این بازی را مطرح می کنیم:
« گروه اسماعیلیه اقداماتی چریکی و یا به تعبیر امروزی عملیات تروریستی انجام می داده که تعدادشان حدوداً به ۴۲ عدد می رسید. گفته می شد این گروه حشیش مصرف می کرده و در فضای توهمی، آنها را وادار به اقدامات تروریستی می کردند و این امر چند قرن بعد از حسن صباح ادامه یافت، اما این مطلب که یک جریانی با مواد مخدر بتواند چنین کاری کند زیر سوال است.
اما همان گونه که جریان القاعده امروز بخش بزرگی از منابع مالی را از مواد مخدر تأمین می کند، دیگر جریان های چریکی در جهان نیز چنین اعمالی را انجام می دهند.
عموماً جریان های چریکی در این امر مشترک هستند، به عنوان مثال هیچ جنبش چریکی در آمریکای لاتین وجود ندارد مگر آن که دستی در مواد مخدر داشته باشد، اما این که مواد مخدر نه به عنوان یک امر جنبی، بلکه به شکل اساس و پایه ایدئولوژی مورد توجه قرار می گیرد، دو وجه دارد.
وجه اول آن که با تبلیغات گسترده در این زمینه القا می کنند که شروع تروریسم در جهان از این زمان بوده است. از سال ۱۹۹۷ که اولین دایره المعارف تروریسم در جهان تدوین شد، آغاز تروریسم را با قلعه الموت و حسن صباح معرفی کرده اند. این مسئله یک تحریف جدی تاریخی است.
بعد از ۱۱ سپتامبر نیز در فیلم ها، سریال ها و بازی های گوناگون سعی کرده اند اساس تروریسمِ اسلامی را به نحله حشاشین نسبت دهند.
ساده بحثی که ضد مسلمین مطرح می کنند آن است که در گذشته مسلمانان را به وسیله حشیش دچار توهم می کردند، سپس تعدادی دختران زیبا در کنار آنها قرار می دادند و می گفتند اینها حوری های بهشتی هستند. پس از اینکه اثر حشیش از بین می رفت و این توهمات کاهش می یافت، می گفتند برای آنکه به این بهشت عدن برسید باید دست به عملیات تروریستی بزنید.
به همین شکل الان نیز به مسلمانان وعده بهشت می دهند و اعلام می کنند راه دستیابی به بهشت آن است که دست به عملیات تروریستی بزنید، بنابراین این جریان از آنجا مشکوک می شود که قید ایدئولوژی به این مطلب گذاشتند.
بنابراین به وسیله این بازی، اولاً به اسلام حمله می کنند، دوماً منشأ این حرکت را ایران در نظر می گیرند، ثالثاً تاریخ را خلط می کنند. انگاره هایی را از صلاح الدین ایوبی اقتباس می کنند، انگاره هایی را از فلسطین و شام در نظر می گیرند و سپس همگی را با یکدیگر جمع می کنند.
پس کودکی که این بازی را انجام می دهد، به طرز چشمگیری از اسلام تنفر پیدا کرده و تاریخ برایش تحریف می شود و بسیاری اتفاقات دیگر نیز برایشان رخ می دهد.»

تصویر روحانیت شیعه در بازی آیین قاتل

اما نکاتی نیز در داخل بازی وجود دارد:

اول آن که شروع بازی برای به دست آوردن میوه بهشتی است. در ادامه نیز آنچه که برای الطایر دردسر ایجاد می کند، همان میوه است. میوه بهشتی، همان میوه ممنوعه است که در عقاید غربی به علم خداوندی تعبیر می شود. در نتیجه این امر به ذهن مخاطب القا می شود که انسان توان به دست آوردن علم خداوندی را دارد.
در داستان بازی مطرح کردیم که در سری اول، مرحله آخر نبرد الطایر با استاد خویش است. المعلم فردی خائن تصویر شده است که با سوءاستفاده از مقام خویش، در پی قدرت یابی بیش از پیش بوده است، اما نکته جالب توجه شباهت المعلم با حضرت امام خمینی رحمه الله علیه است.
در شماره های بعدی این بازی، دم خروس بیش از این نمایان می شود و آموزه های فراماسونری به وسیله الطایر « تلقین » می شود. گر چه در جایی به مراسم آیینی فراماسونری حمله می کند و فردی از اعضای اصلی را به قتل می رساند، اما در مواقعی عین جملات مشاهیر فراماسونری را بیان می کند.
در سری دوم بازی، الطایر در جمع یک گروه این قانون را می آموزد: « هیچ چیز درست نیست و همه چیز مجاز است. » این جمله به وضوح در ماسون های شهیر تاریخ قابل ردیابی است. در جایی دیگر الطایر پس از کشتن یک کشیش به سخنرانی می پردازد و ضمن صحبت هایش این جمله را بیان می کند: « هیچ کتابی نمی تواند شما را هدایت کند. شما آزادید هر کار خواستید انجام دهید.»
همچنین در قسمت دیگری از بازی الطایر با خداوندی آشنا می شود که در قالب یک زن جلوه می کند. این الهه در صحبت هایش رو از الطایر برمی گیرد و به دوربین چشم دوخته، می گوید: « ما قبل از شما در زمین بوده ایم و ذهن شما قابلیت درک وجود ما را ندارد. » طبعاً این امر تعجب مخاطب را بر می انگیزد که چرا در حرکتی غیر معمول، یکی از شخصیت های بازی، به دوربین نگاه می کند. سپس دوباره به الطایر رو کرده و می گوید ما تو را به پیامبری انتخاب کردیم. دیگر لازم نیست تمامی حوادث این بازی از ابتدا تا به حال را با این رویکرد تفسیر کنیم که خود به حد کافی گویاست.

 

نمادهای ماسونی در بازی آیین قاتل

در قسمت سوم این بازی الطایر با پوشیدن لباس خدایان، در نهایت به مقام نیمه خدایی می رسد. همچنین شخصیت اصلی الطایر؛ یعنی دزموند مایلز در مرحله آخر به مکانی رازآلود می رود که مملو از علائم ماسونی است. در این مکان وی با لمس، گویی، اختیار از کف می دهد و با اراده الهه ای که در ورای گوی قرار دارد، او را مجبور به قتل دوستش لوسی می کند.
از دیگر نکات جالب توجه در این بازی شکل و فضای دقیق شهری است که بیننده را کاملاً به یاد شهرهای قدیمی اسلامی می اندازد. ساختار ظریف شهرها، راه های مواصلاتی و حتی شهروندان این شهرها، بسیار دقیق طراحی شده است.
در جایی الطایر به طور ناگهانی خود را در مکانی می یابد که پس از صحبت و دریافت دستوراتی ممنوع، آنجا را ترک می کند. زمانی که از دیوارهای حیاط این مکان بالا می رود، گنبد بیت المقدس مشاهده می شود.
از جنبه ای دیگر نیز می توان این بازی را مورد توجه قرار داد. این بازی همچون بسیاری از دیگر بازی های رایانه ای، فرد را در دنیای مجازی میخکوب می کند و ساعت ها از فضای عاطفی خانواده دور می کند. این امر در بین کودکان که نیازهای عاطفی شدیدتری دارند، تشدید می شود. کودکانی که ساعت ها به دور از والدین، در شهری از شهرهای فلسطین با اسب و شمشیر گلاویز می شوند، چه بهره ای از عاطفه مادری را دریافت می کنند.
این امر را بگذارید کنار این نکته که ساعت ها لذت همراهی با خانواده را در اردوگاه ها  ی دشمن تجربه می کند و نیاز عاطفی به مادر در تعقیب و گریز نبردهای صلیبی ارضا می شود، طبعاً دنیای مجازی، عاطفه ای مجازی به کودک اعطا می کند که تحقیقاً او را از نیازهای عاطفی واقعی منصرف می کند.
متأسفانه والدین به سیری کاذب کودکانشان حساسند و مانع خوردن تنقلات قبل از غذای واقعی می شوند، ولی به عاطفه کاذب توجهی ندارند. جای توضیح نیست که این امر تا چه حد فرایندی تربیتی را با اختلال روبه رو می کند و احتمالاً این فرایند را به سازوکارهایی مجازی منتقل می کند.
البته این مشکل در تمامی بازی های رایانه ای قابل مشاهده است، بنابراین حساسیت و دقت والدین را در این زمینه طلب می کند.
این بازی به قدری در جهان به شهرت رسیده که تی شرت ها و حرکات الطایر مورد علاقه جمع زیادی از جوانان جهان قرار گرفته است.

منبع  خبرگزاری دانشجو
تعداد بازدید از این مطلب: 6191
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 14 آبان 1393 ساعت : 8:52 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
پیامبران هالیوودی!
نظرات

 

پیامبری و پیامبران به روایت هالیوود

 

این که چه شده هالیوود در این برهه از تاریخ به پتانسیل بزرگ فیلم‌های دینی پی برده سؤال مهمی است که کارشناسان باید به آن پاسخ دهند. اما از ظواهر امر پیداست که گرایش عجیبی میان کارگردان‌های کمپانی دروغ پراکنی هالیوود به ساخت فیلم انبیا وجود دارد تا آنجا که این امر به مسابقه ای بزرگ بدل شده و گویا پیروز این مسابقه نیز کسی است که بیشترین تحریف‌ها را شامل داستان زندگانی این بزرگواران کند و داستان تحریف شده تر و پیامبر عجیب و غریب تری را به تصویر بکشد.

فروش بالای این دست از فیلم‌ها به خاطر باورمندان دینی از یک سو و کشش داستان‌های کتاب‌ها و متون دینی تحریف شده از سوی دیگر و انگیزه تاریخی یهود بر تحریف حقیقت از دلایلی است که بر سرعت این مسابقه می‌افزاید و آتش دیگ این دین‌های ساختگی را بیشتر و بیشتر می‌کند.

به گزارش یورونیوز، “دیوگو مورگادو”، هنرپیشه، درباره ایفای نقش عیسی می‌گوید: «برای نسل‌های جوان، شناخت عیسی، نه فقط از طریق کتاب بسیار مهم است. اگر از کودکی بپرسید که می‌خواهد انجیل را بخواند یا ببیند، او قطعاً دیدن انجیل را انتخاب می‌کند.»

زندگی حضرت عیسی نبی، زندگی حضرت نوح و داستان مهاجرت بنی اسرائیل به رهبری حضرت موسی سوژه‌هایی از این پازل بزرگ پیامبر سازی نوین هالیوودی است. پیامبری که به جای پیام آوری، جادوگر، قهرمان و منجی قوم و قبیله ای خاص است. فیلم‌های «پسر خدا»، «نوح» و «مهاجرت؛ خدایان و پادشاهان» عناوین این فیلم‌ها و روایت‌های جدید از پیامبری و پیامبران توسط هالیوود است.

فیلم «پسر خدا» داستان زندگی عیسی مسیح را به تصویر می‌کشد و اقتباسی است از سریال موفق «انجیل». این فیلم در مراکش فیلمبرداری و توسط “کریستوفر اسپنسر” کارگردانی شده است و نقش عیسی را “دیوگو مورگادو”، هنرپیشه پرتغالی ایفا می‌کند.

“مارک برنت”، تهیه کننده این فیلم می‌گوید: «ساخت فیلم کار زیادی برد و ما به همه جوانب توجه کردیم تا نقطه نظرهای همه گروه‌ها را ببینیم. ما در عین حال که به حساسیت‌های گروه‌های مختلف احترام گذاشتیم، اصل موضوع و پویایی درام را از داستان نگرفتیم. تفسیرهای مختلفی بین کاتولیک‌ها، پروتستان‌ها و یهودیان در مورد این موضوع وجود دارد. بنابراین فکر می‌کنم موفق شدیم با توجه به همه این نکته‌ها فیلمی مؤثر بسازیم.»

«نوح» را “دارن آرونوفسکی” ساخته است و در آن راسل کرو، اما واتسون و آنتونی هاپکینز بازی می‌کنند. اما این فیلم باعث جنجال در کشورهای عرب خاورمیانه شده است و چندین کشور اکران آنرا ممنوع اعلام کرده‌اند. از طرف دیگر برخی از مسیحیان آمریکایی نیز معتقدند داستان فیلم از روایت انجیل منحرف شده است.

“دارن آرونوفسکی” کارگردان، با همه تحریف‌هایی که در داستان زندگی حضرت «نوح» ایجاد کرده، در دفاع از فیلم می‌گوید: «به نظرم همه ما با قدیمی‌ترین داستان‌های جهان ارتباط برقرار می‌کنیم. اینجا موضوع آب و سیل است که همه ما آنرا درک می‌کنیم و در روح و روان ما جای دارد و ربطی به این ندارد از کدام سیاره‌ایم یا چه دینی داریم، نوح متعلق به همه است.»

فیلم «مهاجرت» ِ “ریدلی اسکات” درباره مهاجرت قوم یهود است که در آن گلشیفته فراهانی در کنار کریستین بیل و سیگورنی ویور به ایفای نقش دست چندم می‌پردازد. این فیلم اواخر سال ۲۰۱۴ اکران خواهد شد.

یکی از ویژگی‌های این دست فیلم‌ها بر قراری نوعی رابطه شبه علی و معلولی میان ساده مساله لوحی و مفهوم پیامبری وجود دارد که در تورات محرف نیز شاهد آن هستیم. این مطلب نه تنها ارادت مخاطب به انبیاء را زیاد نمی‌کند که نوعی تنفر نیز نسبت به پیامبران در دل وی می‌کارد. نکته بدتر اینکه شأن وحی تا حد تجربه ای موهوم و همه گیر که حتی گناه کاران نیز می‌توانند آن را تجربه کنند، تنزل می‌یابد.

در نگاه سینمای هالیوود پیامبران بی اسرائیل همچون داوود (ع)، موسی (ع) و سلیمان (ع) ابزاری برای نجات یهود مظلوم از بدبختی و آوارگی بوده‌اند و بس. گرچه فیلم‌های اولیه این کمپانی به بازنمایی پیامبران فوق بسنده می‌کرد اما چندی است در کنار این پیامبران ساحت مقدس پیامبران دیگری همچون نوح (ع)، ابراهیم (ع) و لوط (ع) نیز از تخریب مصون نمانده است. از میان فیلم‌های قدیمی می‌توان به فیلم‌هایی چون (کتاب آفرینش – The Bible: In the Beginning)، (ده فرمان – The Ten Commandments) و (سلیمان و سبا – Solomon and Sheba) اشاره کرد که اساس آن‌ها تحریف زندگانی شریف انبیا و توهین به جایگاه پیامبری است.
نوح؛ ناجی یا قاتل؟

Noah-movie-review-noah

کارگردان فیلم نوح؛ آرونوفکسی است که کارگردان فیلم مشهور و برنده جایزه اسکار قوی سیاه (۲۰۱۰) نیز است. وی کارگردانی فیلم ضد ایرانی کشتی گیر (۲۰۰۸) را نیز در کارنامه خود دارد. با نگاهی به کارنامه فیلم‌های این کارگردان و بویژه فیلم کشتی گیر – Wrestler به خوبی درک می‌کنیم آنچه برای این کارگردان از درجه اهمیت بالاتری نسبت به سایر موضوعات دارد مفهوم سبک زندگی آمریکایی است آن هم منهای تمام مؤلفه‌های دینی. وی در فیلم کشتی گیر فردی به نام وندی را که نماد ورزشکاران جامعه آمریکایی و مردی بی قید و بند نسبت به خود و خانواده‌اش است را در مقابل یک فرد ایرانی روی تشک رینگ آزاد کشتی کج می‌فرستد که نمادی از جبهه جنگ تمدن‌ها است.

وندی اشاره به جمعیت کرده و می‌گوید شما نماینده تمامی کشورها و تمدن‌ها هستید و سپس رجزش را اینگونه ادامه می‌دهد که: امشب شاهد خواهید بود که چه کسی برنده و چه کسی بازنده خواهد بود؟ خواهید دید که چه کسی برحق (!) و چه کسی باطل است؟ کارگردان به واسطه این واژگان این جنگ تمدنی و دینی را آشکارا بیان می‌کند و نشان برحق بودن را پیروزی در نبرد این رینگ خونین و آزاد معرفی می‌کند.

از چنین کارگردانی که مذاق اربابان آمریکای اش برایش مهم تر از حقایق واقعی عالم است، بعید نیست فیلمی را درباره پیامبر عظیم الشانی چون حضرت نوح بسازد و در آن نه تنها نوح را ناجی و هدایتگر معرفی نکند بلکه در فیلم او نوح بواسطه تجربه معنوی و خواب و مکاشفه ای که می‌بیند گمان می‌کند باید تمام انسان‌ها را اعم از بد و خوب نابود کند. وی در این راه حتی از کشتن نوادگان خویش نیز کوتاهی نمی‌کند.

بعد از آنکه از عهده این تکلیف خیالی برنمی آید روزها و هفته‌ها مداوم به شراب پناهنده می‌شود تا غم این مصیبت را فراموش کند. بعد از مدت‌ها فردی که جفت پسر اوست به او تفهیم می‌کند که این انتخاب تو بوده نه خدا و خدا اینکه دنیا را نابود کنی یا از نو بسازی را به تو سپرده بود. تو باید تصمیم می‌گرفتی دنیا ارزش ویران کردن دارد یا ساختن و تو عشق (بخوانید هوس) را انتخاب کردی.

در این فیلم به جز توهم رسالت به پیامبری چون نوح و اشتباه در برداشت از دستورات خالق (در این فیلم نامی از خدا برده نمی‌شود.) و تخریب جایگاه پیامبری به جایگاه فرشتگان نیز تعرض گردیده و بسیاری از آنان را تمرد کنندگان از دستورات الهی معرفی می‌کنند که به خاطر یاری انسان از دستورات خالق که قرن‌ها است سکوت اختیار کرده و با بشر صحبت نمی‌کند سرپیچی کرده و به زمین آمده‌اند. فرشتگان تنها زمانی اجازه بازگشت به درگاه الهی را دارند که در مقابل انسان‌ها ایستاده و افرادی را که می‌خواهند وارد کشتی نجات شوند از بین ببرند.

برخلاف نوح تاریخ که ناجی انسان‌ها از اشباح الرجال بی دین بوده در این فیلم تنها چیزی که نوح به آن نمی‌اندیشد و آن را دستور خدا می‌داند مرگ انسان‌ها به طور سراسری است. جالب اینجاست که نوح این فیلم گیاه خام خوار بوده و کارگردان به جریانی از جریان‌های شبه عرفانی اشاره و آن را تبلیغ می‌کند.
موسی هالیوودی

بعد از ساخت فیلم ده فرمان، مدت‌هاست هالیوود در فکر ساختن فیلمی پرآوازه براساس زندگی حضرت موسی (ع) است. درام اکشن «اکسدوس: خدایان و پادشاهان» بلندترین و پرهزینه‏ترین فیلم سال ۲۰۱۴ است که در قالب فیلم ۲۰۰ دقیقه ای ساخته و تدوین شده است.

بالاخره ریدلی اسکات تولید این فیلم را براساس فیلمنامه ای از استیون زیلیان برعهده گرفت. نسخه اولیه فیلمنامه را آدام کوپر و بیل کولیگ نوشته بودند. استیون زیلیان نامی آشنا برای سینمادوستان است، این فیلمنامه نویس ۶۰ ساله در کارنامه خود ۱۸ فیلمنامه دارد. از جمله فیلمنامه های او می‌توان به بیداری، فهرست شیندلر، هانیبال، گانگسترهای نیویورکی، مانیبال، دختری با خال کوبی اژدها و تمام مردان پادشاه اشاره کرد. زیلیان برای فهرست شیندلر برنده اسکار شده است.

ریدلی اسکات کارگردانی فیلم‌هایی مانند: فتح بهشت، آگهی، بلید رانر، بیگانه، پرومتئوس، تلما و لوییز، رابین هود (فیلم ۲۰۱۰)، الگو، زندگی در یک روز، سقوط، شاهین سیاه، قلمرو بهشت، گانگستر آمریکایی، گلادیاتور، مشاور، هانیبال و یک مشت دروغ را در کارنامه خود دارد که نگاهی هرچند گذرا برای تحلیل و بررسی فیلم آخر وی نیاز است. زیرا شخصیت اسکات چیزی جدا از ساخته‌هایش نیست و درواقع این آثار آینه ای است از آنچه که اسکات را در کارگردانی به اینجا رسانده است.

این کارگردان که بیشتر روی سوژه‌های قهرمانی مثل فیلم معروف «گلادیاتور» و گاه با طعم سیاست زده آمریکایی آن نظر دارد این بار روی سوژه بسیار مهمی در عالم دست گذاشته که برای پیروان تمامی ادیان آسمانی اهمیت دارد و نگاه بسیاری از منتقدان به این اثر سینمایی خواهد بود. او که خوب می‌داند سراغ چه سوژه‌هایی برود تا مخاطب آمریکایی‌اش را با خود همراه نگه دارد با انتخاب این سوژه فروش گیشه بلیط فیلمش را تضمین کرده است. وی در این فیلم داستانی از کتاب مقدس درباره خروج قوم بنی اسرائیل به رهبری حضرت موسی (ع) را درزمان برده‏داری مصر به نمایش گذاشته است که حضرت موسی به همراه ۶۰۰ هزار برده خروج کرده و شبانه می‌گریزند. اما جدا از مساله مالی این فیلم هم از نوع ژانر قهرمانی و در ردیف سوژه‌های منجی گرایانه دسته بندی می‌شود و از لحاظ رده بندی جزو ژانرهای هیجانی، اکشن، خانوادگی و حماسی به شمار می‌رود که برخلاف سایر موارد فیلم‌های او در این اثر حماسه آفرین پیامبری اولعزم از میان پیامبران الهی است که دستور داشت تا با کفر و الحاد مقابله کند، گرچه در هیچیک از آثار هالیوودی به صراحت نمی‌توان فیلمی را یافت که به موضوع کفرستیزی انبیا پرداخته باشد.

در این فیلم مانند باقی انیمیشن‌ها و فیلم‌های یهودی هالیوود موسی هالیوودی تنها نجات بخش جمعیت بیشمار (!) یهودیان مظلوم تاریخ بوده و گویا در تاریخ مدون یهود از سوی خدا هیچ مأموریت دیگری در زندگی نداشته است.

حضور کریستین بیل، بازیگر نقش بت من در سری فیلم‌های بت من ساخته کریستوفر نولان در نقش حضرت موسی (ع) در فیلم اکسدوس تاییدی است بر این مدعا. اضافه کنید به این سابقه زیلیان فیلمنامه نویس این فیلم را در تولید آثار کاملاً یهودی و شیطنت او را در مظلوم نمایی جامعه جهانی (!) یهود. از میان این آثار آنچه در ردیف اول قرار دارد فیلمنامه بسیار راهبردی فهرست شیندلر است که انصافاً در مظلوم نمایی جامعه یهود و اثبات خرافه کوره‌های آدم سوزی و کشتار و اسارت یهود در جنگ جهانی دوم سنگ تمام گذاشته است.

در فیلم سه بعدی «اکسدوس: خدایان و پادشاهان» کریستین بل نقش حضرت موسی (ع)، جوئل ادگورتون نقش فرعون رامسس دوم (فرمانروای مصر)، سیگورنی ویور نقش مادر رامسس دوم، گلشیفته فراهانی نقش نفرتاری (همسر رامسس دوم) و آرون پل نقش جاشوا (برده) را دارند.
مسیحای هالیوود

83567-250271-1405328324

ده سال پس از فیلم جنجال برانگیز «مصائب مسیح» ِ “مل گیبسون”، مسیحا این بار با نگرشی نوین به هالیوود برمی گردد. Son of god آخرین نسخه ساخته شده از فیلم‌هایی است که زندگی عیسی بن مریم را به تصویر کشیده‌اند. فیلمی که در آن “کریستوفر اسپنسر” براساس فیلمنامه “ریچارد بدسر” بدون روایت داستان‌ها، مستند وار و سکانس به سکانس به گونه ای تفکیک شده و اپیزودیک البته نه بطور آشکار، تاریخ زندگی فرزند خدا (!) را سوژه فیلم خود قرار داده و “دیه‌گو مورگادو” نقش مسیح را در آن ایفا کرده است.

«پسر خدا» برگرفته از سریال تلویزیونی نسبتاً موفق به نام «انجیل» است و داستان فیلم درباره زندگی حضرت مسیح از تولد تا زمان تعلیم و بعد به صلیب کشیده شدنش را بر اساس باورهای انجیلی به تصویر می‌کشد.

جدا از اختلاف ادیان بزرگ درباره نحوه تولد و سپس مرگ یا عروج آسمانی مسیحا که یهود برخلاف اسلام و مسیحیت باوری به تولد مسیح ندارد و میان پیروان دین اسلام با مسیحیت نیز اختلاف بر سر عروج بدون مرگ یا تصلیب وجود دارد داستان زندگی این پیامبر جنبه‌های دیگری نیز دارد که همگی دستمایه موضوعات فیلم‌های با رویکرد بازنمایی مسیح گشته‌اند.

به طور عمده در بسیاری از فیلم‌ها به سه بخش به عنوان بخش اصلی داستان زندگانی مسیح اشاره می‌شود؛ تولد، معجزات و عروج یا مرگ. البته گاه این بخش‌ها بنابر اعتقادات متفاوت به مسیحیت دچار تغییراتی شده‌اند و برخی به بخش خاصی از این سه دوره عمده زندگی بیشتر پرداخته و بخش دیگری را کمرنگ کرده‌اند؛ بعنوان مثال مسیح بن هور “ویلیام وایلر” بخش دوم و حواریون را روایت نمی‌کند و یا اینکه مسیح “مل گیبسون” غرق در بخش مرگ و شکنجه مسیح است و نگاه متفاوت “پازولینی” بزرگ به گفتار و شاعرانگی مسیح می‌پردازد، “روسلینی” هم تحت تأثیر نئورئالیسم ایتالیا اثری مشابه پازولینی ارائه می‌دهد.

در فیلم حاضر عیسی فیلم بنابر باور غلط یهودیان در طویله متولد می‌شود و فرزند مریم و یوسف نجار است که کنایه ای است به باورهای راستین درباره او که خلق او را بدون پدر و به اذن خدا زیر درخت نخل می‌دانند. در میانه فیلم هم عیسی فیلم بیشتر شبیه ساحرها و شعبده بازها است تا یک پیامبر اولوالعزم. و اگر فرازهایی از انجیل که بر زبان بازیگر کاراکتر مسیح رانده می‌شود نبود تنها جنبه ای که از این پیامبر بزرگ الهی بر پرده سینما نقش بسته می‌شد جنبه قدرت‌های خارق العاده ای است که نه تنها در فیلم خیلی با سحر و جادو تفاوت چندانی ندارد بلکه مخاطبان هالیوود عادت کرده‌اند این دسته از رفتارها را از ساحران و ساحره‌های فیلم‌های هالیوودی ببینند.

عیسی در فیلم فرزند خدا معرفی می‌شود که هیچ دلیلی برای کارهای خود ندارد، حتی گویی توانایی یافتن و بیان دلایل معجزاتش را نیز ندارد و نسبت به آن به شدت منفعل است. وی که چهره ای معصومانه و ترحم بر انگیز دارد، شفا می‌دهد بی آنکه دلیلی ذکر کند و گناهان بیمار را از طرف خدا می‌بخشد بی آنکه دلیلی داشته باشد، مرده ای را زنده می‌کند که هیچ دلیلی برای انتخاب او ندارد که چرا او را برگزیده تا دوباره به زندگی بازگردد؟

در راه زنی را که متهم به زنا است می‌بیند و بی هیچ علتی او را نجات می‌دهد و با بیان جمله: «من سنگم را به کسی می‌دهم که تاکنون گناهی مرتکب نشده باشد.» به شکلی کاریکاتوری و ناگهان و هماهنگ تمام کشیشان یهودی نیز دست سنگسار برمی دارند. این رفتار از کسی که در فیلم نه تنها نماینده بلکه پسر خدا معرفی می‌شود یعنی پذیرفتن گناه کبیره زن و یکسان قلمداد کردن گناهان کوچک با گناهان بزرگ که عرش الهی را به لرزه می‌اندازد.

مسیح فیلم یک اومانیست است تا معتقد به خدا و اغلب به ساحران می‌ماند و مردم بیشتر از او انتظار معجزه و جادو دارند تا نجات بخشی و رهایی از گذشته نکبت بار خویش. صحنه‌های پایانی و مصلوب کردن مسیح هم با آنکه زیاد اغراق نمی‌شود و شکنجه‌های وحشیانه ندارد، ولی از زمان عمود شدن صلیب مسیح دیگر روند فیلم و روایت داستان از بین می‌رود دوباره شعار آغاز می‌شود و بیش از اندازه به بزرگنمایی مسیح بر صلیب شده می‌پردازد.

نتیجه گیری

تولید انبوه فیلم‌های با موضوع انبیا آن هم در این برهه در هالیوود زنگ خطری است که اگر جدی گرفته نشود شاید تنها به تحریف تاریخ زندگانی این تعداد از انبیا بسنده نشود و یقیناً هالیوود برنامه‌های بیشتری برای این مظلومان همیشه تاریخ داشته و دارد که با برنامه ریزی و سیاست گذاری طولانی مدت به مرحله اجرا درآورده و خواهد آورد.

در این میان که هجمه باطل به رهبری غرب به شکل بی سابقه ای بر پیکر حقیقت افزوده شده متاسفانه در جبهه حق شاهد سستی بی نظیری هستیم که گاه حتی از پاسخ به شبهات منفعل است و تنها به سکوت و نظاره بسنده می‌کند. از میان اندیشمندان حوزه نقد و تحلیل رسانه کمتر شاهد ناظران و منتقدان جدی و فعال و حاضر در صحنه هستیم که حقیقت را آشکارا بگویند و باطل را رسوا کنند. از آن کمتر تولید کنندگان اثار رسانه ای جبهه انقلاب است که متاسفانه نه از حمایت‌های دولتی برخوردارند و نه حمایت‌های مردمی یاوری ایشان را نموده‌اند.

آرزوی نگارنده این است که روزی فرارسد که اصحاب حق و حقیقت از حالت تدافعی خارج شده و بهترین دفاع را در هجمه ببیند، هجمه ای که ریشه باطل را از اساس بکند و روی سیاه آن را آشکارا به تصویر بکشد. و این میسر نخواهد بود مگر به پویایی و نشاط علمی و عملی اصحاب حق. باید هم در جبهه رصد و تحلیل بیش از پیش فعال شد و هم در جبهه تولید آثار رسانه ای و جبهه واحدی شکل گیرد که سازمان رزم فرهنگی در حوزه رسانه را فرماندهی و تدبیر کند.

منبه :وبسایت موسسه ندای فطرت

تعداد بازدید از این مطلب: 11687
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

چهار شنبه 14 آبان 1393 ساعت : 8:46 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم Under the Skin (زیر پوست)
نظرات

 

 

نقدفیلم:Under the Skin (زیر پوست) 
 

 

خلاصه داستان : یک موجود فضایی به زمین می‌آید و در شکل یک زن به شکار انسانها می‌پردازد...

 

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-poster.jpg

 

 

منتقد: مایکل فیلیپس (شیکاگو تریبون)

 

شگفت‌انگیزی این فیلم در یک بعد آن خلاصه نمی‌شود. البته هشدار به جایی ست که بگوئیم درصدی از آمریکایی‌هایی که بلیط تماشای این فیلم را خریده‌اند با عصبانیت سالن سینما را ترک نموده و یا نیمه کاره آن را رها کرده‌اند.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-2.jpgفیلمی که از آن حرف می زنیم «زیر پوست/Under the Skin» است، توهم برانگیزترین فیلمی که مدت هاست نمونه ی آن را در هیچ یک از ژانرهای سینمایی ندیده ایم، مطالعه ای کاملاً تجربی و گیرا درباره ی بیگانگان در یک سرزمین بیگانه. کارگردان بریتانیایی فیلم «جاناتان گلیزر» (کارگردان فیلم هایی چون «هیولای جذاب/See. xy Beast» و «تولد/Birth») و دیگر نویسنده ی فیلمنامه «والتر کمپبل»، رمان «مایکل فابر» را در اختیار خود گرفته،‌ بخش هایی از آن را جدا کرده اند و به روش مخاطره آمیز خود دست به کار نگارش فیلمنامه شده اند. همراه اصلی آنها در این اثر «اسکارلت جوهانسون» است که در نقش زنی تماشایی و چشم نواز با لهجه ی لندنی ظاهر می شود که کلاه گیس سیاه رنگ به سر گذاشته و کتی از خز تقلبی به تن دارد و افراد منزوی و تنها، می‌خوارگانی را که از این نوشگاه راهی نوشگاه بعدی می شوند و کسانی را که در جاده منتظر سواری مجانی هستند را در شهر گلسگاو در اسکاتلند و حومه ی آن سوار اتومبیل خود می کند.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-1.jpgآنچه این زن بر سر این مردان می آورد و دلیل آن، به شکل یک معما با پاسخی واضح در پرده می ماند. زن، که به تازگی شکل انسانی به خود گرفته است، از جایی دیگر می آید. او یک موجود فضایی است که تولد یا تبدیل او در صحنه ی ابتدایی فیلم شکل می گیرد که یادآور تصاویر فیلم «2001: یک اودیسه ی فضایی/2001: A Space Odyssey » است. خلاء مایع سیاهرنگی که در این پیش پرده وجود دارد در طول «زیر پوست» هم چندین مرتبه ظاهر می شود. زمانی که زن شکارهای خود را به محل اقامت خودش می برد، این دریای سیاه معما انگیز معلوم می کند آن محل آخرین مقصد افراد است. این چیزی است که آن مردها در ازای بخت موافق فریبنده ی شان نصیب خود می کنند: دیدار خداحافظی با تاریک ترین چشمه ی آب معدنی جهان.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-4.jpgسبک تصاویر تکان دهنده و متحیر کننده است و تأثیرات زیادی را با هم ترکیب می کند اما هرگز پوچ و بی معنی نیست. گلیزر بیشتر این تصاویر را مانند یک مستند متهورانه ی خیابانی فیلمبرداری کرده است که چندین شخصیت کوچک درون ون این موجود فضایی را در خود مخفی کرده است. بسیاری از برخوردهای حاوی گفتگو میان جوهانسون و اهالی گلسگاو در پیاده رو ها یا کلوب ها با حضور نابازیگران و مردم واقعی شکل گرفته است که متوجه نشده اند دوربینی در حال فیلمبرداری از آنهاست و همبازی آنها در صحنه جوهانسون است که کلاه گیسی سیاه رنگ و کت خزی تقلبی به تن دارد. صحنه هایی که با حضور نابازیگران فیلمبرداری شده بود تنها پس از اینکه شرکت کنندگان رضایتنامه ی کتبی امضا کردند وارد فیلم شد. نقش های مذکر اصلی - که میان آنها مرد جوانی با صورتی که به دلیل بیماری نوروفیبروماتوز از شکل افتاده و حالتی شبیه به «مرد فیل نما» پیدا کرده است نیز وجود دارد - توسط بازیگران حرفه ای ایفا شده اند. ترکیب بازیگران و نابازیگران همگون و یکپارچه است. سکانس های نمایشگر خلاء سیاهرنگ شگفت آور هستند. جلوه های ویژه به واقع ویژه و خیال انگیز و روح مانند هستند.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-5.jpgهمینطور که «زیر پوست» بیشتر به سوی شمال سفر می کند و مناطق دورافتاده تر اسکاتلندی افق هایی تازه و خطرناک تر پیش روی بیننده می گذارند، موجود فضایی کم کم نژاد بشر را به شکلی تازه ارزیابی می کند. او مانند یک موجود انگلی رفتار می کند و در حین اینکه به وظیفه ی خود عمل می کند درباره ی رفتار و احساسات انسانی چیزهایی یاد می گیرد. درون رمان، جزئیات وظیفه ی او روشن شده اند؛ او مردها را به عنوان خوراک برای سیاره ی زادگاهش شکار می کند. فیلم این موضوع را گنگ نگه می دارد و تعیین آن را به ذهنیت مخاطب وا می گذارد. یک موجود فضایی دیگر هم در کار است، یک موجود مذکر که موتور سیکلتی دارد و در پی شخصیت جوهانسون به فعالیت می پردازد. اما در عین اینکه آسیب پذیری بشر به نوعی وجدان موجود فضایی را تحت تأثیر قرار می دهد، تهدیدی که از جانب او وجود دارد از چشم پنهان می ماند.

images/stories/rooz/naghd/UnderTheSkin/nf-undertheskin-7.jpgروشی که گلیزر برای به تصویر کشیدن «زیر پوست» به کار برده،‌ ترکیبی است از نئورئالیسم تهورآمیز به سبک فیلم های «آندره آ آرنولد» به خصوص «جاده ی قرمز/Red Road» و اگر آن را دست پایین بگیریم فانتزی ای است که به شکلی برازنده و شکیل پرداخته شده است. به گمان من بسیاری از افراد، به خصوص مردها، برای دیدن صحنه های برهنگی سری به سالن های سینمای نمایش دهنده ی «زیر پوست» می زنند. اما حقیقت این است که اینها از آن نوع صحنه های حاوی برهنگی نیستند. هیچ چیزی در این فیلم حالت عادی و معمولی ندارد. لحظات فیلم حال و هوایی تازه و غیرقابل پیش بینی دارند و به همان اندازه عجیب و آرام هستند که موسیقی متن به یادماندنی فیلم اثر «میکا لوی» که اولین بار است برای یک فیلم بلند موسیقی می سازد، این چنین به نظر می رسد. چه کسی فکرش را می کرد که روش غیر عادی ای که فیلم «بورات/Borat» در داستان گویی بکار برده بود به چنین نتایج جذاب و قابل توجهی در قلمرو ژانر علمی تخیلی منتج بشود؟

جوهانسون پیش تر با فیلم «او/Her» اثر «اسپایک جونز» و اکنون با فیلم گیج کننده و غیرقابل طبقه بندی گلیز دارد یاد می گیرد که بازی کردن یک موجود به شکلی که کمتر یا بیشتر دارای خصوصیات انسانی باشد، مزایای هنری خود را دارد.

                                      منبع :مووی مگ

                                      مترجم: الهام بای

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 5806
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت : 11:7 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
قصرویران(رمان)بخش چهارم
نظرات

                                                                                                       قصرویران

                                                                                                     بخش چهارم

                                                                                              نوشته:مهرداد میخبر

                                                     

    هرگونه بهره گیری از این رمان بدون اجازه نویسنده نه تنها شرعا" اشکال دارد بلکه میتواند پیگرد قانونی در پی داشته باشد

                         *********************************************************************

                                    Image result for ‫عکس جنگ قصرشیرین‬‎Image result for ‫عکس جنگ قصرشیرین‬‎

همانطورکه این سئوالات راازمادرمیپرسیدم،چشمانم نیزدراطراف میگشت وسایه هائی رادرمیان غبارمیدیدم.نمیداستم ابتدابایدپی چه کسی بگردم.فکرمیکردم ضربه ای به مغزم خورده است چون باآنکه افرادخانواده رادراین سووآن سومشاهده میکردم ولی تمیزدادن آنان ازیکدیگردرتوان ذهنم نبود.مادر که گوئی مشکلم را میدانست و به ضعف سامعه ام نیز واقف شده بود دهانش  راکنارگوشم نهادوفریادزد:

- خوبنددختر،همه خوبند.تو چطوری؟احسان سالم است؟

بعددرمقابل چشمان حیران من جیغ بلندی ازته دل کشیدوبرسر وسینه اش کوفت.

انگارکه غم تمامی دنیاراروی سرمن آوارکرده باشند،من نیزبه گریه افتادم وشیون کردم.دیگرنمیتوانستم آن گوشه بنشینم و بی خبری را تحمل کنم.بی اراده برخاستم وهنگامی بخودآمدم که داشتم مثل دیوانه هاتوی محیط زیرزمین میچرخیدم.

میچرخیدم وبه اطراف نگاه میکردم.هریک ازافرادخانواده  را که میدیدم تا پیش نرفته و از سالم بودن وی اطمینان حاصل نمیکردم آرام نمیگرفتم.مهدی درکنارمریم نشسته بود، نرگس خودش رابه بتول واشرف چسبانده بودویکریزداشت اشک میریخت.بقیه خواهرهاوهمچنین پدروحسین راهم دیدم،همه شان سالم بودندولی مادرهمینطورداشت دنبالم میآمد،میگریست وتوی سرش میزدومن دلیلش را نمیدانستم.برگشتم وفریادزدم:

- مادر!...چراگریه میکنی!؟

مادر مانندکسی که تاکنون پی فرصتی بوده،احسان رااز آغوش من ربودوهول هولکی به معاینه صورت وبدنش  پرداخت.تازه فهمیدم دلیل بی تابی ومویه وزاری اوچه بوده است .کف دستم راجلوی چشمانش گرفتم وفریادزدم:

- میبینی مادر؟احسان سالم است.این دست من است که پاره شده.صدای خودم را بوضوح شنیدم و خوشحال شدم که قوه سامعه ام بازگشته است.مادردرحالیکه باآب دهان سر آستین پیراهنش راخیس میکردوبه صورت محمداحسان میمالیدمدام قربان صدقه اش میرفت واورامیبوسید.

مادرباشنیدن جملات من آرامش خود را بازیافته بود ولی این آرامش دیری نپائیدزیراناگهان متوجه شدم چهر ه اش درهم رفته و انگار که بخواهد چیزی را از من پنهان کند یک دستش را بین نگاه من و صورت محمد احسان حائل قرار داده است.بازهم لرزشی دیگربروجودجفادیده وبیرمقم افتادوانگارتیری راتوی قلبم فرو کردند.میدانستم معنای حرکات مادراین است که بلائی بر سر بچه ام آمده و اومیخواهد از من پنهانش کند.معطل نکرده،نزدیکترآمدم وبادقت به صورت کودکم نگریستم.آنچه که دیدم دو قطره خون بودکه از گوش محمداحسان بیرون زده و روی لاله ی آن منعقدگشته بود.مادریواشکی گفت :

- مهم نیست صدیقه جان.ناراحت نباش.دخترقمرخانم هم توی انفجارپریروزهمینطوری شده بودولی گوشش سالم است ومیشنود.

نوک انگشت اشاره ام راروی دوقطره خون طفلکم کشیدم وآنراپاک کردم.دیگرهیچ جای خالی درسینه ام باقی نمانده بود که قادرباشم کمی دیگراز انبوه خشم  بغض و نفرتم را  درآن بگنجانم.نفس عمیقی کشیدم تاشایدازآن آهی بسازم وبرای بی پناهیم سردهم ولی ریه هایم ازاستنشاق دودی که هنوزدرمحیط زیرزمین باقی مانده بودسوخت وبه سرفه افتادم.نتوانستم سر پا بمانم،زانوانم تاب تحمل هیکل خسته ام رانداشتند.تمامی خشمم راباهمه احساس مادرانه جریحه دارشده ام آمیختم وفریادزدم:

- لعنت بر صدام...لعنت خدا بر صدام...ای خداحقمان را بگیر.

وگلوله باران هنوز با شدت تمام ادامه داشت.

 بدون شک اگردرآن لحظه ی سخت،چنین فریاددردآلودی راسرنمیدادم قلبم از طپش باز می ایستادومیمردم،

نگاهم رادراطراف چرخانده وبه بررسی اوضاع مشغول شدم.کاملا"مشخص بودکه دو انفجارپیاپی درحیاط خانه رخ داده وموج انفجارات  تمام گونیهای  خاک وماسه پشت پنجره هاودرزیرزمین راازهم گسسته و برسرماریخته است.با اشاره پدر همگی در قسمتی که پشت  به حیاط بود جمع شدیم چون حالا دیگر حفاظی برای ممانعت از ترکش گلوله ها نمانده بود ودرنتیجه آن نقطه امن ترین مکان برای  پناه  گرفتن بود.به بالای سرم که نگاه کردم جای اصابت صدها ترکش را روی سقف   و دیوارمشاهده کردم . به دلیل عمق مناسب زیرزمین،ترکش هاازروی  سرمان عبورکرده بودندوبهمین دلیل کسی آسیب ندیده بود.نگاهی پرمعنابه حسین انداختم.این دومین باربودکه حسین بخاطرممانعتهای من از مرگ میگریخت.آیا ممکن بود همه اینها اتفاقی باشندو هدایتی هشیارانه در میان نباشد؟

 حسین سری جنباندولبخندبیحالی برلب نشاند.شایدمفاهیمی حاکی ازتشکروقدردانی راهم درآن لبخندوسرتکان دادن گنجانده بود...نمیدانم!

حدود پانزده دقیقه بعد گلوله باران قطع شد.درآن یکساعت و اندی که آتشباران ادامه داشت هولناکترین وپر اضطراب ترین دقایق عمرم راتجربه کرده بودم.بازهم چنددقیقه صبر کردیم تامطمئن شویم که آن آرامش،ادامه داراست.پدر و حسین تصمیم گرفتند از خانه  خارج  شوند . من نیز محمد احسان را به اشرف سپردم وهمراه بامادربرای بدرقه وهمراهیشان خارج  شدم.

یکی ازانفجارات رخ داده درحیاط،قسمت بالائی درخت نارنج کناردیوارسمت چپ راکلا"ازبین برده وفقط ساقه درخت راتاارتفاع محدودی برجای نهاده بود.روی درب حیاط،دیوار هاوپنجره های خانه پربودازجای ترکشهای ریزودرشت.انفجار، قسمت زیادی ازدیواره حوض راازمیان برداشته بود.محتویات حوض براثرشدت انفجارتقریبا خالی شده وتنهایک بندانگشت آب درحوض باقی بود.اثری ازماهی های قرمزحوض باقی نمانده بود.کف حیاط پربودازتکه های آجروسنگ وموزائیک وهمچنین لایه ای ضخیم از از غبارکه روی سطوح صاف نشست کرده بود.هنوز میشدبوی تندموادمنفجره رادرفضااستنشاق کرد.خمپاره دوم حدود دو متر آنطرف ترازاولی قسمت زیادی از موزائیکها را کنده وده بیست سانتیمترزمین راچال کرده بود.حسین روبه پدرکردوگفت:

- به احتمال زیادهردویشان خمپاره80 بوده اند.اگر گلوله،گلوله توپ بوداز حیاط تازیرزمین راشخم میزدوهمه مان راازبین میبرد.

بعد دست برد که در حیاط را باز کند.براثرتغییرشکل درب و چارچوب آن که آنهم از عوارض انفجارات بود،بزحمت توانستیم بکمک هم دررابازکنیم.پیکان استیشن حسین کمی آنطرفتر،آنسوی کوچه پارک شده بود.پدرگفت:

-حسین آقاانگارعمرماشینت هم مثل مابه دنیابوده!

حسین جواب داد:

- باورکنیددیشب خواستم بیارمش داخل حیاط ولی تنبلی مانعم شد.میبینید؟بعضی وقتهاتنبلی هم بدنیست ها!

حدودیکساعت بعد،آنهابه همراه حاج  آقا شریعت به خانه برگشتنددر حالیکه خبر های نومید کننده وناگواری باخودبهمراه داشتند.

      ***               ***                ***

عملیات آنروزدشمن گسترده وسراسری بودیعنی عراقیهاتمام پاسگاهها ومحورهارادرگیرنموده بودند.آنطورکه شریعت میگفت فشاردشمن روی پاسگاههای برارعزیز،هدایت وپرویزخان بیشترازسایرنقاط بوده است ودلیل آنهم روشن بودچون معبرپرویزکه به شهرنزدیک بودجزومعدودنقاطی بشمارمیرفت که تانکهاوادوات زرهی دشمن می توانستندازآن طریق خودرابه قصرشیرین برسانند.البته پایمردی سپاه پاسداران انقلاب،تیپ زرهی ابوذرونیروهای ژاندارمری مانع پیشروی وتوفیق آنان شده بود.

شریعت درحالیکه بسیارناراحت بودازخشم بخودمیپیچیدومیگفت:

- یک عده وطن فروش  بی شرف دارندمملکت رادودستی به اجنبیها تقدیم میکنند.من نمیدانم چرابه همه واحدهای توپخانه دستورعقب نشینی  داده شده وفقط یک واحدتوپخانه باقی مانده است؟آن واحدباقیمانده هم مدام دارندازکمبودمهمات مینالدوالتماس میکنند که به ماگلوله توپ برسانید.شک ندارم عوامل آمریکا که در نظام نفوذ کرده انددارندنوارمرزی رابرای هجوم ارتش عراق آماده میکنند.در حقیقت بچه های رزمنده مظلومانه دارندازجانشان مایه میگذارندوتن هایشان را سپربلانموده اندومتاسفانه هیچکس دررده های بالابه فکرآنان نیست.

حسین گفت : حاج آقا ناراحت نباشید نیروهای لشکر خراسان در راهند وبزودی خواهند رسید .

شریعت سرش را به علامت تأسف تکان داد و جواب داد :

-آقای افشاری من دائما"با فرماندهان سپاه  منطقه بوسیله تلگراف وتلکس در ارتباطم ولی هیچ خبر موثقی در این خصوص به من نرسیده است. همه خبر های حاکی از رسیدن کمک،درحدشایعه هستند ولی باز هم  نباید امیدمان را از دست بدهیم . همانطور که  خائنین و دست نشاندگان بیگانه در تلاشند که روند جنگ را به نفع دشمن پیش ببرند کسانی نیز هستند که با استعانت از درگاه الهی و پیروی ازرهنمودهای حکیمانه امام خمینی تلاش میکننداین توطئه هاراخنثی سازند.انشاالله که بالاخره حق بر باطل پیروز خواهد شد .

همانطور که آنان سرگرم صحبت بودند،دق الباب کردند.دائی مرتضی پشت درایستاده بودوبسیارپریشان وسرآسیمه بنظرمیرسید:

- حاج اصغرآقا!...دیگرماندن زن وبچه دراین شهرصلاح نیست.میبینیدکه هرلحظه داریم به اشغال .سقوط شهرنزدیک میشویم.بهتر است تاحلقه محاصره بیشترازاین تنگ نشده است،همگی ازقصرخارج شویم.عده زیادی ازمردم دارندآماده میشوندکه دستجمعی ازشهربیرون بروندوخودرابه سرپلذهاب برسانند.  آنجابه قصرشیرین نزدیک است ومامردهامیتوانیم به نیروهای خودی کمک کنیم.لااقل ازجانب زن وبچه هاخیالمان راحت خواهد بود.

پدردرجواب دائی مرتضی گفت:

-آقامرتضی حرف شماکاملا"صحیح وعاقلانه است.اگرشماوحسین آقا زحمت بکشیدواینهاراازشهرخارج کنیدممنونتان خواهم شدولی من همانطور که قبلا"هم گفته بودم نمیتوانم میدان رابرای دشمن خالی کنم وبهمین راحتی دست ازوطن وآب وخاکم  بشویم.تازه اگر قرار باشد من بروم چه انتظاری از بقیه هست؟

همانطور که قبلا"هم گفته بودم پدربرای پیروجوان الگوو اسوه محسوب میشدو شکی نبودکه خروج اوازقصرشیرین به تضعیف روحیه نیروهای مقاومت مستقردرشهرمنجرمیشد.

دائی مرتضی رویش رابه مادرودخترهاکردوگفت :

- باشد...حالاکه حاج آقانمیآیدمن وحسین آقاشماراازشهرخارج خواهیم کرد.شماکه به محل امنی برسیدحاج اصغرهم اینجا خیالش راحت است.

من غافلگیرشده بودم ونمیدانستم چه جوابی بایدبدهم و چه تصمیمی بگیرم.بهرحال بایدبفکرسلامتی وامنیت کودکانم نیزمیبودم.آنها خردسال بودندومصلحت نبود در این محیط ناامن بمانند،از طرف دیگررها کردن پدر نیز برایم سخت وغیر ممکن بود.برسریک دوراهی عجیب معطل و مرددمانده بودم.

ناگهان خواهرم زینب قاطعانه گفت :

- هیچکدام ازماپدرراتنهانخواهدگذاشت.

بلافاصله مادروبه بقیه خواهرانم  حرف زینب را تائید نمودند.حتی بتول کوچک هم که هنوزموهایش پرازخاک وماسه بود  خودش رابه پدرچسباندوگفت:

- من پیش بابامیمانم.

دائی مرتضی که به سربازخلع سلاح شده ای میمانست ودرمیان آن جمع کسی برای پیشنهادش باصطلاح تره هم خردنکرده بودبا حالتی عصبی ترازقبل این باردست بدامان  حسین شد:

- حسین آقاجان،توچیزی بگوبرادرمن،فکراین سه تابچه خردسالت رابکن.آخرچندتاضعیفه چه کاری ازدستشان برمیآید؟فکرش را کرده ای اگرخدای ناکرده کافرهای بعثی پابداخل شهروخانه هایمان بگذارند چه فجایعی ممکن است رخ دهد؟

انگاراعصاب خوردی  دائی مرتضی به حسین هم سرایت کرده باشد رو به شریعت کردوگفت :

-حاج آقاشریعت!...فقط مگرشمابتوانی با منطقی که داری این هارابه رفتن راضی کنی.من که ازپسشان برنمیآیم.دخترهای حاج آقامیخبرهستنددیگر!

شریعت ازبگومگووجدلی که بین مابودکم کم داشت خنده اش میگرفت:

- همین چندروزپیش در بیانه ای تاکیدکرده بودم که کسی حق ترک  شهررانداردچون موجب تضعیف روحیه بچه های  ارتش وسپاه  خواهدشدولی حالاوضعیت خیلی فرق کرده است.رفتن خواهران از نظرمن نه تنهاایرادی نداردبلکه لازم هم هست.

حسین،خوشحال از حرفهای  شریعت،رویش را بمن کردوگفت:

- میشنوی خانم؟بهتراست آماده شوید.

بعدنگاهش رابرای گرفتن تأئیدوجواب مثبت روی چهره  مادرو بقیه خواهرانم چرخاند.من بی آنکه کلمه دیگری بگویم همانجا روی زمین در کنار پدرنشستم.معنای آن حرکت این بودکه من هرگزپدرراتنها نخواهم گذاشت.بقیه خواهرانم نیزدردوسوی من وپدرنشستندو بااین کار بامن اعلام همبستگی نمودند.

دیگر حرفی برای گفتن باقی نمانده بود.سکوتی سنگین برمحیط حکمفرماشد.دائی مرتضی باشناختی که ازعشق وعلاقه مابه پدر داشت میدانست اصرارمجددبیهوده است ومرغ یک پادارد.پس اونیزروی زمین،کنارما نشست و دست به آسمان بلند کرد :

- خداآخرعاقبت همه مارا به خیرکنداز دست این دخترهای زبان نفهم!!باشد...من نیزدرکنارشماخواهم ماند.

شریعت که بامشاهده این صحنه منقلب شده بود،نزدیک آمد،روبروی دائی مرتضی چمباتمه زدودست راستش راروی شانه وی نهاد.

-آقای باغبانباشی،انشاالله هر چه که خیر است همان میشود .

صدای لرزان پدراز هیجان او حکایت میکرد:

- خون من و خانواده ام رنگینترازخون اباعبدالله الحسین واهل بیتش نیست.یقین داشته باشیدخداوندتبارک وتعالی حافظ آبروو عصمت مؤمنانش است.مرگ هم که حق است.مسلما"هرگاه پای قضاوقدر الهی درمیان باشدهیچ نیروی انسانی قادربه تغییرآن نیست.

دیگرجائی برای بحث درموردماندن یا رفتن باقی نمانده بود.ما به پدربعنوان (ولی) خود و کسی که میتوانیم بی چون و چرا نظراتش را قبول نموده و به تصمیماتش عمل کنیم ایمانی عمیق وراسخ داشتیم.ایمان،وطماءنینه ای که ازآن حاصل میشود،چیززیبا و در عین حال عجیبیست.درآن لحظه مابواسطه ی عدم مخالفت پدر با ماندنمان به نوعی یقین رسیده بودیم.البته ماابدا"مطمئن نبودیم از آن کارزار زنده و سالم بیرون خواهیم آمدبلکه یقین مابرمبنائی دیگراستواربود.من براین باوربودم که چون تصمیممان برای در کنار پدرماندن درذات خودیک تصمیم خداپسندانه و درست است، برعزت و شرفمان خدشه ای وارد نخواهد شدو در هر حال و هر شرایطی رستگار وسربلندخواهیم بود.

همگی باکمک هم مجددا"زیرزمین راباگونیهای شن وماسه وخاک سنگربندی کردیم.حتی گونیهارادوردیفه،تنگ هم وخیلی فشرده ترازقبل پشت دروپنجره هاگذاشتیم و نمیدانید تاچه اندازه شوق داشتیم و با علاقه کارمیکردیم.اگر کسی،بی خبر از همه چیز مارا در آنحال میدید محال بود فکرکندکه چند صباحی بیشتر تا روبروشدن مابا دشمن باقی نمانده است و جائی که درآن ایستاده ایم ممکن است بزودی گورمان شود و زنده زنده درآن مدفون گردیم.

شریعت درحین کارازروبه اتمام بودن مهمات وفشنگ نیروهای مقاومت سخن میگفت.پدرنیزتوضیح داد:

- من همان روزی که سلاح و فشنگ از سپاه تحویل گرفتم حدس می زدم کم باشدوکفاف ندهد،حالا هنوزدوروزازتحویل سلاحهانگذشته است وشما داریداز اتمام مهمات میگوئید.اسلحه و مسلسل بدون گلوله آهن پاره هائی بیش نخواهند بود .

آن روزکمی مانده به غروب،عده زیادی از مردم شهر که میدانستند سقوط قصرشیرین حتمی است بطرف سرپلذهاب حرکت کردند.آنان باپای پیاده یابااتومبیل،کامیون،وانت وحتی تراکتوروموتورسیکلت،تاجائیکه برایشان مقدوربودآذوقه و اجناس قیمتی مانندطلاجات وپول نقدهمراه خودآورده بودندو درحالیکه شهرواطراف آن کماکان زیرآتش بوددرجاده راه می پیمودند.بسیاری ازاهالی روستاهای اطراف،احشام وهمچنین دسترنج یکساله کشاورزی خود را که بتازگی برداشت نموده بودند بر جای نهاده و با هزار حسرت و افسوس سرزمین آباءو اجدادی خود را ترک میکردندودرهمان هنگام ما که دور پدرو رادیوی ترانزیستوری کوچکش حلقه زده بودیم اخبار غم انگیز و تکان دهنده ای را می شنیدیم .

آن روز سر ساعت 11:40 دقیقه یعنی در همان لحظاتی که ما زیر آتش توپخانه بودیم ونوارمرزی غرق دردودوآتش، هواپیماهای جنگی عراق به فرمان صدام و به نیت فلج نمودن توان نیروی هوایی کشورمان پایگاههای بسیاری رادرمناطق مختلف بمباران نمودند.دراین حمله بزرگ که با192فروند هواپیمای جنگنده و بمب افکن انجام گشته بود،مراکز نظامی،استراتژیک و پالایشگاههادر19شهرایران بمباران شدند.

طبق معمول،پدرموج راروی رادیوبغدادانداخت وشنیدیم گوینده فارسی زبان آن اعلام کردکه اکثرباندهاوپایگاههای هوائی ایران بمباران شده اند.اودرکمال بی شرمی وحماقت ازخلبانهای ایرانی خواست خودرابه عراق رسانده وپناهنده شوند.در تحلیل خبری بعدازاخباربه این نکته اشاره شدکه پس از کودتای نوژه تعدادزیادی خلبان ازنیرو اخراج شده اندوهمچنین بدلیل خروج مستشاران نظامی خارجی  ارتش قادر نیست هواپیماهای جنگی را در حالت عملیاتی نگه داشته وآنهارابکارگیرد.مفسران درادامه اعلام کردندکه بعلت آتش سوزی پالایشگاه آبادان دیگرسوختی برای هواپیماهاوجودندارد.این تفاسیر و تحلیل ها اکثرا"کذب بودندو همه درراستای تضعیف روحیه جان برکفان نیروی هوائی ایران انجام میشد.قصددست اندرکاران و برنامه سازان رادیوبغدادبزرگنمائی ضعفهای ارتش ایران در مقابله با حملات غافلگیرکننده نیروی هوائی مجهز عراق بودوبس.

                                                                     Image result for ‫عکس جنگ قصر شیرین‬‎

جنگ رسما"آغازشده بودواوضاع بسیاربحرانی بنظرمیرسید.اخباررادیوحاکی ازاین بودکه شهرهای اسلام آباد وکرمانشاه نیزشدیدا"موردبمباران قرارگرفته اند.خبربمباران برای رزمندگان مستقردرسنگرها،نیروهای مقاومت ومردمی که در شهرباقی مانده بودندبسیارنگران کننده وناخوشایندبود زیرابستگان وخانواده های نیروهای بومی مستقردرنوارمرزی و سطح شهربه این دوشهرمهاجرت نموده بودند .

تلاش صدامیون برای تصرف شهر و تنگترکردن حلقه محاصره،حالا دیگر حتی لحظه ای متوقف نمیشد .

دائی مرتضی همان شب چمدان بدست آمدکه پیش مابماند.میگفت اینطورخیالش راحت تراست.اوازخاله فوزیه هم خواسته بودکه با خانواده اش به ما بپیوندد ولی نمیدانست موافقت میکند یانه.

شریعت و پدر آن شب را بیرون از خانه و توی سنگر های  سطح شهر  سر کردند.حسین بیقراری می کرد ولی دلش نمی آمد بدون  رضایت من برود.عاقبت نزدیکیهای نیمه شب بودکه حس کردم دیگر نمیتوانم بیش ازاین مانعش شوم.ازاینکه سدی در برابرعمل کردن اوبه تکلیف شرعیش شده ام احساس گناه به من دست داده بود.به خودگفتم:صدیقه،حسین بخاطراحترامی که برای توقائل است وبه سبب حس مسئولیتی که درقبال خانواده توی وجودش هست نمیخواهدحرفت را زمین بیندازد وناراحتت کندولی این را هم در نظر داشته باش عملی که او می خواهد انجام دهد یک تکلیف شرعیست وتو حق نداری مانعش شوی. آیافکرنمیکنی ممانعت توگناه باشد؟اصلا"به این موضوع اندیشیده ای ؟

از خود خواهی خودم بدم آمد.به خودگفتم:اگرقرارباشد همه زنها مانع شوهرانشان شوند وازشرکت آنهادرجهادجلوگیری کنند دیگرسربازی برای دفاع ازمملکت اسلامیمان نخواهدماند.

فشار عصبی شدیدی بر من وارد شد تا توانستم به خود بقبولانم که نباید مانع جنگیدن حسین شوم.یادم می آید گوشه ای ناراحت و پکر نشسته بود وداشت به صدای تیر اندازی گوش میداد.درحالیکه سرم پائین بود و هنوز دلم به جمله ای که میخواستم برزبان بیاورم رضا نمیدادگفتم :

- حسین...کاری راکه میدانی درست است انجام بده.برو.

اوکه انگارغافلگیرشده بودوابدا"انتظار چنین حرفی را نداشت کمی درسکوت مرا نگاه کردوسپس گفت:

- خودم هم دیگرنمیدانم کدام کاردرست است وکدام کار نادرست.

- ولی من میدانم...

همین الآن حنظله های بسیاری تازه عروسهایشان را در خانه ها باقی گذاشته  و برای دفاع از دین و وطنشان به جبهه شتافته اند.آیاسینه های مالامال  ازعشق   آنهاکه آماج تیرهای صدامیان است باید شکافته شود و سینه تو نه؟...

چرا؟...چون تو شوهر منی؟...

مگر نه اینکه ما همگی در دین و وطن شریکیم ووظیفه همه ما صیانت از این دواست؟آیا کار آنها درست نیست یا حق زندگی ندارند؟

حسین همچنان در سکوت نگاهم می کرد.ادامه دادم:

-در حال حاضردفاع وجهادبادشمن ارجح ترازهرچیزدیگراست.حتی ارجح تر از زندگی وسلامتی ما.پس همانطور که من تردیدرااز ذهن خودزدوده ام،تونیزبایقین وایمان کامل برخیزوهرکاری را که در توانت هست در راستای دفاع از این شهر مظلوم  خونین پیکر انجام بده...وقتی که خداوپیامبرش راضی هستندمن کی هستم که ناراضی باشم؟

دقایقی بعدحسین اززیرکلام الله ردشد،بوسه برآن زدورفت .

خوشبختانه آن شب  هم دشمن  با وجود تلاشهای بسیارزیادو شبیخون زدنهای پی در پی اش نتوانست شهر را تصرف کندوتاصبح صدای درگیریهاقطع نشد.

کاملا"مشخص بودکه درجای جای پیرامون شهرنبردبشدت درجریان  است.از سرشب تا طلوع فجر،درچندین نوبت شهرزیر آتش خمپاره اندازها قرار گرفت.عبدالرضاکه ازطرف پدر ماموریت داشت از سلامتی ما اطمینان حاصل نمایدنیمه های شب پیدایش شد.اوکه از طریق حاج آقاشریعت ازوضعیت نیروهای مستقر در خط مقدم اطلاع داشت گفت :

- تمرکز درگیریها بیشتر در قسمت های شمالی یعنی سمت پاسگاه پرویز است.عراقیها قسمت اعظم توان  نظامی خود را برآن ناحیه متمرکز کرده اندچون بدلیل معبر سهل الوصولی که برای تانکها و ادوات زرهی موجوداست،نفوذازآن سمت رامحتمل تروبی دردسرترمیدانند.

سحر تازه دمیده بود که سر وصداهاقدری فرونشست.من تاخود صبح نتوانسته بودم چشم برهم بگذارم.فکروخیال پدروحسین رهایم نمیکرد.خورشیدکه اولین پرتوهای زردرنگش  راروی بام خانه های عموما"متروک پهن کرد،پدروحسین به خانه بازگشتند.بقدری خسته بودندکه چشمانشان را بزور باز نگه میداشتند.بمحض رسیدن،از فرط خستگی و بی حالی بدون آنکه بتوانند لقمه ای  صبحانه بخورند گوشه ای از زیر زمین به خوابی عمیق فرو رفتند.درهمان دقایق اولیه که خوابشان برد انفجارچندگلوله  درآن حوالی،زمین رالرزاندولی خواب آندو چنان عمیق بود که کوچکترین تکانی نخوردند .

حالا که دیگر خیالم راحت شده بود آندو سالم هستند تصمیم گرفتم چرتی بزنم.واقعا"احتیاج به یک خواب حسابی داشتم.بچه ها را به خواهرانم سپردم و مثل آدمی که آمپول بیهوشی برایش تزریق کرده باشند در عرض دو سه ثانیه به عالم خواب قدم گذاشتم .

با صدای رادیو ی پدربیدارشدم.حسین هنوزخواب بودولی پدر داشت به بخش خبری رادیوتهران گوش میداد.خبرها آنقدرخوشحال کننده بودکه بسرعت هشیارشدم ونزدپدرشتافتم .

گوینده از هجوم 200 فروند هواپیمای شکاری بمب افکن  نیروی هوائی  جمهوری اسلامی ایران به عمق خاک عراق خبرمیداد.

درپاسخ به حملات ناجوانمردانه  دیروز صدام  به شهر های  کشورمان،خلبانان شجاع مادرمأموریتهائی برق آساوموفقیت آمیز،پایگاههای هوائی،کارخانجات نظامی،مخازن سوخت ومهمات،برجهای مراقبت وکنترل،سامانه های فرماندهی،آنتنهاومراکزمخابراتی راهدف قرارداده وباعث تضعیف شدید توان  نیروی هوائی عراق شده بودند.

همه خوشحال بودیم. پدربا شوروشوق زایدالوصفی گفت:

- من که خستگی ام دررفت!

برای اولین باربعدازچندین ماه  یک لبخند واقعی رابرلبان پدرمشاهده کردم.جلورفتم وگونه اش رابوسیدم:

- بابا...انشاالله که هرروزازاین خبرهای خوش  بشنویم.

ولی وضعیت درمنطقه قصرشیرین تغییری نکرده بود.خبررسیدکه چندنفرازنیروهای مدافع مستقردرداخل شهرتوی سنگرشان مورد اصابت گلوله  آرپی جی عراقیهاقرارگرفته ودرجابشهادت رسیده اند.پدرآنهارامیشناخت.میگفت شب قبل ساعتی را با آنها گذرانده و یکی شان تنها فرزند یک پیر مرد علیل و ناتوان است.میگفت دیشب که باهم فنجانی چائی خورده اند.ازپدرش صحبت کرده که با وجود احتیاج شدیدبه مراقبت از او خواسته تنهایش بگذارد و در میان  نیروهای مدافع  باقی بماند .

                                                  

دلم به دردآمد.به حال آن پیرمردوپیرزن فکرمیکردم که چگونه خواهندتوانست چنین داغی راتحمل کنندوشکیبائی پیشه سازند .

پدروحسین مجددا"رفتندودل بیچاره مرانیزباخودبردند.

دائی مرتضی که برای مدت کوتاهی  رفته بودتوی شهرگشتی بزند باخبرهای بدی برگشت.

پاسگاه هدایت باخاک یکسان شده بودوعده کثیری ازرزمندگان بشهادت رسیده بودند.آنسوی پاسگاه هدایت،درمرزپرویزخان رخنه ای بزرگ درحصارشهرپدیدآمده وچندین دستگاه تانک عراقی بهمراه نفربرهاونیروهای پیاده شان تافضای  پشت پمپ بنزین پیش آمده بودند.معبرپرویزازمعدودمعابری بودکه قابلیت عبو تانکهاوادوات نظامی راداشت واکنون این گذرگاه سوق الجیشی در دست دشمن قرارداشت.

شکستن حصارشهردرمعبرپرویزبه معنای  سقوط قصرشیرین بود.مضاف برآن،درمحورجنوبی نیزچیزی تاسقوط واشغال سومارو نفتشهرباقی نمانده بود.اگر عراق می توانست نیروهایش را به سه راهی گراوه برساند دیگر امید زیادی برای نجات شهر باقی نمیماند.

بعدا"که حاج آقاشریعت راهم دیدیم،ازدرگیری محدوده پشت پمپ بنزین خبرداد.محدوده مزبورمحوطه ای بودبه عرض حدودا"دو کیلومتروپوشیده ازباغهای انارولیموونخلستانهای وسیع.این محوطه توسط ترکیبی از نیروها محافظت میشد.شریعت که خود ساعتی پیش دوشادوش آنان با بعثیون جنگیده بودازشجاعت آن سربازان غیوریادکردکه فقط باسلاحهای انفرادی سبک وچند قبضه آرپی جی ولی بهره منداز تاکتیکهای هوشمندانه نظامی، توانسته بودند این تصور را در ذهن دشمن کور دل ایجاد کنند که با تعداد مدافعین بسیار بیشتری طرفندودرنهایت آنان را مجبورکرده بودندکه بابرجای نهادن  یک تانک منهدم شده و2تانک  سالم وهمچنین دادن3اسیروچندکشته ومجروح،عقب بنشینند.

ذخیره آب آشامیدنیمان روبه اتمام بودوهمگی احتیاج به نظافت و شستشوداشتیم.من،زینب ودائی مرتضی به خودجرأت دادیم وباسه گالن خالی بیست لیتری بطرف الوندبراه افتادیم.فعلا"آب برای خوردن موجودبودولی توی آن گرمای طاقتفرساکه آدم24ساعته خداشروشرعرق میریخت،اگربه نظافت  شخصیمان توجه نمیکردیم دیگرخودمان هم قادرنبودیم بوی تعفن بدن خودراتحمل کنیم.ازدرخانه تاپای رودخانه الوند هفت هشت بارمجبورشدیم باشنیدن صدای زوزه گلوله هاروی خاک وسنگ خیزبرداریم.حتی یک بار گلوله خمپاره ای به حدود صد متریمان اصابت کردوصدای عبورترکشهای مرگباروداغش رامثل پرنده هایی که بسرعت بال میزدندوعبورمیکردندازروی سرمان بوضوع شنیدیم.بعضی اوقات که سکوت برقرارمیشداگردقت میکردیم،میتوانستیم صدای تالاپ تالاپهای ضعیفی رابشنویم.این صداهامربوط به سقوط گلوله سلاحهای سبک وکالیبرشلیک شده از دوردستهابودکه در انتهای برد نهائی خود بر زمین می افتادند.دائی مرتضی باآن شوخ طبعی همیشگی اش این صداهای خفیف رابه سقوط پرنده ای تشبیه کردکه ازفرط پروازتوانی در بدنش  نمانده،توی آسمان میمیرد وبزمین میافتد .

کناررودخانه کمی نشستیم.دائی مرتضی لخت شد و با لباس  زیر داخل آب رفت.بحالش غبطه خوردم.دستم راتاآرنج توی آب فروکردم.آب تقریباً نیمه خنک بود.ناگهان ترس توی دلم افتادواز دائی مرتضی خواهش کردم بیرون بیاید.

-دائی...دائی...اگرالآن خدای ناکرده خمپاره ای وسط آب بخوردچکارمیکنی؟ترابه خدابیابیرون.

گوشش بدهکاراین حرفهانبود.اصلا"ادعائی درشجاعت ومردانگی نداشت ولی خیلی دلیرونترس ومردبود.همه چیزرابه شوخی میگرفت وبسیارساده به مشکلات نگاه میکرد.دبه هاراپرکردیم و بطرف خانه براه افتادیم.توی راه مردوزنی راهمراه باکودکی خردسال دیدیم.دائی مرتضی آنهاراشناخت.زن ومردبینوازیرسنگینی کوله هائی که به پشت بسته بودند طوری کمرشان خم شده بودکه آدم احساس میکردداردمیشکند.دائی مردراسرزنش کرد:

- خداخانه ات راآبادکندنصور!!مرد حسابی این همه وسیله را بارخودت واین زن فلک زده  کرده ای که چه؟

- زندگیم نابودشده آقای باغبانباشی...فقط اینهابرایم مانده است که به پشت بسته ایم.

- حالاچه هستنداینها؟

- مقداری پول وطلا،چندتکه قالیچه ابریشم که ماترک دایه ی زنم است،کمی هم آب و خوراکی و نان...همینها والله...

- خوب...قصدداریدازکدام مسیربروید؟

- ازکنارآبادی گراوه،پای کوه بازی دراز خودمان رابه سرابگرم وسپس به سرپلذهاب میرسانیم.همین راه رابلدم.شما راه بهتر و نزدیکتری بلدهستی؟

- نه...راه دیگری نیست .ولی آیامی توانید؟توی این هوای گرم،بااین همه بارسنگین،خطرتوپ وخمپاره و...

- چاره ای نداریم.

آنهارفتندوماهمینطوردقایقی ایستادیم ودورشدنشان رانظاره کردیم.زن که اصلا"هیکلی وپرتوان هم بنظرنمیرسید،بیچاره بقدری تحت فشاربودکه قدمهایش مدام به چپ وراست  منحرف میشدوسکندری میخورد.

دبه آبهای ما هم زیاد سبک نبودند.توی راه برگشت خبری از خمپاره نبودولی سنگینی دبه آب کم مانده بودمفصل مچ دستم را جدا کند.وسطهای راه یک جائی روی پلکان جلوی درب خانه ای نشستیم که نفس تازه کنیم.به نظر میآمدخانه خالیست ولی صدای تق تق وگاها"هم صدای قدمهائی ازپشت درب بسته آن بگوش میرسید.اززینب پرسیدم :

- تو میگوئی کسی آنجاست ؟

- نمیدانم صدیقه.ولی به نظر میآید که کسی درخانه باشد،صدای قدمها رانشنیدی؟

- شنیدم...حالا باشدیانباشدچه فرقی بحال مامی کند ؟

دائی مرتضی بلندشدوگفت:

- برویم...خستگی تان دررفت؟

بلندشدیم وهنوزدبه های آب راازجابلندنکرده بودیم که درب خانه گشوده شد.پیرمردقویهیکل ولی بسیارکهنسالی درآستانه درایستاده بود.چشمش که به دبه های پرآب افتادرو کرد به دائی مرتضی و گفت :

- پسرم این آبها مال کجاست ؟

-الوند.

پیرمرددیگرچیزی نگفت وخواست برگرددوبرود.دائی مرتضی  پرسید:

- پدرجان توی خانه تنهاهستی؟

- نه...نه...تنهانیستم.

بنظرمیرسیدمیترسیدبگویدتنهاست.دائی مرتضی مجددا"پرسید :

- چیزی احتیاج نداری ؟

بعداشاره به ماکردوادامه داد.

-اینهادخترهای حاج علی اصغرمیخ برهستند من هم دائی شان هستم .

پیرمرد به دقت ما را نگاه کرد و همانجا روی زمین نشست .

-از دیروز تا حالا یک قطره آب ازاین گلوپائین نرفته است. آب الوند راهمینجوری میشودخورد؟من تابحال نخورده ام میترسم مریضم کند توی این وضعیت.

دائی مرتضی خنده ای کرد و جواب داد .

- بجوشانی وبگذاری سردشودمریض نمیشوی.بدمزه است ولی خوردنش ضرری ندارد.توی خانه ظرف داری؟

پیرمرد با اشاره دست مارابه چندلحظه صبردعوت کردوخودش رفت.حدودسه چهاردقیقه طول کشیدتاپیرمردمجددا"بادبه چهارلیتری کوچکی پیدایش شد.دائی پرسید:

- ظرف بزرگتری نداشتی بابا؟

پیرمرد شانه هایش را بالا انداخت که یعنی نمیداند.دائی مرتضی از او اجازه گرفت،واردخانه شد،لحظاتی بعدبا تعدادی ظرف برگشت ومحتویات یکی ازدبه های بیست لیتری رادرچندپارچ وقابلمه وگالن کوچک خالی کرد.دراین حین پیرمردبه ماتوضیح دادکه سرهنگ بازنشسته است واینجاخانه خوداوست.تایک هفته قبل پسرش بهمراه زنش  بااوزندگی میکرده اند ولی با وخیم شدن اوضاع شهر  پسرش تصمیم گرفته که به کرمانشاه و خانه برادر زنش نقل مکان کند.

- نمیتوانم عروسم رانفرین کنم ولی درحق من خیلی بدی کرد. موقعی که تصمیمشان قطعی شدحتی یک تعارف کوچک هم به من نکردکه همراهشان بروم.پسرم خیلی اصرارکردولی من نمیتوانستم بروم.آنجا خانه فامیل عروسم بود و عروسم هم نشان میدادکه راضی نیست من همراهشان باشم.این بودکه تنهاماندم.

دائی مرتضی که نگران پیرمرد شده بودگشتی توی خانه زد.مقداری موادغذایی درخانه موجودبودوکفاف چندمدتی رامیداد که بتواند سد جوع کند .

دائی به پیرمرد قول داد که باز هم به او سر بزند سپس خدا حافظی کرد و براه افتادیم.به خانه که رسیدیم دائی مجبور بود مجددا برای پر کردن دبه اش پای الوند برود این بود که راهی شد و رفت .

تشت پلاستیکی بزرگی را در گوشه ای از زیر زمین گذاشتم و با مقدار ناچیزی آب،بچه هایم را حمام دادم.روش ابتکاری من اینگونه بودکه ابتدا لیف را خیس می کردم و در چند مرحله به بدنشان می کشیدم،بعد از اینکار لیف را با صابون آغشته نموده و مجددا"یکبار دیگر به بدنشان میمالیدم.ونهایتا"بایک پارچ آب،باقیمانده کف صابونها را ازهیکلشان زدوده وآبشان میکشیدم.مشکل بزرگی که داشتم موهای انبوه نرگس بود که موجب مصرف قسمت زیادی ازآب میشد.

 وقتی که خیالم از بابت نظافت بچه ها راحت شد.من،مادروبقیه خواهرانم باچندپارچه مرطوب به نطافت خود پرداخته ولباسهایمان رانیزتعویض نمودیم.حالابایدرخت  چرکهاراهم میبردیم پای الوند،میشستیم ومجددا"دبه ها را از آب پر می کردیم.

مرتبه دوم،بازهم این دائی مرتضی بودکه بایدجورمارا میکشید.بااین تفاوت که اینباراشرف ومریم  همراهیش میکردند.آنهاهم رخت چرکهاراشستندوهم مجددا"دبه هاراازآب پرکردندوبرگشتند .

آن روز،دم دمهای غروب بودکه خبررسیدعراق ازسمت باویسی واردخاک ماشده وداردبسوی گرده نوپیشروی میکند.این اخبارموثق که شریعت ازطریق تلکس وبیسیم دریافت کرده بود،نشان میدادفعلا"عراقیهاپیروزمیدان هستند.عراقیهاچون از مدتهاپیش برنامه حمله به کشورمان راتدوین کرده بودند،حالا بسیار حساب شده وبه شیوه ای کاملا"کلاسیک درحال پیشروی بودند.مثل روز روشن بودکه بزودی گرده نورانیزتصرف کرده ودرصورت عدم وجودمقاومت برنامه ریزی شده وجدی که البته درآن بلبشو بعید هم بنظرمیرسید،به سه راهی قره بلاغ خواهندرسید.زمان سریعترازهمیشه داشت میگذشت.دل تودلمان نبود.انگاروسط یک منگنه بزرگ قرارمان داده بودندوساعت به ساعت فشارآن رابیشترمیکردند.واقعا"هم که دردحاصل ازآن فشار،روح وروان  همه رابهم ریخته وهولناک وغیرقابل تحمل بود.

آن روزآب آشامیدنی موجود در خانه را جیره بندی کردیم تاحتی المقدور کمتربه خوردن آب الوند روی بیاوریم.فریادمهدی ونرگس که بعلت تعرق زیادبدنهایشان خیلی زود به زود تشنه میشدند بهوا بلند بود و جگرم را آتش میزد.کمبود آب پاکیزه باعث میشد که نتوانم هر وقت  اظهارتشنگی میکنندبه آنهاآب بدهم.بنا براین مجبور بودم گریه و بی تابی شان رامانند یک بار سنگین و کمر خرد کن تحمل کنم.

عاقبت برای اینکه بتوانم آب بیشتری به کودکانم بدهم مقداری از آب الوند را جوشاندم  و گذاشتم سرد شود.بعدا"یکجوری که کسی نفهمد ازآن آب می خوردم و جیره آب خودم را را به بچه هایم میدادم.اینطورلااقل من عذاب وجدان  کمتری میکشیدم وآن طفلهای معصوم هم زجرعطش رادرآن هوای گرم وسوزان  راکمترمتحمل میشدند.

پائیز تقویمی شروع شده بود ولی تا پایان تابستان کشدار و بیرحم قصر شیرین مدتی دیگرباقی بود.انگار تازه  بادسام داشت قدرت می گرفت چون داشت تنورش را هی گرمتر و گرمتر میکرد.گوئی می خواست ماراجزغاله کند.من از کودکی  در این شهر گرمسیری بزرگ شده  بودم ولی تا کنون  تابستانی به این داغی را به خود ندیده بودم. دلیلش شایداین بود که همه  فصل های تابستان در سالهای گذشته را زیر کولر و پنکه و با نوشیدن آب سرد و گوارا و شربت بهار نارنج و سکنجبین ساخته دست مادر سپری کرده بودیم و حالا دربیست و هفتمین تابستان زندگیم تازه داشتم معنای واقعی گرما و بادسموم و عطش و بی آبی و زجر ناشی از آن را می فهمیدم.

وقتی به یاد قالب یخ شناور در پارچ آب بلوری،زیر باد ملایم و خنک کولر می افتادم و خنکای مطبوعی را که آب یخ پس از پائین رفتن از گلو در تن آدم پخش میکرددرخاطرم زنده  میکردم  میخواستم از غصه و حسرت سرم رابه دیوارسیمانی خشن و زبر زیرزمین بکوبم.

آرزومیکردم که:

- ای کاش الآن چشمهایت را ببندی و بعد که بازمیکنی صدای بستنی فروش دوره گردازتوی کوچه به گوشت برسد:هل وگلابه بستنی!...خودت را برای حسین لوس کنی،بگویی:حسین...هوس بستنی کرده ام.اوبرودبه تعدادهمه بستنی قیفی بیاورد.آخ که چه  لذتی داردتوی این هوا...درست وقتی که تمام تنت یکپارچه آتش شده،حجم کوچکی از بستنی زعفرانی سردو صاف و معطرراتوی دهانت بریزی وآهسته آهسته سردی و شیرینی آنرا زیر زبان مزمزه کرده و حرکتش را وقتی از گلویت پائین میرود و خنکائی مطبوع را درمحیط سینه وشکم منتشرمیکندحس کنی،پشت بندش یک قلپ آب سرد و تگری هم رویش بریزی و دیگریادت برودکه بیرون ازخانه تابستان داردبیدادمیکندوآتش به جان آدمها میزند.

بله...وقتی میگویندجگرآدم راجلامیدهدمعنی اش همین است دیگر.

به خودم واین فکربچگانه خنده ام گرفت.دیوانه شده بودم.توی این جهنم مجسم و بستنی و آب یخ تگری؟

چند باردرگیرودارحسرت ودلشوره وترس میخواستم به پدر پیشنهادکنم که تاقبل ازمحاصره کامل شهر،ازیک راهی  خودمان رانجات دهیم وبه سرپلذهاب برویم  ولی نتوانستم.اگر این نفس اماره را درعرصه چنین آزمونی کنترل نمیکردم دیگر کی باید این کار را انجام میدادم ؟

سالهازیرسایه پدری همچون حاج اصغررشدکرده وتعلیم دیده بودم.حالابایدامتحان  پس میدادم.جای هیچگونه گله و شکایتی نبود.خودم داوطلب شده بودم که در کنار پدر بمانم.نمیشد که زیرش بزنم و بگویم  ترسیده ام یا کم آورده ام.

 نه ...فکرش راهم نبایدمیکردم.مردم روزوشب دسته دسته خود راازمیان بیراهه هاو کوه و دشت به سرپلذهاب وگیلانغرب میرساندند که شایداز طریق این دو شهر بتوانند به وسیله نقلیه ای دست پیدا کنند و به اسلام اباد و کرمانشاه بروند.الآن دیگر وضع جاده ها طوری بود که تردد باوسائل نقلیه غیر ممکن  بنظرمیرسیدوتنهاراه گریزازمهلکه،میانبرهائی بودکه ازلابلای کوه و کمرمیگذشت.امن ترین و بهترین راه نیز فعلا"راهی بودکه از کوهپایه بازی دراز  به سراب گرم  و سرپلذهاب میرسید.

مردم بیدفاع در طول این راه طولانی وصعب العبورزجرهای کشنده وجراحتهای خونین بسیاری متحمل میشدند.پیرمردان، پیرزنان وکودکان بسیاری دراین مسیرپرمخاطره وطاقت فرسا  جان خودازکف دادند.عده ای ازمردم نیز طعمه آتش کور دشمن شده وبر اثراصابت گلوله یاترکش  بشهادت رسیدندوپیکرشان درهمان محل رهایامدفون گشت.

مسافتهاکوتاه نبودند.فاصله جاده ای قصرشیرین تا گیلانغرب 55وتاسرپلذهاب25کیلومتربود.گرچه مسافتها در راههای میانبر معمولا"تقلیل میابند اماباز هم طی کردنشان باپای پیاده خیلی مشکل و نفس گیراست.مردم بی پناه یااصلا"وسیله نقلیه نداشتندویابعلت زیر آتش بودن جاده هاقادربه استفاده از اتوموبیلهایشان نبودند.آنان گهگاه حین انتخاب راه عبور،اشتباها" درمحیطهای بازی که زیردیدمستقیم دیده بانان عراق بودقرارگرفته،بسمتشان شلیک میشدومظلومانه درخاک وخون  میغلطیدند.همانطور که قبلا"هم اشاره کردم ارتش صدام بحدی از لحاظ مهمات تأمین بودکه بعضی اوقات آدم خیال میکرد دارندباگلوله پرانیهایشان تفریح ووقت گذرانی میکنند.آنهاهرمحلی راهر چقدرهم که ازلحاظ نظامی و استراتژیک بی اهمیت بودزیرآتش پرحجم خود میگرفتندوشخم میزدند.این نوع آتشباران کوروبی هدف باعث شده بود که هیچ نقطه ای ازآن نواحی که در تیررسشان بود امن نباشد.

اولین روز ازماه مهر هم به شب پیوندخورد.روزی که بچه های قصرشیرین مانند بقیه بچه های  هموطنشان باید روی نیمکت کلاسهای درس به انتظار دیدار معلم جدید و گرفتن کتابهای نو و تانخورده می نشستنددرخستگی و وحشت گذشت.بیاد کودکان مجروحی افتادم که با زخم های عفونت کرده  بر بدنهاشان  در انتظارمرگی محتوم به سقف بیمارستان قرنطینه خیره مانده بودند.آن انتظار کجا و این انتظار کجا ؟

میدانستم که آن شب  حسین وپدربه منزل نخواهندآمد.دائی مرتضی برای سرگرم کردن ماشروع کرد به تعریف خاطرات  جالبی که از دوران جوانی در ذهنش باقی مانده بود.همیشه تعاریف و بذله گوئی های دائی دل ما را شاد میکرد.وقتی که از تکه های جالب زندگانیش سخن  میگفت  خیلی دقیق به همه جزئیات می پرداخت وهمزمان حرکات شخصیت  های داستانش  را نیزتقلیدمیکرد.اوآنشب ازخاطرات مشترک دوران کودکی ونوجوانی  اش بامادرم هم چیزهائی تعریف کرد.ماجراهایی که باز گو مینموددر حالت عادی بایداز  خنده روده برمان میکرد  ولی آن شب کسی دل و دماغ خندیدن نداشت.حتی بتول کوچک  که به ترک دیوار هم خنده اش میگرفت عبوس و ناراحت گوشه ای کز کرده بودوانگاراصلا"حواسش بهدائی نبود.

نیمه های شب مجددا اوضاع منطقه آرام شد.ازآن نوع آرامشهائی که هول و هراس به دل و جان آدم می انداخت.این آرامش امکان نداشت واقعی باشد.جنگ همین دیروزرسما"آغاز شده بودوباوجوداین همه موفقیت وپیشرویهای برق آسادلیلی نداشت آرامش برقرارشود.صدام به پشتوانه جهانخواران  جنایتکار،برخرمرادسواربودوسودای فتح سه روزه تهران دیوانه اش کرده بود .

چندساعت پس ازنیمه شب هنوزهمه جا ساکت  وآرام بود.حسین،پدروشریعت آمدندوتانزدیکیهای اذان صبح چرتی زدند که نیروی از کف رفته به تنهای خسته ورنجورشان بازگردد.

روزدوم مهرماه چون شنیده بودیم دربیمارستان احتیاج مبرم به نیروی امدادی هست بهمراه مریم وزینب واشرف دنبال  خاله فوزیه رفتیم وپنج نفری عازم بیمارستان قرنطینه شدیم. .

وضعیت ازآنچه که شنیده بودیم بسیار بدترواسفبارتربنظرمیرسید.اولین چیزی که دربدوورودبچشممان خوردچهار جوان بودندباچوبهائی بلندروی شانه هایشان.به دو طرف چوبهاسطل هائی بسته شده بودوبنده های خداباوجودآنکه خستگی از سر و رویشان می بارید پشت سر هم و بدون توقف می رفتند،ازرودخانه الوندکه کمی پائینتر ازبیمارستان قرارداشت آب میآوردند.دونفرهم که یکیشان پیرمردوآن دیگری میانسال بودباتی وجاروسعی داشتندآثار خون و عفونت را از کف  زمین و دیوار هابزدایند.ازبیشتردکترهاوپرستارهاخبری نبود.برخی بشهادت رسیده بودند.بعضی هایشان هم  مانند خیلی از مردم رفتن را بر ماندن  ترجیح داده بودند.البته چند نفری هم هنوز در کمال شجاعت به انجام وظیفه خطیر و بسیار مشکلشان مشغول بودندولی عملا"میشدگفت که مجروحین به امان خدا رها شده بودند چون هیچ داروی مهم و مؤثری برای درمان آنها در بیمارستان موجود نبود.باتدبیری که چندتن ازخیرین شهراندیشیده بودندهرچقدرسرنگ،آمپول،الکل،دارو،باندوملزومات دیگرکه در خانه هاموجودبودجمع آوری شده وبه بیمارستان منتقل گشته بود.

مقداری پارچه و لباس برای بستن زخمهادرقسمتی ازساختمان درمانگاه روی هم انباشته شده بودکه میتوانست در جلوگیری از خونریزی زخمها  مؤثر واقع گردد.ولی مشکل اصلی سر جایش بود.موجودنبودن آب پاکیزه،قطعی برق،نبودامکان اعزام مجروحین به بیمارستانهای مجهز،فقدان متخصص ودکترجراح زبده،نبودداروهای مهم وحیاتی،سرمها،آمپولها،دستگاههای مجهزو...خلاصه همه اینهادست بدست هم داده و باعث شده بودند که تلفات بالا برود.درمحوطه پشتی ساختمان بیمارستان اجساد زیادی را کنار هم قرار داده بودند.ازخواهرامدادگری که داوطلبانه برای کمک آمده بودازچگونگی دفن شهداپرسیدم.او جواب داد:

- چندنفری هستندکه آنها رامیبرندودرقبرستانهای شهردفن میکنندولی امروز فعلا"کسی برای اینکارنیامده است.میبینی که تعداداجسادداردروبه فزونی میرود.

با راهنمائی یکی از پرستاران مشغول پرستاری از مجروحین شدیم.چیز هائی راهم که بلد بودیم و یا در کلاسهای آموزشی سپاه فرا گرفته بودیم بکار بستیم و دوسه ساعتی را آنجاگذراندیم .

تنها کاری که با وسایل موجود از عهده  ما بر می آمد شستن زخمها با آب وسپس ضد عفونی کردنشان با مقداری الکل و بستنشان با باند یا پارچه تمیز بود.

                                                  

یگانه پزشک بیمارستان،در حد توانش وباابتدائی ترین وسائل، گلوله ها و ترکشهائی را که زیاد در گوشت و استخوان فرو نرفته بودند خارج میساخت ولی اگر مجروحی بصورت عمقی مورد اصابت قرار گرفته بودکاری نمیتوانست انجام دهد چون احتیاج به عمل جراحی پیشرفته بود و آن بنده خدا نه تخصصش را داشت و نه وسائل ویژه این کاررا.پزشک مزبور که جوان هم بود به شوخی میگفت:

- من پزشک اطفال هستم ولی به برکت جنگ دارم تخصص جراحی میگیرم.

مشغول شستن زخم بسیجی جوانی بودم که احتیاج به الکل پیدا کردم.یکی از خواهران که چند روز بود آنجا خدمت میکرد نشانی اتاقی که وسایل و و داروها را در آن نگاه میداشتند به من داد.اتاق مزبورته راهروئی قرارداشت  که در دو سویش محلهای استراحت مجروحین قرار داشت.تصمیم گرفتم نگاهی به داخل یکی از اتاقها بیندازم.میدانستم مناظر دلنشینی در انتظارم  نیست و حتما باز هم بر خیمه دلم آتش خواهد افتاد ولی کنجکاوی نمیگذاشت بی توجه بگذرم وبروم.قبلا"یکی از پرستاران به من گفته بود که آنها اتاق های مرگ هستند و من بآرامی حرفش را تصحیح کرده بودم:

- مرگ نه،شهادت .

چهار مجروح که حالشان بسیار وخیم بود کنار هم دراز کشیده بودند صورتهایشان رنگ باخته بود و صدای ناله های ضعیف و بی رمقشان را بزور می شد شنید.یکشان فکر کنم  شهید شده بود چون هیچ حرکتی در بدن و صورتش دیده نمیشد.جویهای خون  از زیر پیکر هر کدام ازمجروحین راه افتاده ودلمه بسته بود.پشت سرمن نظافتچیها با سطل آب ودوتی بزرگ نخی سر رسیده وبسرعت مشغول پاک کردن لکه های خون  شدند.دیگر نتوانستم در آن اتاق بمانم.دو سه اتاق دیگرهم بود که چنین وضعی داشتند.ازداخل انبار چند شیشه الکل وچندبسته باند برداشته وبه محل کارم برگشتم.از پرستاری که به آن اتاقها لقب اتاق مرگ داده بودند پرسیدم:

- نمیشود کاری برایشان کرد؟اگر کسی پیداشودوآنها را به بیمارستانهای  کرمانشاه برساند ممکن است نجات پیداکنند.

پرستارمزبوردرجواب من یکی ازپاسداران سپاه شهررابیادآوردکه دیروزجانش راسراین کارنهاده بود:

-......با وانتی سعی کرد تعدادی از مجروحان بد حال را به کرمانشاه برساند ولی توی راه،نزدیکیهای شاویار،یعنی همان ابتدای دروازه خروجی شهر مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفت وهمگی درجاکشته شدند.

- کشته نه...شهیدشدندخواهرمن.من نمیفهمم،شما چراسعی داری لقبی راکه خدابه آنان داده ازشان بگیری؟

پرستارباغیظ نگاهم کردوجواب داد:

- حالاشهیدیاکشته.چه فرقی دارد؟جان شیرینشان راازدست داده اندودرعنفوان جوانی ناکام ازدنیارفته انددیگر.مگرفرقی هم دارد؟بازی با کلمات چیزی را عوض نخواهدکرد.بهرحال آنها دیگر زنده نیستند.

 

- چرا فرق ندارد؟ فکر میکنی  سربازان مارامیتوان با سربازان بعثی دریک ردیف قرارداد؟آنهامتجاوزندومامدافع. اکثرسربازان عراقی یامزدورندویابزوربه جبهه هااعزام شده اندولی سربازان وبسیجیان ومدافعان داوطلب مابامیل واراده خودشان دارندمیجنگندوشهادت رابرای خودسعادت وفوزعظیم  میدانند.

خواهرم مریم در ادامه سخنان من خطاب به آن پرستار گفت :

-خودشماخواهرخوب من،توی این موقعیت بحرانی وپرخطرآیانمیتوانستی بجای امنی بروی؟اصلا"دلیل ماندنت چه بوده است؟به من بگو.

پرستاردرجواب شانه هایش رابالاانداخت وگفت:

- بخداقسم خودم هم نمیدانم؛فقط میدانم اگر اینهمه مجروح نیازمند کمک رارهامیکردم وبه کرمانشاه که خانواده ام آنجا هستندمیرفتم هرگزباوجدانم نمیتوانستم کناربیایم وخودم را ببخشم.بارهابرادروپدرم برای بردنم به قصرشیرین آمدند ولی نتوانستم خودم رابه رفتن راضی کنم.

زینب پیش رفت.در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده بودو بر دستان اوبوسه میزد گفت:

- دردو بلایت بجانم!توخودنمونه آشکاریک انسان باایمان وفداکارهستی.این حرفهاازتوبعیداست.خداونددرقران کریم به صراحت جان باختگان راه حق راشهیدلقب داده است.توچرامخالف این نام هستی فدایت شوم؟

پرستاردرحالیکه صدایش میلرزیدوچیزی نمانده بوداشکهایش سرازیرشودگفت:

- نمیدانم...اعصابی برایم باقی نمانده است.خردوخمیرم.دیدن اینهمه ظلم و جنایت بقدری روح و روانم راتحت فشار گذاشته است که دارم ازدردوغصه بیچاره میشوم.مراببخشید.

زینب دست بر گردن اوانداخته،دلداریش دادومجددا بکارمان ادامه دادیم.بوضوح پیدابودکه آن دخترجوان تحت تأثیر اتفاقات ناگوارروزهای اخیرودیدن صحنه های دلخراش قرار گرفته ودچارتردیدشده است.نکته مهم این بودکه حتی آن تردید نیز  نتوانسته بود او را از خدمت بزرگ وانسان دوستانه ای که درحال انجامش بودبازدارد.حرفهای تندی که ازدهانش خارج میشدفقط یکجورمقاومت بودبرای تاب آوردن دربرابرآنهمه خستگی جسم وروح.

مانیزموقعی که به خانه بازگشتیم رمق دربدنهایمان نداشتیم.آنوقت بودکه فهمیدیم کسانی که شبانه روزدر میان آن عده مجروح بدحال باجراحتهای دلخراش زندگی می کنند بایدتحمل وطاقتی فوق بشری داشته باشند .

 پدرسررسیدوبازهم حامل خبرهای ناگوارجدیدی بود.اندوه دردیدگانش موج میزد.کاملا"پیدابودکه دیگرکورسوی امیدی رافراروی خودنمیبیند.گرچه سعی میکردآن غم واندوه ونومیدی عمیق درصداونگاهش منعکس نشودولی قادربه این کارنبودوطبق معمول چشمهای اوپیش از صحبت کردنش همه چیز رالوداده بود.اومیگفت:

- نیر وهای مستقردرسومارونفتشهرکاملا"درمحاصره دشمن قرار گرفته اندوازسرنوشتشان اطلاعی درد ست نیست...

 چه وحشتناک!این خبر بسیارتکان دهنده بودودل آدم رابد جوری میسوزاند.چه بلائی ممکن بودبرسرآن بندگان خداآمده باشد؟

خبردیگراین بودکه باوجودتلاش نیروی هوائی وهوانیروزبرای جلوگیری ازپیشروی لشکر6زرهی صدام،آنها کماکان در حال حرکت بسمت سه راهی قره بلاغ هستند و خبر بدتر از آن  این که از طرف خسروی  هم خیلی به قصرشیرین نزدیک شده اندوبجزاندک نفراتی که بصورت پراکنده گهگاه ضرباتی برآنهاواردمیکنند، نیروی عمده وقابل توجهی درمسیرشان وجودنخواهدداشت که از حرکتشان بسمت ماممانعت کند.

                                              

شب که فرا رسید شریعت نیزاخبار ناگوارتری باخودآورد:

- پیاده نظام عراق از کوههای آق داغ عبور کرده.چیزی نمانده که به جاده اصلی برسند و به سایر نیروها یشان ملحق گردند.

دائی که بخود جرأت داده بودبه پشت بام برود و اطراف را نگاه کند،از آتش و دودی میگفت که دور تا دور  قصرشیرین را فراگرفته است و تو گوئی می خواهد قصر ویرانمان را در خود ببلعد.باغات،کشتزارهاومراتع اطراف بر اثراصابت گلوله هابه آتش کشیده شده بودند.آسمان غروب رنگ غم بخود گرفته بود. چند دقیقه ای روی پله های بهار خواب نشستم وبه قرص سرخ خورشیدکه داشت درخونابه مغرب غرق میشدنگریستم.شایداین آخرین شعاههای نورامیددردل من بودکه داشت جان میدادومیمرد.از کجا می توانستم مطمئن باشم فردا همین خورشید خونرنگ در طلوعی مجدد،بسوی درخت نارنج مرده وبی برگ و بار حیاط چرخیده و مهمان چشمانم باشد؟

نهال این درخت را که حالا فقط تکه چوب دراز و بی قواره ای از آن بر جای مانده بود زمانی در باغچه کاشتم که هنوز نرگس را هم نداشتم و تازه به این خانه نقل مکان کرده بودیم.چه صبحها که به امید دیدن برگهای نورس بر شاخه های نازک و سبز رنگ این درخت به کنارش آمدم و برای جوانه های کوچک و با طراوتش ذوق کردم.تک تک شاخه ها قبل از آنکه بر روی این درخت سبزشونددر وجود من روئیدندوبالیدندندورنگ و شکل گرفتند.این درخت یکی از فرزندان من بود!هنگام نوزادیش نرگسم را شیر می دادم و در نوجوانیش آن هنگام که شاخ و برگ درخت روبه فزونی میرفت مهدیم را در آغوش داشتم.اورامی آوردم کناردرخت ووادارش میکردم برگهارالمس کندوبگوید:

برگ، درخت...

(برگ) را (بلگ) تلفظ میکرد ولی قادربه هجی کردن (درخت) نبود.آن هنگام که درخت جوانی برومندشدوکم کم به بارنشست محمداحسانم چشم به جهان گشودولی حالا...

 

دلم می خواست یک دل سیر گریه کنم  ولی اشکی برایم باقی نمانده بود که بخواهم بریزم.کاش یکی بود که می نشست و برایم نوحه حضرت رقیه سر می داد تا دلم آرام بگیرد.

زیر لب زمزمه کردم :

گل ویران نشینم من                 عزیز شاه دینم من

به سن کم دل غمینم من              شده ویران سرای من

آن شب پدر از حسین خواست که توی خانه بماند  و خود درمعیت شریعت پس از خوردن شام مختصری از خانه خارج شدند .

                                             ادامه دارد


تعداد بازدید از این مطلب: 5459
موضوعات مرتبط: داستان قصرشیرین , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت : 10:33 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم : ایکس من (روزهای گذشته در آینده)
نظرات
تعداد بازدید از این مطلب: 5173
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 2 آبان 1393 ساعت : 9:10 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم (لوسی)لوک بسون
نظرات

                               نقدی بر (لوسی)لوک بسون

                                                                             منبع :سایت مووی مگ 

                                                                               نوشته:میثم کریمی

                                                                              ***************

 

باور عامیانه ای درباره عملکرد مغز در میان مردم وجود دارد که در آن گفته شده انسان تنها قادر به استفاده از 10 درصد مغز خود هست و 90 درصد دیگر دست نخورده باقی مانده است. این باور که سالهاست در میان عموم مردم پذیرفته شده ، از لحاظ علمی تا حدود زیادی رد شده و دانشمندان معتقد هستند که چنانچه 90 درصد مغز انسان بی استفاده بود، ضربه به این نواحی از مغز نمی بایست تغییری در حالت انسان ایجاد می کرد در صورتی که اینطور نیست و این بخشها پیوسته به یکدیگر متصل هستند. همچنین دکتر بری بایرشتاین که یکی از معروف ترین محققان علوم اعصاب در جهان به شمار می رود معتقد هست که این باور بطور کامل مردود است چراکه تصاویر گرفته شده از مغز نشان می دهد که حتی زمانی که انسان فعالیت خاصی هم انجام نمی دهد، باز هم مغز کار خودش را انجام می دهد و همیشه همه بخش های آن فعال می باشد.

« لوسی » جدیدترین ساختهhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Lucy/thumbs/phoca_thumb_l_4.jpg لوک بسون بر پایه همین نظریه ساخته شده است. فیلم داستان دختر 25 ساله ای به نام لوسی ( اسکارلت جوهانسون ) می باشد که در چین تایپه زندگی و تحصیل می کند. او که توسط حقه بازی های دوست پسرش تبدیل به یک دلال مواد مخدر شده، روزگار سختی را در این کشور می گذراند و استرس کار نیز حال و روز او را بسیار بد کرده است. لوسی در یکی از روزهای سختش می بایست کیفی شامل محموله ای خطرناک از مواد ترکیبی به نام CPH4 را به فردی به نام آقای جانگ برساند اما لوسی در حین انجام کار دستگیر می شود و بسته های مواد مخدر بزور داخل شکمش جاساز می شود. لوسی در وضعیت اسارت، متحمل شکنجه هایی نیز می گردد که باعث پاره شدن بسته در شکمش می شود و پس از مدت کوتاهی وی متوجه می شود که قدرت تمرکز فوق العاده ای پیدا کرده که قادر به تغییر شرایط اطرافش می باشد به همین دلیل تصمیم می گیرد انتقام خودش را از کسانی که زندگی او را نابود کرده اند بگیرد و...

« لوسی » همانطور که گفته شد قرار بوده درباره قضیه استفاده ده درصدی از مغز و در ادامه افزایش این قدرت استفاده و نتایجش باشد اما اینhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Lucy/thumbs/phoca_thumb_l_7.jpgموضوع به درستی در جریان فیلم بسط و گسترش نمی یابد و به راحتی به حال خود رها می شود تا پیکره داستان براساس همان داستان مواد مخدر و شخصیت اصلی زن که قرار هست همه افراد را قلع و قمع کند بنا شده باشد. متاسفانه بسون از جمله کارگردانانی به شمار می رود که در طول سالها فعالیتش ایده های ناب و جذابی را به دنیای سینما معرفی کرده اما کمتر دیده شده که بتواند آنها را به خوبی پرورش داده و اثری ماندگار خلق کرده باشد که « لوسی » نیز از جمله این آثار به شمار می رود.

فیلم با ایده ای جذاب کار خود را آغاز می کند و شخصیت ساده و مظلومی به نام لوسی را به تماشاگر معرفی می کند که همه جوره می توان واژه « قربانی » را به وی اطلاق کرد. فیلم سپس بسته های مشکوک درون شکم وی را به وسیله چند لگد پاره می کند و از اینجاست که فیلم رویه تخیلی به خود می گیرد و شخصیت معصوم داستان را تبدیل به یک ماشین آدمکشی می کند که ظاهراً احساس و اعصاب درست و حسابی ندارد و ترجیح می دهد بهانه ای برای کشتن انسانها پیدا کند تا اینکه با آنها مراوده ای داشته باشد! فیلم از زمانی که وارد فضایی تخیلی می شود، ایده استفاده از قدرت مغز را مطرح می کند اما این ایده به هیچ عنوان چیزی به جز محیا کردن بستر اکشن بیشتر نبوده است. http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Lucy/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpgنکته جالب درباره « لوسی » این هست که در فیلم قدرت مغز لوسی دستخوش تغییراتی می گردد اما قدرت هایی که وی با استفاده از آن موفق می شود دشمنانش را پا در آورد، ارتباط مشخصی با فیزیک بدنی اش ندارد و به نظر می رسد که کارایی بالای مغز وی باعث شده تا قدرت جاذبه نیز تحت تاثیر قرار بگیرد که این هم در نوع خودش یک نظریه جالب و در عین حال عجیب و غریب تلقی می شود که از بسون شاهد هستیم.

با اینحال « لوسی » به عنوان یک اثر اکشن می تواند مخاطبش را راضی نگه دارد. بسون که سالهاست در ساخت و تولید آثار اکشن فعالیت دارد و اثار پرفروشی نظیر « ربوده شده » را نیز در کارنامه اش به عنوان تهیه کننده می بیند، اینبار خودش به سکان کارگردانی فیلم تکیه زده و با استفاده از داستان نصفه و نیمه فیلم توانسته لحظات اکشنی بوجود بیاورد که بتواند مخاطبین فیلمش را هیجان زده کند. اکشن « لوسی » را به نوعی می توان نسخه بهبود یافته وhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Lucy/thumbs/phoca_thumb_l_2.jpg " با مغز " فیلم « کرانک » با بازی جیسون استاتم به حساب آورد که البته در اینجا دوربین ابدا باعث سردرد مخاطب نمی شود و چندتایی هم خلاقیت با استفاده از ویژگی نگه داشتن زمان درش بکار رفته تا تماشاگر لذت بیشتری از اکشن فیلم ببرد؛ کما اینکه این خلاقیت ها می توانست با بررسی و آنالیز بهتری در خدمت داستان فیلم باشد. 

بسون از جمله کارگردانانی است که علاقه بسیاری به استفاده از بازیگران زن به عنوان شخصیت های اصلی داستانش دارد که نمونه آن را می توان در آثاری نظیر « نیکیتا » که خود کارگردانش بوده و بسیاری دیگر از آثار اکشن که تهیه کننده اش بوده نیز مشاهده کرد. بسون در « لوسی » نیز از اسکارلت جوهانسون در نقش اصلی داستان استفاده کرده که انتخاب بسیار خوبی به نظر می رسد. جوهانسون که حالا پس از حضور در « انتقام جویان » و « کاپیتان آمریکا » با اعتماد به نفس بیشتری در آثار اکشن حضور پیدا کرده، در نقش لوسی بهترین بازیگر فیلم هست و تقریبا در تمام مدت زمان فیلم در تصویر حضور دارد. جوهانسون به خوبی موفق شده از دختر مظلوم و ساده ابتدایی فیلم شخصیتی هیولا در میانه فیلم ترسیم کند و در لحظات اکشن نیز بهترین عملکرد ممکن را داشته باشد. شاید بتوان همکاری بسون با جوهانسون را یکی از بهترین همکارهای بسون با بازیگران زن در نقش اصلی قلمداد کرد. مورگان فریمن در نقش دانشمند باهوشی که در اواسط داستان با لوسی آشنا می شود مثل همیشه قانع کننده هست و صدای دلنشین فریمن مخصوصا در هنگام سخنرانی ها نیز یکی از نکات جذاب برhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Lucy/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpgای هر تماشاگری محسوب می شود.

« لوسی » با ایده های جذابی شروع می شود اما در ادامه این ایده ها به انحطاط می رود و در نهایت با کلی سوال بی جواب و حفره در فیلمنامه به پایان می رسد. شاید بهتر می بود که بسون کمی از تمرکزش بر روی اکشن فیلم می کاست و در عوض به پرورش ایده جذاب داستانش می پرداخت و یا حتی این ایده ها را بطور کامل در خدمت اکشن بکار می گرفت تا نتیجه اش اکشنی متفاوت از آثار بدنه هالیوود می بود. اما با اینحال « لوسی » کماکان یک اثر اکشن نسبتاً تماشایی هست که حداقل می تواند برای یکبار دیدن مخاطب فیلم مناسبی باشد. فیلم یک اسکارلت جوهانسون و چندتایی هم اکشن با طعم تخیل دارد که شاید بتواند 90 دقیقه مخاطبش را سرگرم کند.

این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت " مووی مگ " به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگیرد قانونی می شود.


تعداد بازدید از این مطلب: 7186
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 20 مهر 1393 ساعت : 9:34 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نظریات سلحشور در مورد سینمای ایران و سینمای دینی ایده آلش
نظرات

 فیلم‌سازی ما دروغ‌محور است/ ۵ رکن سینمای دینی

 
 
 
فیلم‌سازی ما دروغ‌محور است/ ۵ رکن سینمای دینی


فرج الله سلحشور و تیمش بر مبنای نظریه ای که به گفته سلحشور از متن قرآن و حدیث گرفته شده و با بسیاری از کارشناسان دینی و هنری مطرح و مورد تأیید قرار گرفته، اقدام به آموزش افرادی با تخصص های مختلف در حوزه سینمای دینی مشغول اند. گو اینکه مشکلات مالی بر سر راه این کار بزرگ قرار دارد اما این مانع نتوانسته است عزم سلحشور و همکارانش را برای ایجاد موج سینمای دینی متزلزل کند.

به متن مصاحبه ای که باایشان انجام شده توجه بفرمائید:

 می گویند آقای سلحشور نگاهش در حوزه فیلمسازی تنها ساخت فیلم هایی نظیر حضرت یوسف، مریم و... است. درصورتی که در حوزه مسائل دینی می توان به موضوعات دیگری هم پرداخت؟

فیلمهای هالیوود بر ۵ رکن استوار است

سلحشور: نه خیر. قصه روز هم می تواند دینی باشد. ما قصه جنگی، تاریخی، خانوادگی، اجتماعی، حتی کمدی هم می توانیم داشته باشیم، به شرطی که نگاه، نگاه مذهبی باشد. ما باید معیار داشته باشیم.

الان فیلمسازی هالیوود بر دنیا حکومت می کند از جمله بر فیلمسازی ایران. فیلمهای هالیوود تقریبا بر ۵ رکن استوار است:

۱) دروغ: می گویند یک قصه ای سرهم کن بیار. قصه ای که انسان سر هم می کند غیر از دروغ چه می تواند باشد؟ ممکن است بگویند خلاقیت. خلاقیت هم اگر سرهم کردن باشد دروغ است. خلق دروغ هم دروغ است. از چیزی که نیست، ساختی. خلاقیت هم اگر به هم بافته باشد می شود دروغ.

http://www.jahannews.com/images/docs/files/000343/nf00343897-2.jpg

 با این دیدگاه که همه رمانها و داستان دروغند.

سلحشور: بله دروغند اما، دروغ ها دوگونه اند. یک دروغگو متصل به حق است. قصه را برای بافتن یا قصه خلق نمی کند. دنبال ایجاد محملی است برای بیان یک حقیقت. مانند داستانهای مولانا. گاهی قصه را خلق می کنی بنام تمثیل که این تمثیل یک حقیقتی را بیان کند. اما دروغ گاهی برای دروغ است.

 گاهی بر اساس شواهد قصه می نویسیم؟ مانند فیلم "فصل کرگردن" که یک قصه ای است ضد ایرانی و نویسنده و فیلمساز مدعی است بر اساس شواهد است؟

چون غرب، خدا، مکتب و مذهب به شکلی که ما داریم ندارد؛ ناخوداگاه مجبورند نظر شخصی خود را وارد کنند و دنیا را به لجن می کشند

سلحشور: اینجا زاویه نگاه مطرح می شود.می گوید من بر اساس شواهد ساختم. اما آن نگاه، نگاه بیماری است. بله تو شواهدی را بیمارگونه داری نقل می کنی و این بیماری را به جامعه منتقل می کنی. ممکن است فیلمسازانی هم باشند که بر اساس واقعیت بسازند.

۲) انسان محور است. اومانیسم. یعنی از فیلمساز سئوال می کنید این فیلم را چرا اینجوری ساختی، با واقعیت همخوانی ندارد، می گوید این فیلم منه. این نگاه منه. یعنی فیلمساز عقاید شخصی خودش را در فیلم وارد می کند. این یک فرهنگ رایج در غرب است. چون خدا، مکتب، مذهب و .. به شکلی که ما داریم غرب ندارد. ناخوداگاه مجبورند نظر شخصی خود را وارد کنند و دنیا را به لجن می کشند. چون دینی که به آن بتوانند استناد کنند ندارند.

۳) فیلمسازی موجود بر اساس مادی گرایی است. ماتریالیسم. می گوید هستی یک ماده است و پشت آن خدایی نیست. جشنواره شهرت، محبوبیت و ....یعنی مادیات، انگیزه فیلمسازی است. فیلمساز، آمده خودش را به جامعه القا کند. یعنی واقعیات جامعه دلش را بدرد نیاورده که فیلم بسازد.

هر چه فیلمساز توهم بیشتر داشته باشد فیلمسازتر است!

۴) درام: یعنی گره ای را در فیلم ایجاد می کنیم و در انتها باز می کنیم. در اکثر موارد این درام یک حالت مالیخولیایی و خارج از عقل و منطق پیدا می کند. این ماورایی است که یک نفر برود توی یک لشکر، همه را بکشد و زنده بیرون بیاید. یا حیوانات در ارباب حلقه ها و اینها با اسم جذابیت که البته ریشه در توهم دارد سعی در جذب مخاطب دارد. هر چه فیلمساز این توهم را بیشتر داشته باشد او فیلمسازتر است.

 مگر اشکالی دارد اگر می خواهی یک موضوعی را عنوان کنی در آن تخیل هم باشد؟ در فیلمهای جنگی خودمان هم گاهی از این اغراقها وجود داشت. نگاه شما به جذابیت چیست؟ برخی می گویند شما قائل به کشش در درام نیستید؟

اگر دقت کنید درسریال یوسف یک صحنه که با عقل و منطق همراه نباشد نداریم. جذابیت هم داشت. حتی در صحنه های اکشن، برای اینکه به تماشاگر بگویم اینکه می گویند اکشن جذابیت دارد، غلط است و می تواند اکشن نباشد اما جذابیت باشد این صحنه ها را کمرنگ کردم.

برای جذابیت باید مرتب دُز توهم را ببری بالاتر!

یک گل را ببینید اوایل برای شما جذابیت دارد بعد جذابیتش پس از یک هفته از بین می رود. جذابیتهای ظاهری نیز اینگونه است. بروسلی میرفت داخل یک لشکر و همه را می کشت. چون برای جذابیت باید مرتب دُز توهم را ببری بالاتر. قبلا دو تا ماشین تصادف می کردند جذابیت داشت الان باید ۱۰۰ تا ماشین تصادف کند تا جذابیت داشته باشد. حالا به نظر شما چه چیزی باعث می شود جذابیتهای یک زن و شوهر از بین نرود: عشق.

جذابیتهای سینما اگر از ظاهرعبور کند و به باطن برسد هیچوقت تکراری نمی شود و همیشه جذابیت خواهد داشت. سینمای غرب چون ظاهری است هیچوقت جذابیت ماندگار نخواهد داشت.

۵) قصه: قصه زیبا. ما دنبالش هستیم اونها هم همینطور. ما در قصه ها روح و درون مایه قصه برامون مهمه، اما برای آنها ظاهر مهم است. قصه یوسف را همه می دانند چرا دنبال می کنند، چون دنبال نهفته های آن هستند. از این مهمتر روح است.

البته ممکن است یک نفر پیدا شود و نکات دیگری هم پیدا کند و تفسیر جدیدی هم ارائه دهد.


اگر بپذیریم همه آنچه در دنیا اتفاق می افتد، خدا در آن دست دارد باید بپذیریم قصه واقعی را هم خدا می نویسد

 برای سینمای ایران چه؟ ارکانی تعریف شده است؟


سلحشور: برای سینمای ایران هم ۵ رکن تعریف کرده ایم:

۱) واقعیت: قصه های واقعی. چرا قصه های واقعی می تواند یکی از ارکان باشد؟ چون قصه واقعی را خدا می نویسد. این را آیت الله حائری شیرازی گفت. اگر بپذیریم همه آنچه در دنیا اتفاق می افتد، خدا در آن دست دارد باید بپذیریم قصه واقعی را هم خدا می نویسد.

قصه های غیر واقعی که تمثیلات است را باید عالم دینی بنویسد. یک دانشجویی که تازه فارغ التحصیل شده علم دینی، روانشناسی، جامعه شناسی و ... ندارد اگر قصه بنویسد نمی تواند قصه واقعی باشد.

وقتی می گویید واقعی یعنی باور پذیر؟

سلحشور:
 نه. یعنی قصه، مستند به آنچه رخ داده است باشد. آنچه اتفاق افتاده است.

علت اینکه سریال یوسف می رود به سراسر دنیا و همه به آن واکنش نشان می دهند، نشان از این دارد که پیوندی بین فطرت انسانها با حقیقت این قصه برقرار شده است

 خب. فیلمهایی مانند "کلید اسرار" یا "شاید برای شما هم اتفاق افتاده است" چون باور پذیر است پذیرفته ایم، از کجا معلوم است که بر اساس قصه واقعی اتفاق افتاده یا ارباب حلقه ها را اگر نمی پذیریم چون برای من باور پذیر نبوده است؟ دنبال سند نمی رویم!

سلحشور:
 ما به این باورپذیر نمی گوییم. باورپذیری جز ذات قصه واقعی است. یعنی فطرت انسان را خدا به گونه ای ساخته که اگر واقعیت را به او بگویید می پذیرد و قصه دروغ را نمی پذیرد. چون فطرت انسان با واقعیت پیوند خورده است. انسان می فهمد که این واقعی است یا ساخته ذهنی فیلمساز است.
علت اینکه سریال یوسف می رود به سراسر دنیا پیر و جوان شیعه و سنی، حتی کودک ۲ ساله به آن واکنش نشان می دهد، نشان از این دارد که پیوندی بین فطرت این انسانها با حقیقت این قصه برقرار شده است.

چرا ما برای رسیدن به امیال شخصی خود ذهن میلیونها نفر را خراب می کنیم؟

بخشی از قصه واقعی مربوط به مستندات است. می شود در حوزه ادبیات داستانی دروغهایی که واقعی نبوده اما زمینه ساز حقیقتهایی باشد بیان شود؟

سلحشور:
 این موضوع را باید جدا کنیم. واقعی و غیر واقعی. غیر واقعی مثل تمثیل. مثل قصه های مولانا. قصه غیر واقعی را باید اهلش بگوید.

در فیلمی که می سازیم چنان عربده هایی زن و شوهر بر سر هم می زنند که ما در دنیای واقعی نداریم

 اینجوری که خیلی ها حذف می شوند

سلحشور:
 بله. ما فیلم می سازیم که میلیونها نفر ببینند. چرا ما برای رسیدن به امیال شخصی خود ذهن میلیونها نفر را خراب می کنیم؟ ما که هنوز دست چپ و راست خود را نمی شناسیم چگونه به خود اجازه می دهیم فیلمسازی کنیم آن هم با ذهن بیمار.

قصه های واقعی را خدا باید بگوید یا انسانهای خدایی. چون این قصه و فیلمنامه باید جامعه را هدایت کند. به نظر شما چون اروپا و آمریکا می خواهند دنیا را بگیرند ما هم در داخل باید همین کار را بکنیم. نه! ما جمهوری اسلامی هستیم. ما خدا و پیغمبر و کتاب و اهل بیت داریم. حتی در کشور ما زن و شوهر سعی می کنند بلند حرف نزنند که مبادا روی بچه ها تاثیر بگذارد، اما ما فیلم می سازیم چنان عربده هایی زن و شوهر بر سر هم می زنند که ما در دنیای واقعی نداریم. حالا روابط زننده و مبتذل در فیلمها بماند.

همانطور که اجازه نمی دهیم هر کسی به حوزه علمیه برود و عالم دینی شود و تربیت جامعه را به عهده بگیرد، درباره فیلمساز هم باید همین سخت گیری را داشته باشیم. فیلمساز مبلغ دین است. باید انسان صالح باشد. حتی اگر کمدی و پلیسی بسازد.

۳) معناگرایی: ما به ارزشها و معنویت بپردازیم. ما در فیلم باید به ترویج ارزشها بپردازیم. فیلمساز نباید برای رسیدن به آمال و آرزوهای خودش فیلم بسازد، برای خدمت به دین و جامعه اش باید فیلم بسازد.

در جشنواره های مختلف چند سالی است بخش معناگرا گنجانده شده و حوزه هنری هم مدعی است که در این بخش پیشرو است. این همان معنا گرایی است که شما می گویید؟

سلحشور: 
این ها فقط اسمش معناگرایی است.

تعریف ما از معناگرایی چیست؟ چون هالیوود هم مدعی است فیلم معناگرا می سازد.

سلحشور:
 متر مشخص ما دین است. فیلمی که تربیت و دستورات دینی را آموزش دهد. اخلاق دینی را آموزش دهد. نه اینکه آنچه من تشخیص می دهم. آنچه من می فهمم! آنچه دین گفته باید آموزش دهیم.

اگر ما شخصیتی مذهبی چون ابوذر را سوسیالیست معرفی کنیم، کتاب مذهبی می شود؟

 با این وجود خیلی از فیلمهایی که در ایران ساخته می شود در تضاد با معناگرایی است. حتی فیلمهایی با موضوع قصاص ساخته می شود که در تضاد با قوانین اسلامی است؟

سلحشور:
 دقیقا. یک کتاب نوشته بودند، نویسنده ابوذر را سوسیالیست معرفی کرده بود. به نظر شما اگر ما شخصیتی مذهبی چون ابوذر را سوسیالیست معرفی کنیم، کتاب مذهبی می شود؟ هر فیلمی که نام حضرت علی روی آن باشد که مذهبی نمی شود. 

برخی در دولت جمهوری اسلامی، مجلس و برخی دولتمردان فرهنگی در جهت مقابله با اسلام و ترویج اسلام باطل و اسلام غلط حرکت می کنند

 خب این فیلمها با حمایت دولت در جمهوری اسلامی ساخته می شود. پخش هر فیلمی از سینما و تلویزیون برای بخش زیادی از مردم سند است و حجت!

سلحشور:
 متاسفانه به صراحت می گویم برخی در دولت جمهوری اسلامی، مجلس شورای اسلامی و برخی دولتمردان فرهنگی در جهت مقابله با اسلام و ترویج اسلام باطل و اسلام غلط حرکت می کنند. مقام معظم رهبری وقتی می گویند به ما تهاجم فرهنگی شده است، اولین نماد تهاجم، عملکرد خود ماست. وقتی سینمای من بر علیه اعتقادات من و انقلاب عمل می کند یعنی تهاجم فرهنگی. هجوم آوردند همه پایگاه ها و سنگرهای فرهنگی را گرفتند و هر کار دلشان می خواهد انجام می دهند.

الان فیلم و سریال‌سازی ما چون انسان محور است، مادی گرایی محور است، دروغ محور است، پس ذاتش بد است

 این فرمایش مقام معظم رهبری که فرمودند مظلومیت فرهنگ، خیلی از سازمانها آمدند و هزینه های زیادی هم کردند، همایش گذاشتند، نشست گذاشتند و خیلی کارها انجام دادند برخی تفسیر کردند که بودجه کم است و باید بودجه را زیاد کنیم.

سلحشور:
 ببینید ذات چیزی را نمی شود عوض کرد.

http://www.jahannews.com/images/docs/files/000343/nf00343897-3.jpg

 این ذات است یا عملکرد؟

سلحشور:
 انرژی هسته ای می تواند در طب مورد استفاده قرار گیرد، می تواند در بمب هسته ای هم استفاده شود. این کاربرد است. اما معنا با ماده فرق می کند. الان فیلم و سریال سازی ما چون انسان محور است، مادی گرایی محور است، دروغ محور است، پس ذاتش بد است.

وقتی افکار مالیخولیایی حاکم می شود، ذاتش بد است. وقتی دنیا را محدود کردید به ظاهر و قصه های ظاهری نوشتید، معنویت در آن نیست. این سینما اگر آقا امام زمان هم بیاید نمی تواند درستش کند.

من گفتم یک خوک را اگر هر کسی بشوید پاک نمی شود. سینمایی که دروغ و خودنمایی و شهوت و شهرت اساسش باشد بدرد نمی خورد مگر اینکه اصولش تغییر کند. اما اگر اصولش تغییر کند می شود یک امر مقدس، یک تکنولوژی مقدس که می تواند افکار انبیا را در سرتاسر دنیا ترویج کند. می تواند به جای انسان خدامحور باشد و باطن بجای ظاهر باشد.

در نهایت رکن چهارم عبرت آموزی و رکن پنجم هم زیبایی.

دنبال این هستیم که با ساخت یکسری از آثار این تفکر را جا بندازیم و بعد از آن کتاب آن را منتشر کنیم

مبنا و اساس این استخراج و صحبتهایی که شما می کنید چیست؟

سلحشور: 
برای این حرفهایی که می زنم مبنای قرآنی دارم. آخرین آیه سوره یوسف. "لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِي الأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثًا يُفْتَرَى وَلَكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ"

به راستى در سرگذشت آنان براى خردمندان عبرتى است. ‏سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق آنچه [از كتابهايى] است كه پيش از آن بوده و روشنگر هر چيز است و براى مردمى كه ايمان می آورند رهنمود و رحمتى است.

درصدد مکتوب کردن این نگاه و ترویج آن هستید؟

سلحشور: 
ما دنبال این هستیم که با ساخت یکسری از آثار این مطالب را جا بندازیم و بعد از آن کتاب آن را منتشر کنیم. اساتید بسیاری را هم دعوت کردیم و وقتی این مباحث را عنوان کردیم مدعی شدند که این صحبتها علمی است. اینها را پذیرفتند.

حدود ۴ سال است به مسؤولین مختلف کشور التماس کردیم کمک کنید که ما می توانیم این بینش را به یک جریان تبدیل کنیم هیچکس تا حالا کمک نکرده است

یعنی شما درصدد ترویج نگاهی جدید در حوزه سینما و تلویزیون هستید؟

سلحشور:
 ۵ سال است.

شما در حال آموزش هم هستید. این نگاه و تفکر جدید شما چقدر پیشرفت داشته است؟

سلحشور:
 مقداری از حقوق خودم از سریال حضرت یوسف بود ما صرف آموزش کردیم. از میان حدود ۱۰۰۰ قصه ای که داشتیم حدود ۱۴۰ تا ۱۵۰ قصه خوب را انتخاب کردیم. ۴۵ قصه تبدیل به فیلمنامه شد و درنهایت توسط جوانان مستعد مذهبی، ۹ فیلمنامه تبدیل به فیلم شد که ۶ تا از این فیلمها از شبکه قرآن پخش شد.

البته آثار آموزشی بودند و ادعایی هم نداشتیم. پولمان هم تمام شد و حدود ۴ سال است به مسئولین مختلف کشور از علما گرفته، مجلسی ها، مسؤولین فرهنگی و هنری کشور، التماس کردیم کمک کنید که ما می توانیم این بینش را به یک جریان تبدیل کنیم، این مبانی را عملیاتی کنیم. هیچکس تا حالا کمک نکرده است.

این بینش حمایت نمی شود یا آقای سلحشورحمایت نمی شود؟ البته ظاهراً شما که حمایت می شوید، سریال فاخر می سازید و از سوی مسؤولین و مردم استقبال هم می شود. شاید بینش شما را قبول ندارند.

سلحشور: 
هر دو. من خیلی هم حمایت نمی شوم. الان نزدیک ۱ سال است دوره افتادم به جاهای مختلف می روم می گویم بودجه بدهید فیلم حضرت موسی(ع) را بسازیم. الان ۶۲ قسمت آماده است. نمی دهند.

آخرین گفتگویی که با شما داشتیم این بود که طرحی برای تربیت فیلمساز ارزشی داشتید و شنیدیم که رهبر معظم انقلاب هم موافقت کردند می خواستم ببینیم به کجا رسیده است؟

سلحشور: ما این طرح را ۳ سال پیش دادیم خدمت مقام معظم رهبری و ایشان و مسؤولین و کارشناسان دفتر آقا بررسی کردند و حضرت آقا تایید کردند و مبلغی را هم به این طرح کمک کردند و گفتند این سهم من. اما پیگیری بنده برای گرفتن بودجه از سازمانهای مسؤول و حمایت آنها تا الان بی نتیجه مانده است. فقط آقای حسینی وزیر وقت ارشاد مبلغی را کمک کردند که شاید یک صدم بودجه لازم بود و بعد از آن هیچ مسؤولی کمک نکرد.

تا زمانی که تعریف اسلامی از سینما و تلویزیون نداشته باشیم، سینما و تلویزیون اعدا و عدو قرآن و اسلام است

اگر ممکن است جزییات طرح را توضیح بدید؟

سلحشور:
 ما گفتیم یکسری نیرو می گیریم سناریونویسی اسلامی را یادشان می دهیم. گفتیم بعد از ۳-۴ سال یک جریان فیلمسازی اسلامی را ایجاد می کنیم. آمار دادیم این تعداد کارگردان ـ این تعداد سناریونویس اسلامی تحویل می دهیم تا همه علما و بزرگان و مسئولین، تفاوت این جریان فیلمسازی را با جریان موجود متوجه شوند.

چقدر این طرح را در راستای جشنواره عمار می بینید؟

سلحشور: 
جشنواره عمار تقریبا در همین راستاست اما هنوز این مبانی که گفتم را پیاده نکرده و من نگرانم. بنابراین خدای ناکرده احتمال انحراف وجود دارد.

الان شما ببینید بانکها و اقتصادمان را اسلامی نکردیم؛ الان شده وبال گردن جامعه اسلامی و دارد انقلاب و نظام را تهدید می کند. تا زمانی که تعریف اسلامی از سینما و تلویزیون نداشته باشیم، سینما و تلویزیون اعدا و عدو قرآن و اسلام است. هر کس هم می خواهد در راس سینما و تلویزیون باشد. دزدی، دزدی است. سینمای فاسد، فاسد است. سینمای وابسته، وابسته است.

اگر سیاهی را دیدی و سفیدی را به عنوان راه توانستی ارائه دهی، می توانی فیلم بسازی

با این توضیحاتی که گفتید خیلی ها محدود می شوند. پس تکلیف آزادی بیان چه می شود؟ ممکن است کسی چارچوبها را حفظ کند اما با مبانی که شما می گویید مغایرت داشته باشد تکلیف اینها چیست؟

مقام معظم رهبری اولین کسی هستند که از آزادی بیان دفاع کردند. گفتند در دانشگاه ها کرسی آزاداندیشی داشته باشیم. در فیلمسازی اگر یکی بگوید من یک انتقادی به یک نکته دارم این آدم به شرطی می تواند انتقاد کند که بگوید من انتقاد دارم و راهش را هم دارم. اما اینکه بگوید من فقط می خواهم فحش بدهم، فقط سیاهی ها را ببینم، فقط چهره آدم ها را خراب کنم، چنین آدمی نه در کشور ما که در هیچ جامعه ای جایگاه ندارد.

احمق ها هم این کار را بلدند بکنند. اگر تو سیاهی را دیدی و سفیدی را به عنوان راه توانستی ارائه دهی می توانی فیلم بسازی. چون سینماگر ما توان این کار را ندارد که دردی را در جامعه ببیند و برای آن راهکار ارائه دهد و اصلا در این حد و اندازه نیستند. درصورتی که اگر توانستی راهکار ارائه دهی تو هنرمندی.

و گرنه افرادی که سر کوچه می نشینند حرف های نامربوط می زنند و نیاز به علم، سواد، ایمان، شعور و اینجور چیزها که ندارند. حرف های نامربوط زدن که دردی را دوا نمی کند. اگر فیلمساز ایراد بگیرد و راه حل بدهد حالا می شود فیلمساز فرهیخته.

محدودیت ما آنجاست که بخواهی به فرهنگ و مذهب ما لطمه بزنی.

فیلمسازی این مملکت به جز چند نفر معدود متعلق به این کشور نیست

این مسخره ترین اتفاقی است که در طول تاریخ به وجود آمده است، تنها کشوری که بخش اعظم فیلمسازانش پول این مردم را می گیرند و بر علیه مردم و دولت فیلم می سازند اینجاست. در هیچ کجا اینجوری نیست که دولت پول بدهد و بگوید به من فحش بده و بر علیه مردمت فیلم بساز. اما توی ایران اتفاق افتاده.

http://www.jahannews.com/images/docs/files/000343/nf00343897-1.jpg

چرا این اتفاق افتاد؟ به نظر می رسد فیلمساز ایرانی از یک دوره ای رها شده؟ چه کسی مقصر است؟

تمام این نیروهای ما را به جز انگشت شماری، با خودشان بردند و همراه کردند و ما نتوانستیم حتی یک نفر از آنها را بیاوریم این طرف و صالح شده باشد 

سلحشور:
 حقیقت امر این است که فیلمسازی در ایران مال جمهوری اسلامی ایران نیست، باید بپذیریم. جامعه فیلمسازی ایران شاخه ای از فیلمسازی هالیوود است. منتها چادر هم سرشان کرده اند و پایشان را جرات نمی کنند لخت کنند. البته سریال را هم می گویم. فیلمسازی این مملکت به جز چند نفر معدود متعلق به این کشور نیست.

 به نظر شما با توجه به مسأله جذب حداکثری و حداقلی نمی توان اصلاحاتی انجام داد؟ نمی توان گفتگویی با سینماگران انجام داد و فضا را از این حالت خارج کرد؟

سلحشور:
 نه. این اتفاق نمی تواند بیفتد و دلیل هم دارم. ما از اول انقلاب تا حالا شاید بالای ۵-۶ هزار نیروی معتقد و انقلابی وارد عرصه فیلمسازی کردیم. رزمنده، حزب اللهی، روحانی، قرآن خوان، نمازخوان. به این نیت که بتوانیم جریان فیلمسازی را اصلاح کنیم. بتوانیم تاثیر بگذاریم. اما تمام این نیروهای ما را به جز انگشت شماری، با خودشان بردند و همراه کردند و ما نتوانستیم حتی یک نفر از آنها را بیاوریم این طرف و صالح شده باشد و خود را در خدمت اسلام و انقلاب بگذارد. اگر می شناسید نام ببرید.

یک نکته بگویم که بنده فیلمساز سینما و تلویزیون نیستم. بنده یک مبلغ هستم و از طریق فیلمسازی این کار را انجام می دهند. جامعه فیلمسازی هم از این جمله من بدش می آید. یادمان نرود!

 به نظر شما چه عاملی موجب شد این جریان اصلاح نشود؟

سلحشور:
 به نظرم سه عامل جلوی این اصلاح را گرفته است:

۱) همنشینی بچه مسلمانهای فیلمساز با فیلمسازان ناباب منجر به این انحراف شد. و چون مسئولین هم این حوزه را نمی شناختند موجب شد برای این افراد ارزش قائل شوند. فکر می کردند اگر این طاغوتیها را از دست بدهیم سینمایمان از دست می رود. هنوز که هنوز است مسؤول مملکت از اینکه با یک هنرپیشه عکس بگیرد برایش لذت بخش و افتخار است.

۲) تبلیغات. دشمن تمام ابزار تبلیغاتی برای بزرگ کردن فیلمسازان طاغوتی را در اختیار گرفت و برای بزرگ کردن این طاغوتی ها همه کاری کردند، به گونه ای که هنرمند آلوده فاسد، شبهای ماه رمضان شبهای ماه عبادت مرا اداره می کند. یا هنرمند فاسد می آید به مادر شهید جایزه می دهد. این برای جمهوری اسلامی ننگ است. بزرگ کردن آنها و مطرح کردن آنها و دفاع و حمایت کردن از آنها کار دستگاه تبلیغاتی دشمن است.

۳) نداشتن مبانی و اصول. راهی که درست باشد نداشتیم. رفتیم به اصولی که آنها بلد بودند.
 
                                                                                                                                                  منبع:جهان امروز
 
تعداد بازدید از این مطلب: 4965
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 15 مهر 1393 ساعت : 8:27 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقش کمرنگ سینمای دینی در سینمای ایران
نظرات

                   نقش کمرنگ سینمایی دینی در سینمای ایران

 
 
چرا فیلم های مذهبی و دینی که در سال های اخیر در سینما و تلویزیون با هزینه های بسیار بالایی ساخته شده است به جز یکی دو مورد استشنایی مورد توجه مخاطبان قرار نگرفته است؟

 

سئوال مهمی که در این سال ها بسیاری از کارشناسان سینمایی به دنبال آن هستند که در علی رغم شعارهایی که داده می شود و خرج های کلانی که در این زمینه صورت می گیرد و با توجه به این که  تولیدات  سینمایی هم در طول سال کم نیست چرا مورد توجه قرار نمی گیرند؟ چرا فیلمی مثل عصر روز دهم با وجود همه تلاش هایی که برایش شد و افت و خیزهایش رخ داد چرا در اکران حمایت با آن برخورد نشود؟

حبیب الله بهمنی یکی از فیلم سازانی که در چند سال گذشته در زمینه سینمای دینی و دفاع مقدس آثاری را ساخته است با بیان این که  سینمای دینی علی رغم تلاش های زیادی که بخصوص بعد از انقلاب صورت گرفته است نتوانسته است جلوه حقیقی که در حوزه دین و اخلاق و معرفت را نشان دهند؛ گفت:«اگر چه معتقدم سینمای دینی لاجرم نباید نگاهش به قدری باشد که ما فکر کنیم اگر در یک فیلمی یک روحانی حرفی می زند فیلم دینی است. فیلم دینی می تواند جنبه های دیگری داشته باشد. بازخورد و نتیجه آن در زمینه فیلم ها رشد و اعتلای فرهنگ اعتقادی جامعه رفتاری و انسانیت تحت محور خدامحوری باشد.»

به اعتقاد بهمنی اگر یک فیلم پلیسی یا طنز نگاه  انسانی و معرفت شناسانه دینی را طرح می کند، هم فیلم  دینی است:« سینمای دینی در دوران بعد از انقلاب علی رغم تلاش هایی که شده هنوز به صورت کامل و دقیق مطرح نشده است. در طول تاریخ بعد از انقلاب چند فیلم را داشتیم که به صورت انحصاری به این موضوع پرداختند اما این کافی نیست. مثلا در رسانه ملی فیلم های مختلفی از جمله یوسف پیامبر ساخته شده است. اما این فیلم یک موج فراگیر را در ابتدا انجام می دهد اما ادامه پیدا نمی کند. همین مختارنامه می بینید با مخاطب ارتباط خوبی گرفته است. این وظیفه رسانه ملی است که این بستر را طراحی کند و این موج فراگیر را ادامه دهد. ضعف پرداخت در حوزه هنری سینما هم دال بر این موضوع است. ممکن است ما اهالی سینما موقعیت سینمای دینی را درک نکنیم و به حداقل شرایط بسنده کنیم و فیلم را بسازیم. اما این همه توان سینمای ایران برای آثار دینی نیست.»

عبدالله اسفندیاری کارشناس سینما و مدیر کانون سینمای معناگرا یکی دیگر از کارشناسانی بود که در این درباره راهکارهای نزدیک شدن به موضوعات دینی و تاریخی صحبت کرد. اسفندیاری با اشاره به چند مطالعه انجام شده در حوزه این سینما راهکار ارائه شده را پرداختن غیر مستقیم به شخصیت ها و موضوعات دینی دانست:«بهترین راهکار برای ساخت یک فیلم این است که در  حاشیه حرکت کنیم تا در قلب حادثه برویم. به چند دلیل مهم است یکی این که وقتی مستقیم به یک واقعه می روید یا از یک شخصیت می گویید حق ندارید چیزی را تحریف کنید و یا کم و زیاد کنید. دستتان برای پردازش دراماتیک بسته است. اما وقتی در حاشیه حرکت می کنید می توانید پردازش دراماتیک داشته باشید کشش دارماتیک داشته باشید و ببیننده را نسبت به قصه جذب کنید. »

به اعتقاد اسفندیاری:« کافی است که  سایه آن حادثه یا واقعه تاریخی بر قصه بیافتد طوری که در انتهای قصه شناختی از آن واقعه تاریخی به شنونده داده شود. دلیل دیگر شما دیگر در این واقعه و شخصیت را نمی بنیید و اجازه می دهید که در مورد آن اتفاق فیلم های دیگری ساخته شود. اصلا نمی شود چرا نگذاریم هزاران فیلم درباره یک شخصیت ساخته شود. می توانید قصه ای را در حاشیه پردازش کنید که مسائل امروزی و مسائلی که مردم ما نیاز دارند و مخاطب تشنه آن ها است را به آن ها بپردازیم.»

 

                                                          منبع -رادیوفرهنگ

 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 8629
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 10 مهر 1393 ساعت : 9:6 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
ایران سینمای دینی و ملی ندارد
نظرات

 

ما ایرانیان سینمایی ملی و دینی نداریم!    

 

وقتی پس از سه دهه از برقراری نظام دینی، تولیدات یک ساله سینمای ایران را با تعریف ساده و فشرده یادشده می‌سنجیم، به نتیجه‌ای تلخ می‌رسیم! یعنی اینکه – بی‌رودربایستی – ما ایرانیان سینمایی ملی و دینی نداریم!

 آیا می توانیم ادعا کنیم که سینمای ملی ایران شکل گرفته است؟!.دقیق تر بپرسم؛آیا می توانیم مدعی شویم سینمای ملی – دینی ایران شکل گرفته است؟!. بی تردید چنین نیست!یعنی متاسفانه به رغم سپری شدن 35 سال از پیروزی انقلاب اسلامی ؛سینمایی که مبتنی بر ارزشهای ملی و دینی ملت ایران قلمداد شود ،سر برنیاورده است!

اتکا به آموز‌ های دینی ،تکیه بر ارزشهای ملی ،برانگیختن غرور ملی و غیرت دینی ،اصلی ترین شاخص های سینمای ملی - دینی است.بر این پایه سینمای دینی؛ سینمایی است که حاوی ارزشهای ملی و دینی است و ایرانی بودن و دین مداری و دغدغه مندی یک ایرانی مسلمان  را به شکل درست و آشکار نمایش می‌دهد.

وقتی پس از سه دهه از برقراری نظام دینی ، تولیدات یک ساله سینمای ایران را با تعریف ساده و فشرده یاد شده  می سنجیم ،به نتیجه ای تلخ می رسیم !یعنی اینکه – بی رودربایستی – ما ایرانیان سینمایی ملی و دینی نداریم!

در سایه این بحران فرهنگی (دقیقا بحران فرهنگی! )است که نمی توانیم با اعتماد از سربرآوردن واقعیت روشن سینمای دفاع مقدس حرف بزنیم!چرا؟!

چون وقتی جو حاکم بر سینمای ایران نه ملی است و نه دینی ؛پدیده ای چون سینمای دفاع مقدس که باید حاوی صادق ارزشهای ملت ایران تلقی شود؛به عنوان یک جریان پویا ،فربه ،جدی و تاثیرگذار بر کلیت سینمای ایران مجال شکوفتگی و بالندگی نمی یابد!

به همین دلیل است که می بینیم ؛"سینمای دفاع مقدس "با وجود آثار قابل تامل،همچنان  نحیف است ،متولی حرفه ای ندارد،مظلوم است،در ویترین بزرگترین جشنواره ی سینمایی کشور  - جز دو دوره- نمی درخشد و  گاه در برخی ادوار، هدف بی اعتنایی قرار می گیرد(حواشی فیلم شیار 143 را بخاطر دارید؟)!

یادمان بماند؛سینمای کارآمد در صحنه ی "فرهنگ سازی "،سینمایی است که حامل فرهنگ یک ملت است و الگو ساز !

سینمایی که مسیر افتخار وفخر ملی را تبیین می کند،بی تردید سینمای ملی است.یعنی سینمایی که تارو پود آن را ارزشهای ملی آن ملت بافته است،خواه این ارزشها منفی و نفسانی ارزیابی شود و خواه الهی !

شاید برخی بگویند سینمایی که پا به بیرون از مرزها گذاشته و جوایز رنگین از آن خود ساخته ،اگر ملی نبود و ارزش ای ایرانی را بر گرده نداشت اساسا نابردار می شد؟!

در پاسخ می توان این گزاره را به رخ کشید   ؛سینمایی که به تعبیری "با لات بازی سیاسی "و "مخالف خوانی شبه سیاسی " و بواسطه ی جرم ضد امنیتی،کرسی درخشش در فلان  محفل سیاسی فرهنگی را تجربه کند و در بهمان جشنواره ی ضد ایرانی بر صدر گذاشته شود،سینمای ملی  و البته دینی ،نیست و به حتم ،ترویج آن ،نفعی به حال فرهنگ ایرانی ندارد و بی شک کاربرد سیاسی علیه ملت ایران دارد!

راه حل چیست؟

آیا می توان با مشوق های رنگارنگ و مادی سینماگران حرفه ای را به سوی سینمای ملی و دینی دلالت داد؟

آیا می توان با سیاست گذاری و بسته های حمایتی ،سینماگران را معطوف به سینمای دفاع مقدس و یا سینمای انقلاب نمود؟!

آیا نهاد های سینمایی متولی سینمای انقلابی و ارزشی می توانند جو سینمای ایران را با تولیدات همسو با فلسفه ی وجودی خودشان،به نفع سینمای متعالی و از جمله سینمای دفاع مقدس سوق دهند؟!

پاسخ قطعا منفی است!

سینمای ملی و – اسلامی متولی باورمند جدی می خواهد،متولیان مرعوب و ناتوان در تحلیل فرهنگی و سیاسی ،سترون اند و برکت مترتب بر فعالیت آنان نیست!

سینمای ملی و دینی سینماگر متعهد نیاز دارد.

سینماگر غیر معتقد ،سینماگری که با عنوان "دفاع مقدس "مسئله دارد(!)نمی تواند  شکل گیری سینمای ملی و دینی و ذیل آن "سینمای دفاع مقدس " منشاء شود!

با احترام به همه آنها که در سینمای ایران بر مدار اخلاق حرکت می کنند باید بگویم؛با اتکا به بخش کلان سینمای فعلی افق دلخواه خودمان را نمی توانیم بر بسترتحقق  ترسیم  کنیم!

به شروعی   دوباره بیاندیشیم!به شناسایی و جذب و حمایت از بهترین استعداد های متعهد!به کارگزارانی که مرعوب "نام  "ها نمی شوند. به بودجه ای که به بهترین استعداد ها و اراده ها و بهترین ایده ها اختصاص می یابد؛آن هم بدون واهمه از سهم خواهان بدنه سینمای فعلی!

به ایده های جذاب و تربیت نهال خلاقیت درونمان فکر کنیم!

اگر چنین شد که با اتحاد" بهترین های متعهد "در سینمای ایران میسر  می شود،آن وقت سینمایی شکل می گیرد که سینمای دفاع مقدس را به عنوان ارزش ملی و دینی هدف توجه جدی و حرفه ای قرار می‌دهد.

برگزاری جشنواره مقاومت دست کم می تواند بهترین استعدادها را شناسایی و معرفی کند،هنرمندان متعهد را جمع کند و در کنار یکدیگر بنشاند !به کارگزاران سینما یادآور شود:"ما به جریان سینمای دفاع مقدس می اندیشیم و نه سالی دو سه فیلم با موضوع یا به بهانه دفاع مقدس!ما به سینمای ملی و دینی فکر می‌کنیم نه سینمایی که مبنایی از بی‌دردی و افاضات روشنفکری دارد!"

 
                                                                             منبع: فارس

 
تعداد بازدید از این مطلب: 4909
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 10 مهر 1393 ساعت : 9:0 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
قصرویران(رمان)بخش سوم
نظرات

 

                                                                                                                                  قصرویران

                                                                                                                          نوشته مهردادمیخبر

                                                                                                                                 بخش سوم

                                                                                                              ******************

                                                                                            

                                                                                                Image result for ‫تصاویر چهار قاپی‬‎

 شریعت یک انقلابی مسلمان واقعی بود.اوچون میدیدبه وجودش نیازهست ایستاده بودوازخودش مایه میگذاشت وحتی بقیه مردم رانیزبه ایستادگی وپایمردی تشویق میکرد.

شریعت درادامه ی حرفهایش از سفری که دیروز به گیلانغرب کرده بود سخن گفت و از شور مردم آن دیار گفت که همگی آماده مقابله با دشمن هستند و مانند مردم قصرشیرین خواستار تشکیل و سازماندهی گروههای مقاومت و در اختیار گرفتن سلاح شده اند .. او در ادامه گفت:

-هنگامی که در مسیر بازگشت از گیلانغرب بودم تصمیم گرفتم بازدیدی نیز از نیروهای خودمان داشته باشم.ناگهان درکمال حیرت و ناباوری متوجه شدم(مله خرمانه)یعنی همان محلی که تا دیروز توپخانه در آن مستقر بوده حالا خالیست و فقط تعداد زیادی پوکه توپهای شلیک شده و صندوقهای چوبی مربوط به آنهادر اطراف پراکنده است.خیلی جاخوردم زیرا درشرایطی که نیروهای خط نگهدار به پشتیبانی آتشبارسنگین نیاز مبرم و حیاتی دارندویکی ازاصلی ترین امیدهایشان همین توپخانه است،این عقب نشینی و جابجائی ناموقع یک فاجعه بزرگ تلقی می شود.از فرماندهان منطقه که کم وکیف  قضیه را جویا شدم گفتند:این عقب نشینی یک عقب نشینی تاکتیکی است.همچنین دردیداری که با فرمانده هنگ مرزی داشتیم ازاوشنیدم که عراق درپادگانی موسوم به (پادگان سیاه) یک لشکر کامل نیروی تابن دندان مسلح مستقر کرده و قصد حمله گسترده ای را دارد.آن فرمانده که بسیار خسته و نگران و نومید بنظر میرسیدازاین موضوع نیزشدیدا" گله مندبودکه هیچکدام ازبالا دستیهاکه در مرکز نشسته اند به گزارشات او و فرماندهان دیگرحاضر در منطقه و حساسیت اوضاع اهمیتی نمی دهندوانگار نه انگار قصرشیرین درمحاصره قرار گرفته است وبیم سقوطش میرود .

 

مادرلحظه ای از گفتن بازایستاد.عاطفه پرسید :

- حاج خانم عقب نشینی تاکتیکی به چه معناست ؟ این دستورات از جانب چه کسی صادر میشد؟چون آنطور که من متوجه شده ام یک سری خیانت ها و کم کاریها باعث آن وضعیت بحرانی و بی ثبات بوده است .

مادرسرش رامیان دستانش گرفت وبالحنی تأسف بارودریغ آلود گفت:

-ای دادبیداد!ای دادبیداددخترم...توچه میدانی؟!

بعد نگاهش رابنرمی و دقت روی  صورت عاطفه ومن لغزاند.گویامیخواست ببیندما تمرکز و آمادگی  لازم برای شنیدن واقعیاتی که قصد گفتنشان را داشت داریم یا نه.

مادرادامه داد :

همان روزآخرین یگان زرهی ایران-شامل چندتانک-ازمرزخسروی عقب نشینی کرد،زیرابه آنهادستورداده بودندکه بسمت  گیلانغرب عقب بنشینندومنتظردستورات بعدی بمانند.البته در آن هنگام هنوز کسی نمیدانست که دستور  این عقب نشینی هارا چه کسی داده است ولی بعد ها مشخص شد که بنی صدر و همپالکی های خود فروخته اش عامل اصلی این برنامه ریزی شوم بوده اند.این مرد بی کفایت درجائی برای توجیه کارش گفته بود: (می خواهم ماننداسکندرذوالقرنین بادشمن بجنگم یعنی دشمن راداخل خاکمان بیاورم وبااومبارزه کنم!)

هر کس که تا حدودی مطالعات تاریخی،سیاسی داشته باشد می داند ارتش ایران در آن دوران مقتدرترین ارتش منطقه محسوب می شد بطوریکه به او "لقب ژاندارم خلیج فارس"راداده بودند واگرهماهنگی های پشت پرده صدام وآمریکاباوطن فروشانی از قماش بنی صدر،امیرانتظام واحمدمدنی وطاغو تیان زخم خورده ای از قبیل بختیارواویسی درداخل و خارج از کشورنبودصدام هر گز حتی جرأت اندیشیدن به تجاوز را نیز به خود نمیدادچه رسد به حمله ای اینچنین بی مهابا و گستاخانه.

Image result for ‫عکس جنگ قصرشیرین‬‎Image result for ‫عکس جنگ قصرشیرین‬‎

عاطفه گفت:

-حاج خانم به شماحق میدهم که بایادآوری آنهمه خیانت ونا مردمی و وطن فروشی متأسف شوید.حقیقتا"که دردناک است.

- بله...تأسف می خورم ولی از سوی دیگر خوشحالم که آن خائنین نتواستند به اهداف پلیدشان برسند.همگی یا به درک واصل شدند و یا منزوی گشتند.ولی به خواست خداوندنظام جمهوری اسلامی همچنان پابرجاست و هیبت و قدرت روز افزونش  در دل دشمنان هول وهراس می افکند .

مادرآنگاه مجددا"به باز گوئی خاطراتش مشغول شد :

- بعد از سخنان شریعت،پدرکه تاآن لحظه ساکت بودازهمگی خواست درهرشرایطی امیدوتوکل رافراموش نکنند.آنگاه قرآن کوچکی را که همیشه در جیب داشت بیرون آوردوبه نیابت از طرف جمع حاضر نیت کرده وباذکرصلوات ازخداوندخواست که ما راراهنمائی کرده وطریق روشن وآشکاری راپیش پای مابندگان درمانده اش قراردهد.آنگاه آیه ای را که آمده بود قرآئت کرد.آیه مزبورآیه216سوره مبارکه بقره بودبااین معنا:

(حکم جهاد بر شما مقرر گردید و حال آنکه بر شما ناگوار و مکروه است.لیکن چه بسیارشودکه چیزی راشماناگواربشمارید ولی به حقیقت خیروصلاح  شمادرآن باشدوچه بسیارشودچیزی را دوست داریدودرواقع شروفسادشمادرآن است وخداوندبه مصالح امورداناست وشمانادانید.)

درآن لحظه ودرآن مکان،من به حقیقتی تکان دهنده،شگفت انگیزوعظیم پی بردم:معجزه قرآن کریم.

توگویی پرده ای ضخیم از جلوی دیدگانم کناررفت زیرافهمیدم که چرا قران را معجزه پیامبر اکرم مینامند.کتاب قرآن یک کتاب معمولی نیست بلکه کتابیست زنده.قرآن همواره با انسانها در گفتگو ست و تابع محدودیتهای زمانی نمیباشدبلکه زمان ومکان رابه سیطره حکمت نهفته درخوددرمیآورد.

خداوند در آن آیه آنچه را که ما جمع مغموم و نگران  باید  می شنیدیم به ما گفت و نمی دانید تا چه اندازه دلهایمان پس از تلاوت آن آیه توسط پدرآرام گرفت.همگی باانفاسی مطمئن،بشکرانه رهنمودکلام الله مجیدصلواتی برزبان  جاری ساختیم وچون سکوت نسبی حاکم برمنطقه فرصت خوبی را برای استراحت فراهم ساخته بودچندنفری ازماتوانستندساعتی رااستراحت کرده وخوابی راحت رادرسکوت تجربه کنند.

پس ازخواباندن بچه هایم تصمیم گرفتم  سری بداخل حیاط بزنم.باهمین نیت ازپله های زیرزمین بالا رفتم وکناردیوار ویران شده از انفجارایستادم.چندگلوله ی منورهنوزداشتند توی آسمان نورافشانی میکردندودرمسیرحرکت آرام خودرشته هائی ازدودسفیدبرجای نهاده بودند.تک وتوک صداهائی ازدورونزدیک بگوش میرسیدکه عموما"صدای شلیک تیرباروتفنگ بودواین نشان میدادکه احتمالا"عراقیهاامشب برنامه جدیدی برای یورش ندارند.طرف دیگر حیاط را نگاه کردم.روی درخت نارنج جسم پارچه مانندسفید و پهنی را دیدم.اول فکر کردم لباسی است که بواسطه وزش باد از روی طناب یکی از همسایه های اطراف به حیاط خانه ما افتاده است ولی هنگامی که نزدیکتر رفته و دقت بیشتر ی کردم متوجه شدم نه تنها شباهتی به لباس نداردبلکه تکه فلز نسبتا"بزرگ و سنگینی  به آن آویزان است.هیچ حدس دیگری نمیتوانستم بزنم و همین باعث شد که بترسم.بااینکه میدانستم جرأت ندارم به آن پارچه سفید دست بزنم اما محتاطانه به درخت نزدیکتر شدم .

- یک بادگیر قشنگ و محکم می شود از آن دوخت .

این صدای حسین بود که مرا متوجه خود کرد.اوادامه داد:

- برایم میدوزی؟

-تو هم وقت گیر آورده ای  هاحسین .. مگر این چیست ؟

حسین چهارپایه ای  راکه گوشه حیاط بودآوردوروی آن رفت. 

-این منورهائی راکه توی آسمان میسوزندو همه جا را روشن می کنند که دیده ای .

-خوب ...بله..معلوم است که دیده ام.

-وقتی که خاموش می شوند  به زمین می افتند ....

وحشتزده حرفش را قطع کردم :

-حسین تورا به جان مهدی دست نزن  خطرناک است!

-حسین درحالیکه چترمنورراپائین میآورد،باخنده گفت :

- نترس،خطری ندارد،ببین چه محکم و مقاوم است.

سپس درحالیکه بادودستش آنرامیکشیدومی آزمودکه استحکامش را بمن نشان دهد ادامه داد:

- خانم آقای ابوالحسن پور یک بادگیری برای شوهرش از همین چتر ها دوخته است که آدم حظ می کند برایش،ضدآب هم هستند.برای زمستان و زیر باران عالیست .

پارچه چتر را لمس کردم.درست میگفت،جنس مرغوبی داشت.

-ولی قول نمیدهم.اگر حوصله و مجالی بودچشم،برایت  میدوزم. حتی بهتر از مال آقای ابوالحسن پور .

سپس حسین را تنها گذاشتم،رفتم کنار حوض و بر لبه آن نشستم.تصویرماه توی آب حوض لرزش ملایمی داشت . دستم را که تا آرنج توی آب فرو کردم خنکی مطبوعی در جانم رخنه کرد و سلولهای بدنم را حال تازه و مطبوعی بخشید . عکس ماه که بهم ریخت زیر لب نجوا کردم :

- چه خواهد شد ؟ عاقبت ما و این شهر رو به ویرانی  چیست ؟ و بعد  برای گرفتن جواب سئوالم به صورت حسین نگریستم که داشت باقی مانده خمپاره راازچترجدامیکرد.حسین درحالیکه چترراتوی دستانش مچاله میکردقسمت فلزی رابه سوئی پرتاب کردوجواب داد:

- کی میداند صدیقه؟نه من میدانم نه توونه حتی آن جانیانی که برای این آب وخاک دندان طمع تیز کرده اند.فقط آن دانای کل و آن مقدر کننده واحد است که میداند.خودت شاهد بودی که چگونه با کلامش و کتابش پیغامش را بما داد .

آری...اینچنین بود.ما جواب خود را گرفته بودیم(الخیر فی ما وقع).خداوندبرای بنده ای که تسلیم بی چون وچرای اوست بجزخیرهیچ نمیخواهدوآنچه که تقدیرش قراردهدنتیجه ای به غیرازرستگاری نمیتواندداشته باشد.مامؤظف به انجام تکلیف و  حرکت درمسیردرست هستیم.مسیردرستی که قلبهای پاک وخداگونه بمانشان میدهند.درآن  زمان مرشدومقتدای ماولی فقیهمان بود واوبودکه ماراهدایت میکردوسره راازناسره متمایزمینمود.او بودکه بمامیگفت مأموربه تکلیفیم وتکلیف همانا طی طریق در صراط مستقیم است.حتی اگر نتیجه آن نوشیدن جام زهر یا فرو رفتن در ورطه بلا باشد که همه خیر مطلقند .

صدای حسین رشته افکارم راگسست:

- بلندشوبرویم پائین.اینجاامنیت ندارد.یادت باشدکه امشب باشبهای دیگرفرق دارد.ازآسمان فتنه میبارد.نزدیکی دشمن به شهر باعث شده که بتواند سلاحهای متفاوتی مثل گلوله کالیبر،گلوله تانک و خمپاره 60 را بکار گیرد.اینها به مراتب خطر ناک تر ازسلاحهای دیگر هستند . هر لحظه ممکن است خمپاره شصتی وسط آب حوض بیفتاد و یا گلوله مستقیمی  سر هایمان را از بدن جدا کند  .

حسین درست میگفت  علاوه بر گلوله های مستقیم تانک که همین بعدازظهر تجربه شان کرده بودیم.تازگیهاتیربارهای کالیبر 50 و 75 میلیمتری وقبضه های خمپاره60 میلمتری هم بلای جان  مردم شده بودند.خمپاره 60 گلوله نسبتا"کوچکی داشت ولی  خطرناکتربودچون فقط هنگامی که داشت برزمین فرود میآمد صدای سوت کوتاهش شنیده میشدواین فرصت بقدری کوتاه بودکه آدم نمیتوانست خیز برداردوروی زمین دراز بکشد.

وصف این نوع ازخمپاره راامروزازمردم شهر شنیده بودم چون عراقی ها  محله های قرنطینه تیمچه- بازارچینی فروشهاو حوالی سینما شیرین با آن زیر آتش گرفته بودند.حتی بیمارستان قرنطینه نیز آسیب دیده بودویکی ازپرستاران به شهادت رسیده بود.

تیر بارهای کالیبر بزرگ هم که از روی تانکها و نفر برها ی مسلح بطرف شهر شلیک می شد،علاوه بر آنکه هول و هراس  در دلها میانداخت باعث تلفاتی نیز شده بود.

وارد زیر زمین که شدیم خیلی ها خواب بودند.فقط پدر و شریعت بیدار بودندودر گوشه ای داشتند بآرامی با هم صحبت می کردند.قبل ازآنکه حسین به جمع دو نفره آنها بپیوندد از او تقاضا کردم که زودتر بخوابد و پدر و شریعت را نیز به استراحت ترغیب کند چون معلوم نبود فردا چه درانتظارمان باشد و آیا فرصتی برای استراحت دست بدهد یا نه . خودم هم که بسیار خسته و کوفته بودم رفتم پیش بچه هایم ، چادرم را روی سرم کشیدم و فورا"درخوابی عمیق فرورفتم.آن شب به برکت همان آیه نورانی قران که دلم را آرامش بخشیده بود باآنکه شبی نامطمئن بنظرمیرسیدوهرآن احتمال بدترین و ناگوارترین حوادث میرفت آرامترین خواب آن شبهاراداشتم

             ***          ***           ***

خیلی سبکبال و سرخوش و راحت داشتم توی یک فضای لایتناهی و پر نور پرواز میکردم.

پروازی شبیه به یک  عقاب که با بالهای گسترده و بی حرکت در آسمان شناور است.به پائین که نگاه میکردم همان فضای بی پایان بود.کم کم همه دراطرافم بودند.صورتهای متبسمشان که نورهائی درخشان ازخود ساطع می کرد مثل پرتره هائی بی قاب درآن  فضای بی پایان به دورمن میچرخیدند.چهرهایشان گرم وسرزنده وبا شکوه بود.پدر،مادر،فرزندانم،خواهرانم،حسین و...

محمداحسان روی یک تکه ابر پنبه ای شکل،درست باندازه گهواره اش به پشت خوابیده بود.تندتنددست وپایش راتکان میدادوباصدای طنین داری میخندید.

ته دلم شادومسروربودم.ازآن شادی هائی که آدم رامثل غنچه گل سرخ شکوفا میکند.تکه ابر پنبه شکل  دور  من می چرخید و در حین  چرخش  در یک خط منظم زیگزاگ بالا و پائین میرفت. من مدام سرم را با حرکت تکه ابر می چرخاندم که مبادا گمش کنم.مردی آبله روکه دهلی به اندازه یک خانه بزرگ را روی شانه هایش انداخته بود از جائی پیدایش شد.هی با گرز زمختی که در دست داشت محکم بر دهل می کوبید.قیافه اش وحرکاتش یک جور به خصوصی بود که نمیدانستم از بودنش باید خوشحال باشم یا ناراحت،ولی حس می کردم زیاداز بودنش راضی نیستم چون تنها آدم غریبه ای بود که آنجا پیدایش شده بود.انگار که از شادی ما هم او شاد بود. همزمان با هر ضربه گرزبه دهل، یک پایش را هم برزمین می کوبید.زمینی که فقط زیر پای او بود.مرددهلچی میخندیدوهر قدر که محکمتر بر دهل میکوفت خنده هایش هم شدیدتر میشد.من وبقیه  همچنان خوشحال بودیم مرددهلچی که داشت زیر چشمی مرانگاه میکردیکدفعه عصبانی شد و انگار که دارد با من لج می کند آنقدر محکم دهل را کوبید که صدایش گوشم را اذیت کرد و دردانداخت.دنبال پدر گشتم که شکایتش را پیش او ببرم ولی پدر نبود.بقیه هم نبودند.مرد ازلج من هی داشت پابرزمین وگرزبر دهل میکوفت وزیرچشمی بابدجنسی نگاهم میکرد.گوشم بد جوری داشت اذیت میشد.دنبال ابر پنبه ای و احسان گشتم.آنها هم نبودند.فریادزدم:احسان...احسان!

یک آن سرم را برگرداندم تا جلویم را نگاه کنم.صورت آبله ای مرددهلچی بادهان بازجلوی صورتم بود.کله ای گنده و دهانی گشادبانفسهای بدبو.باچشمهای خون گرفته ودریده اش نگاهم میکرد.گرز زا بالای سر بردتاتوی ملاجم بکوبد.جیغ زدم و از جا پریدم.گویاهمه قبل ازمن ازخواب پریده  بودند.

زنگ بیدارباش آن روزصبح،سحرگاه روز31شهریورماه1359صدای گلوله باران شدیدی بودکه نظیرش راهرگز به یادنداشتم.بحدی انبوه و متراکم و دیوانه کننده که تو گویی قرار بود آن روز آخرین روز و آن ساعت آخرین ساعت حیات کل بشریت باشد.دریغ ازحتی یک هزارم ثانیه سکوت.گرچه خواب ازسرم پریده بودولی به چندلحظه فرصت احتیاج داشتم که بتوانم فکر پریشان و غافلگیر شده ام را سازماندهی مجدد کرده و حرکتی به بدن کرخت شده ام بدهم.سرجایم نشستم.محمد احسان را که داشت به گریه می افتاد  توی آغوشم گرفتم و مهدی و نرگس را که هر کدامشان در پناه  یکی از خواهرهایم خودشان را مچاله   کرده بودند به نزد خود فرا خواندم.اقدام بعدیم این بود که اطراف راچک کنم.نگاهم رادرمحیط زیرزمین چرخاندم.به جز حاج آقاشریعت که طبق معمول برای رسیدگی به امور نیروهای مردمی بیرون رفته بود،بقیه آنجا بودند.برای اولین بار بود که می دیدم تمام خانواده ام در بحبوحه آتش باران دشمن در کنارم هستند وهمین خیالم راراحت کرد .

مادر،متصل آیات قرآن راباصدای بلندمیخواندوبقیه خواهرانم نیزهر کدام ذکردعائی بر لب داشتند.خواهرکوچکترم بتول هم به نوبه خودآیات قرآنی راکه ازحفظ داشت به تبعیت از بقیه زمزمه میکرد.من طبق معمول شروع کردم به خواندن آیت الکرسی.به حال دیشب خودم سخت غبطه میخوردم.چقدرآسوده و بی خیال  و امیدوار سر به بالین نهاده بودم .

پدر که قدری نزدیک بین  بود کتاب قران کوچکش را با فاصله کمی جلو چشمانش گرفته بود و آنرا قرائت  می کردحسین،ساکت نشسته بود و فقط گاهی اوقات سعی می کرد از درز و دروز لابلای گونی های شن بیرون را مشاهده کند تا شایدچیزی از کم وکیف وضعیت موجود دستگیرش شود.باآنکه آتش دشمن ناجورو شدیدبودولی ازته دل شاد بودم که همه دورهم جمع هستیم ومن دیگرمجبورنیستم بارهنگفت دلشوره هاونگرانیهایم رابردوش نحیفم بکشم .

چند لحظه خیلی کوتاه صداها فرو کش کرد . حسین خواست از زیر زمین بیرون برود.طبق عادت دویدم وبطرفش رفتم که مانعش شوم.ازاوخواستم که سرپانایستد.حسین خشمگین شدوفریادزد:

- چرانمیگذاری بروم صدیقه؟مگرآنهائی که آن بیرون هستند خانواده وزن وفرزندندارند؟

توجیهی برای عملم نداشتم.نمیدانم...شاید حق بااوبود،ولی من میترسیدم.ازبیوه شدن،ازیتیم شدن کودکانم،ازسوگواری،از تنهائی.چیزی نگفتم،فقط بانگاهم التماسش کردم واونشست.

ناگهان زمین زیر پایمان،سقف روی سرمان ودیوارهای چهار سویمان بشدت لرزیدند.گونیهامتلاشی شدندوخاک وماسه مثل باران روی سرمان ریخت.من که صدای انفجاری نشنیده بودم حدس زدم شاید یک تانک عراقی وارد حیاط شده و گونی هارا روی سرمان ریخته  است.مجال فکر کردن به اینکه چه شده است و علت این لرزه ها و متلاشی  شدن ها چیست را نداشتم.فقط  می دانستم که همین الآن و بدون فوت وقت باید بدنم را سپر  بلای محمد احسان کنم واوراازآسیب مصون نگاه دارم.روی زمین سجده نموده وبدن احسان رازیرطاقی که ازهیکلم ساخته بودم پنهان ساختم.بازهم زمین وسقف ودیوارهاشدیدترازپیش لرزیده و حجم زیادی ازماسه وخاک وتکه های گونی  بایک طوفان عظیم داخل آمدند.حس کردم هر دو گوشم پر از خاک شده یک آن چشمانم را گشوده ولی فقط غبار غلیظ و دود دیدم . نفس که می کشیدم بحای هوا،خاک و دودوارد ریه هایم میشد.بوی تند حاصل از انفجارتاوسط مغزم رامیسوزاند.مغزی که فقط یک خیال در آن بود:همه مرده اندومن هم زنده بگور شده ام!

 فکر می کردم اگر الآن بخواهم  قامت  راست کنم قادر نخواهم بودچون زیر آوار ساختمان گیر افتاده ام.جرات نداشتم تکانی بخود بدهم  یا کمر راست  کنم.برای چند دقیقه گوشها و چشمهایم غیر قابل استفاده شد بودند وحالتی شبیه به مرگ به من دست داده بود.شنیده بودم که آدم درلحظات ابتدائی مرگ، خودش هم ازمردنش بیخبراست،این بودکه انتظاریک نشانه یا علامت رامیکشیدم تاتکلیفم روشن شود.عاقبت توانستم اندکی برخودمسلط شوم ولااقل زنده بودنم راباورکنم.پلکهایم رابا احتیاط ازیکدیگرگشوده وتوانستم توی یک محیط نیمه تاریک و پرغبارازورای مژه های خاک آلوده ام صورت گریان محمداحسان رامشاهده کنم.سعی کردم با انگشتانم خاک و ماسه ای ر که در دهانش رفته بود بیرون بکشم.نشستم وبی آنکه به چیزی یا کسی  جزاوتوجه  داشته باشم روی  دوپایم بصورت دمرخواباندمش تا هرچه خاک وماسه توی دهانش بودتف شود.فعلا"دید چشمانم کم بود و البته صدائی راهم نمی شنیدم کمی جلوتر متوجه بطری آبی شدم که به پهلو روی زمین افتاده  بود. بایک دست بر داشتمش و با دست دیگرم درب بطری را گشوده و تلاش کردم کف دستم را با آب داخل آن خیس کنم.دستم که کمی خیس شدآنرا به صورت و چشمان محمد احسان کشیدم.تمام قرص صورت کودکم از خون سرخ شد.وحشتزده بطری را به زمین انداختم.سوزش شدیدی را در کف دستم احساس می کردم.نگاهش که کردم متوجه شدم دستم را بریده ام و البته به دلیل شکسته بودن بطری ، قطره ای آب  درآن وجود ندارد.

رطوبتی که در کف دستم حس کرده بودم،خون بود.نومیدانه خودم راسراندم وبه دیوار تکیه زدم.نگاهی دیگربه دستم انداختم. زخمش سطحی بودولی هنوزداشت خون ازلابلای انگشتانم بیرون می زد.سراحسان راروی شانه ام گذاشتم وآرام آرام به پشتش زدم تاشایدبتوانم گریه اش راساکت کنم.

حالا دیگرازغلظت دود وغبارموجودکاسته شده ومن هم کمی به خودم آمده بودم.تصمیم گرفتم اوضاع رابررسی کنم.همانطور که تلاش میکردم اطرافم راچک کرده و افراد پیرامونم را تشخیص دهم دو دست لرزان دور گردنم حلقه خورد.مادربودکه گریان، نالان وهراسان داشت مرامیبوئیدومیبوسید.

صورتش رابخوبی میتوانستم ببینم ولی بدلیل ضعف قوه سامعه صدایش را بسیار ضعیف متوجه می شدم.ازاوپرسیدم:

- خوبی مادر؟بچه هایم کجاهستند؟پدر،خواهرانم،حسین؟آنها کجاهستند.

                                                                                               ...ادامه دارد

تعداد بازدید از این مطلب: 5109
موضوعات مرتبط: داستان قصرشیرین , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 9 مهر 1393 ساعت : 7:48 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم (نوح)
نظرات

    نقد فیلم (نوح)

       *********************

(درج نقدفیلمهادر این سایت الزاما" به معنای تائیدنظر منتقدان از سوی ما نیست)

 

 نوح : Noah

کارگردان : Darren Aronofsky 

نویسنده : Ari Handel ، Darren Aronofsky

بازیگران :         

Russell Crowe...Noah

Jennifer Connelly...Naameh

Ray Winstone...Tubal-cain

Anthony Hopkins..Methuselah

Emma Watson...Ila             

ژانر : اکشن

رده سنی : PG-13( مناسب برای افراد بالای 13 سال)

زمان : 138 دقیقه

**********************************************************

احتمالا کمپانی پارامونت هرگز تصور نمی کرد که پروژه « نوح » با چنین حواشی پر رنگی در چند روز مانده به اکران مواجه شود. البته پروژه « نوح » از همان اولین روزهای انتشار اخبار ساخت، در صدر اخبار خبرگزاری ها قرار گرفت و با اینکه این پروژه تقریباً در سکوت کامل خبری در حال ساخته شدن بود، اما معمولا از گوشه و کنار ، تصاویری (مخصوصاً از کشتی معروف ) منتشر می شد. با اینحال حدود یک ماه مانده به اکران فیلم، ناگهان موج مخالفت شخصیت های مذهبی علیه فیلم شدت گرفت و این قضیه به حدی جدی شد که برخی از کشورها اکران فیلم « نوح » را تحریم کردند.

اما مشکل اصلی « نوح » نه تحریم برخی از کشورها برای اکران فیلم، بلکه مخالفت های غیر رسمی پاپ مسیحیان بود که این یکی واقعاً یک زنگ خطر بزرگ برای گیشه محسوب می شد. به همین جهت پارامونت به سرعت دست به کار شد و سعی کرد با وساطت افراد پر نفوذ، تائید پاپ را بدست بیاورد و حتی از راسل کرو که در نقش نوح پیامبر در این فیلم ایفای نقش کرده درخواست کرد تا به ملاقات پاپ برود تا اختلافات احتمالی برطرف شود و پاپ هم چراغ سبز خودش را به فیلم نشان دهد. در نهایت هم تمامی این تلاش به نتیجه نسبی رسید و پروژه « نوح »http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Noah/thumbs/phoca_thumb_l_3.jpgاز خشم مذهبیون در امان ماند و از یک شکست مالی شدید جلوگیری شد.

داستان « نوح » با یک فلاش بک کوتاه به داستان آدم وحوا آغاز می شود و سپس به کابوس های نوح پیامبر ( با بازی راسل کرو ) می رسد. کابوس های شبانه ای که حکایت از یک طوفان عظیم دارد و نوح پیامبر نیز معتقد است که تمام آنها واقعی هست و بزودی جهان به زیر آب خواهد رفت. اما برای اطمینان، نوح پیامبر تصمیم میگیرد به سراغ پدرش میتوسلاح ( آنتونی هاپکینگز ) برود. میتوسلاح پس از بررسی های خاص خود درستی صحبت های نوح پیامبر را تائید می کند و حالا که نوح پیامبر از جانب پروردگار برگزیده شده ، باید کشتی بزرگی بسازد و تمام حیوانات را در آن قرار دهد تا از انقراض نسلشان جلوگیری شود اما در این میان توبال کین ( ری وینستون ) که حاکم هست، قصد دارد کشتی نوح پیامبر را با توسل به زور از او بگیرد اما...

سپردن صندلی کارگردانی « نوح » به دارن آرونفسکی که از او به عنوان فیلمسازی با ذهنیت مستقل نام برده می شود، ریسک بسیار بزرگی بود که بسیاری از کارشاناسان درباره عواقب آن تردید داشتند. پروژه « نوح » قرار بود به واقع یک پروژه پر هزینه باشد و کمپانی پارامونت نیز حساب ویژه ای بر روی فروش فیلم باز کرده بود. با اینحال این موضوع باعث نشده تا « نوح » آرونفسکی به اثری کاملاً استودیویی مبدل شود.http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Noah/thumbs/phoca_thumb_l_1.jpg

مخاطبین « نوح » مطمئناً پیش از این بارها داستان نوح پیامبر را و کشتی بزرگش را شنیده اند اما آنچه که فیلم به مخاطب ارائه می کند تصویری دقیق از داستانهای مذهبی نیست بلکه برداشتی است که شخصِ آرونفسکی از داستان نوح پیامبر داشته است. در « نوح » شاید تنها داستان کشتی بزرگ و جمع آوری حیوانات به منظور نجات نسلشان برگرفته از روایت های مذهبی باشد اما در موارد دیگر، شخصِ آرونفسکی داستانهای فرعی به فیلمنامه اضافه کرده که پذیرش آنها ارتباط مستقیمی به نوع نگاه تماشاگر به فیلم دارد.

از جمله مواردی که احتمالا مخاطبین مذهبی فیلم را متعجب خواهد کرد، وجود صحنه های درگیری میان نگهبانان ماورایی نوح پیامبر و طغیانگران هست که شبیه به جنگ های کلاسیک اروپایی می باشد و کمتر کسی بخاطر می آورد که واقعا چیزی از این موضوع در روایات مذهبی شنیده باشد. این جنگ ها که به نظر می رسد بیشتر به جهت حماسی کردن داستان در فیلم گنجانده شده، کارگردانی مناسبی ندارند و کیفیت اجرایی آنها نیز از سطح نه چندان بالایی برخوردار هست که باعث دلزدگی مخاطب می شود. اما بهرحال این صحنه های نبرد بزرگ می توانند باعث بالا بردن ریتم تقریباً کند فیلم شوند که در لحظاتی واقعاً کندتر از آنچه که باید باشد، می شود.

اما « نوح » آرونفسکیhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Noah/thumbs/phoca_thumb_l_2.jpg از جنبه درام مطابق انتظارات، حرف های بسیاری برای گفتن دارد و در واقع تماشایی ترین بخش فیلم را تشکیل می دهد. خوشبختانه پرداخت شخصیت نوح پیامبر با دقت و وسواس صورت گرفته و تمامی رفتارهای آشنای نوح پیامبر که پیش از این بارها درباره آن شنیده بودیم،در فیلم نیز به راحتی قابل مشاهده اند. کشمکش های درونی نوح پیامبر و تردید درباره عواقب کارهایش به همراه نگرانی هایی که اعضای خانواده نوح پیامبر از نابودی نسل بشر دارند و همچنین مبارزه نوح پیامبر با فرمانروای زمانه خودش که تفکراتش دقیقا در نقطه مقابل او قرار دارد، از جمله بخش هایی است که آرونفسکی به خوبی آنها را پرورش داده و بطور خلاصه باید بگویم که بخش درام در « نوح » به مراتب ارزشمندتر از بخش اکشن آن از آب درآمده است.

در بخش اکشن مخاطب دقیقاً می داند که قرار هست با چه چیزی مواجه شود. ما در داستان « نوح » بارها درباره طوفان شدید و کشتی عظیم و حیواناتی که بر آن سوار شدند شنیده ایم. در « نوح » نیز تمامی این روایات به تصویر کشیده شده است اما به نظر می رسد که جلوه های ویژه گرافیکی فیلم با عجله ساخته شده باشند و می شد که با صرف زمانی بیشتر ، شکل و شمایل واقعی تری به آن بخشید. فارغ از صحنه های مربوط به طوفان الهی که به دلیل تاریک بودن ، جزئیات چندانی قابل رویت نیست، باید به طراحی کامپیوتری حیوانات نیز اشاره کرد که کیفیت بالایی ندارند و ظاهراً سازندگان هم برای اینکه دردسرهای بیشتری را در طراحی آنها متحمل نشوند، همه آنها را درhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Noah/thumbs/phoca_thumb_l_10.jpg هنگام وقوع طوفان الهی به خواب می فرستند تا کسی سراغی از آنها نگیرد و احیاناً تیم جلوه های ویژه هم زحمت بیشتری متحمل نشوند!

متاسفانه وجود برخی پیامهای اجتماعی نیز تجربه بدی هست که به هنگام تماشای « نوح » با آن مواجه خواهیم شد. در « نوح » به شکل عجیبی، پیامهایی در حفاظت از حیوانات و محیط زیست شرح داده می شود و نسل بشر نیز عاملی معرفی می شد که مطلقاً قصد تخریب محیط زیست را دارد. مشخصاً آرونفسکی با به تصویر کشیدن شخصیت منفی فیلم به نام توبال کاین که از نسل قابیل است، قصد داشته به پلیدی های ذات انسان تلنگری زده باشد اما مشخص نیست که به چه دلیل مسیر این پیامها به سمت محیط زیست و مسائلی از این دست سوق پیدا کرده است. اینکه آرونفسکی شخصاً به چنین کاری مبادرت ورزیده یا براثر فشار کمپانی چنین مسیری را برگزیده بر کسی آشکار نیست.

راسل کرو در نقش نوح پیامبر در فیلم « نوح » قابل اعتماد است و تماشاگر خیلی زود می تواند با او ارتباط برقرار کند. کرو در نقش نوح پیامبر متفکر و همواره نگران است. نگرانی او بابت نسل بشر به خوبی در چهره اش نمایان شده و ثابت قدم بودنش در راه نیز به خوبی به تصویر کشیده شده است. نکته جالب اینجاست که کرو در نقش نوح پیامبر کمی درگیری فیزیکی را هم تجربه کرده که بهرحال از پس آن هم به خوبی برآمده است! جنیفر کانلی نیز در نقش نامیح همسر نوح پیامبر، بازی بسیار خوب و منسجمی از خود به نمایش گذاشته است. کانلی که به نظر می رسد هالیوود دیگر او را دوست نداردhttp://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Noah/thumbs/phoca_thumb_l_8.jpg و چند سالی است که او را به حاشیه رانده، حال بار دیگر به کمک آرونفسکی که علاقه شدید به بازی وی دارد، بار دیگر به یک اثر بزرگ سینمایی وارد شده و بازی خوبش مطمئناً می تواند بازگشت موفقی را برایش رقم بزند. اِما واتسون نیز در نقش دخترخوانده نوح پیامبر یعنی ایلا ، بازی قابل قبولی از خود ارائه داده است اما ایلا نقشی نیست که بتواند برای اِما واتسون کافی باشد. ری وینستون هم در نقش منفی داستان بهرحال بیشتر شباهت به یک بدمن کلیشه ای با اهداف مشخص دارد. توبال کاین نقشی نیست که بتواند برای وینستون چالش برانگیز باشد.

 

« نوح » آرونفسکی به عنوان یک اثر پر هزینه و بزرگ، تجربه خوشایندی هست که حداقل وجود شخصِ آرونفسکی باعث شده در بخش درام بسیار درخشان باشد. « نوح » همچنین از حضور ارزشمند دوستان قدیمی و حرفه ای آرونفسکی در پشت صحنه برخوردار بوده که از جمله آنها می توان به متیو لیباتیک بعنوان فیلمبردار اشاره کرد که واقعا تصویربرداری درخشانی انجام داده است. به تمامی این موارد باید موسیقی زیبای فیلم را هم اضافه کنم که اثر کلینت مارشال بوده که پیش از این موسیقی ماندگار فیلم « مرثیه ای برای یک رویا » را برای آرونفسکی ساخته بود. « نوح » اثر درخشانی در سطح درام و اثری نه چندان قابل قبول در بخش اکشن و جلوه های ویژه است و فراموش هم نکنیم که پیامهای اخلاقی فیلم هم بدجوری با اعصاب تماشاگر بازی میکند!

                                        منبع :سایت مووی مگ
                                        http://moviemag.ir
تعداد بازدید از این مطلب: 5743
برچسب‌ها: فیلم نوح , هالیوود ,
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 9 مهر 1393 ساعت : 9:6 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم (طلا ومس)
نظرات

                       نقد فیلم طلا و مس

 

منبع :http://moviereview.persianblog.ir/

Image result for ‫فیلم طلا ومس‬‎Image result for ‫فیلم طلا ومس‬‎

خلاصه: سید رضا، طلبه جوانی ست که به همراه همسرش، از نیشابور به تهران آمده تا دروس حوزه را نزد اساتیدی برتر فرا گیرد. او در تهران با مشکلات زندگی شهری و مهمتر از آن با بیماری همسرش روبرو می شود که زندگی او را دچار تحول می کند...

*******************************************************************************************************

 نمی توانم نگویم که سینمای ما در حال پیشرفت است! حتی اگر این را با دیدن چند فیلم برتر امسال بیان کرده باشم باز سخنی به گزاف نیست، که سال های پیشین ما حتی از همین چند نمونه نیز خالی تر بود!

منوچهر محمدی را پیش از این با فیلم های "زیر نور ماه" و "مارمولک" احساس کردیم اما حضورش به عنوان تهیه کننده این گونه فیلم ها نشان از پیگیری موضوعی جدی توسط او در زمینه های مذهبی و دینی-اجتماعی دارد.

طلا و مس حکایت جوانی ست که برای آموخت علم اخلاق به تهران می آید و در نهایت به ظاهر چیزی غیر از آنچه نوشته بر جزوات است ( و در حقیقت همان ها را) نصیبش می شود.

اخلاق چیست؟ رسم بهتر بودن؟ روش سلوک تعالی؟ راه زندگی برتر؟ خب همه این ها هست، اما مصادیق آن در چه چیزهایی یافت می شوند؟ اصولاً این بحث نسبی بودن اخلاق تا چه حد صحیح است؟ من و فیلم می گوییم که با این موضوعات به بیراهه رفته ایم! اصلاً مگر اخلاق تئوری دارد؟ اگر دارد پس این ندای درون چیست؟ پس این "فََالهَمَها فُجورَها وَ تَقواها" چیست؟ اصلاً مگر آن درس نخوانده روستایی بیشتر از این دکتر شهر نشین ادب و اخلاق دارد؟ این بحث ها برای چیست؟ به نظر من این ها فراری ست ناخودآگاه برای وارد عمل شدن..

"طلا و مس" حکایت طلبه ای ست (طلبه به معنای کسی که می جوید و می کاود و در طلب است، طلب بهتر بودن) در جستجوی دروس اساتید اخلاق، و در عین حال طلبه ای برای زمان حال، با آن همه گرفتاری های زمانه ای و مردمی.. نگاه های منفی بسیاری را باید بپذیرد و مشکلات را ببیند و چشم را بر ناهنجاری هایی که به چالش می کشند همه دین و ایمانش را ببندد و ... خود را از این منجلاب به سلامت بیرون بکشد.

فیلم در دام خوش واقع گرایی ست، نه از سیّد فرشته می سازد و نه زا همسرش ایده آل ترین و نه از جامعه و مشکلاتش چشم می پوشد. آنجا که به دختر صاحبخانه با سندرم داونش اشاره می کند و سیّد را در مقطعی دچار خشم بروز داده نشان می دهد -و همسرش را نیز- و همدرس های سید را که حسرت همسر پولدار را می خورند. پارتی بازی پزشک بیمارستان با بیمار آشنای پزشکی را می گوید و نحوه برخورد پزشک و انترن ها در بیمارستان با بیمار را نکوهش می کند (چه صحنه غم انگیز و تاثیر گذاری ست با همه واقعی بودنش آن جا که پزشک زهرا سادات به همراه دانشجویانش بالای سر اوست و دست و پای او را بالا می برد و رها می کند، انگار که مرده ای ست که جان و روح و احساس ندارد). در حقیقت سیاه یا سفید نبودن شخصیت ها و واقعیات خوشبختانه  دارد به عادت رایج سینمای ما تبدیل می شود.

برخورد جامعه (که از دید پرستار به تصویر کشیده می شود) با طلبه و به طور کلی قشر روحانی نیز به خوبی به تصویر کشیده می شود و حتی این را در نوع نگاه کودکان به آنان (که مسلماً با انتقال نظریات والدینشان صورت گرفته) به آنان می بینیم (در جدا شدن فرزند سید وقتی که او با لباس روحانی به مدرسه می رساندش). اما آیا همه یکسانند؟ و آیا اگر عده ای در لباسی به اصول آن پایبند نبودند باید همه را به همان دید نگاه کرد؟ حقیقت این است که تفکیک مسائل برای ما انسان ها بسیار سخت است و کلّی گویی ها شده آفت زبان و افکار ما.

سید با مواجهه با بیماری MS همسرش (با بازی عالی نگار جواهریان که به حق سیمرغ را -مشترکاً- تصاحب کرد) وارد مقوله جدیدی از زندگی می شود؛ انگا خداوند راهی دیگر را پیش پایش می گذارد تا آنچه حقیقتاً به دنبال آن است را بیابد). زندگی او حالا باید با نرسیدن به کلاس های درس اخلاقش بگذرد و در عوض می نشیند و کهنه بچه را عوض می کند و برای دخترش غذا درست می کند! اما این ها مگر برای او  درس و اخلاق می شود؟

در مسیری خوش آهنگ و زیبا، نویسنده راهی را می گشاید که به اعماق زندگی برویم و زیبایی را در سادگی و بهترین ها را در همین ها ببینیم و گوشزدمان می کند که چقدر راحت می توان خوب بود و چقدر دوریم ما از این زیبائی های کوچک (به مانند ندیدن آن شکوفه روی درختی که سید در اواخر فیلم می بیند و یا عدم توجهش به دختر فال فروش در ابتدا و توجهش به او در اواخر فیلم به مانند جلب توجهش در زندگی شخصی). به قول استاد سید: سیاهه رو سیاهه چه فایده؟

سیّد نماد یک انسان معتقد واقعی ست که چالش هایش با دنیا او را از انجام تکالیفش باز نمی دارد، اگر پرستار به او کنایه می زند پاسخ نمی دهد، در قبال دخترش تا حد امکان با سعه صدر برخورد می کند، در نبود همسرش جای خالی او را در احساس پر نمی کند و وفادار می ماند و در جای جای حرام و حلال زندگی، از بازگرداندن سریع قرضش گرفته تا کشیدن دائم پرده برای جلوگیری از نگاه حرام، سعی خود را به کار می بندد و می ماند.. اما او معصوم هم نیست و در قبال سختی های زندگی و اعمال ظاهراً دیوانه وار همسرش بر سر او داد می زند تا ببینیم که ظرفیت انسانی او ماوراء تصور هم نیست.

همسر او اما یک زن نمونه است؛ همسری وفادار و مادری مهربان و همسایه ای دلسوز. اوست که دختر صاحبخانه را تنها برای رضای خدا به خانه می آورد و به او که دائم در حال گوش کردن به آهنگ های غنائی است قرآن می آموزد و برای دخترش که دارد در خانه ای با آموزه های دینی بزرگ می شود می رقصد و در این راه تعادل را برای دنیای کودکانه هر دو بازمی گرداند. او در عین حال زن است، با همان احساسات متلاطم و هم اوست که دختر صاحبخانه و مادربزرگش را وقتی از بیماری اش رنج می کشد از خانه بیرون می کند و بی جهت به تقلّا می پردازد و خانه را به هم می ریزد. و در عین این ها وقتی به سید زن دیگری را برای جانشینی خود معرفی می کند و با شوخی به ظاهر جدی سید در قبال این امر بر می خورد آشفته می شود (و چقدر یاد صحنه ای مشابه در آواتار افتادم و البته به احتمال زیاد این شباهت به دلیل شناخت خوب هر دو از زن است و نه تقلید).

فرش و بافتن آن انگار به مثابه زندگی آن ها نیز هست.. با سختی بافته می شود و به بهایی ظاهراً اندک فروخته.. اما این آنی نیست که خدا گفته به بهای اندک نفروشید که نتیجه ای ست که در قبال این تلاش به دست می آورند و مزد زحمات خود را در احساس خوشبختی در کنار هم و با دانستن اینکه دارند به خواست او عمل می کنند می چینند.

از صحنه های به یاد ماندنی فیلم آنجا ست که زهرا سادات برای خوشایند سید به خود عطر می زند (و جواهریان این کار را با چه ظرافتی انجام می دهد؛ حس غریبگی با این وسایل و در عین حال تمایل برای خوشبو شدن) تا پیش شوهر محبوب تر شود. این صحنه را آنقدر دوست دارم که نمی توانم لذت خود را از دیدن آن بیان کنم! اصولاً عشق طاهری که میان این دو می بینیم از نوادر سینمای ایران است! آنقدر شیرینی در ارتباط کلامی این دو هست که قادر به توصیف آن نیستم! و البته به گفته خود تهیه کننده اینجا عشقی ورای لفظ مرسوم کوچه و بازار آن می بینیم. عشقی که با وجود سادگی ها یش به پختگی رسیده و در خلال یک زندگی شکل گرفته و رد شده از تجربه های جسمی و لذّات همراهش تجربه می شود. در واقع همواره این سوال برای من بود: اینکه در اغلب فیلم ها رابطه پسر و دختری به تصویر کشیده می شود و این دو با وجود همه مشکلات در نهایت فیلم به هم می رسند، حالا این رابطه در جریان یک زندگی واقعی با مشکلات روزمره چه شکلی به خود خواهد گرفت؟ آیا آن شور و نشاط و ادعاهای قدیم پابرجا می ماند؟ به نظرم اغلب چنین نیست...

به قول کسی که در پیدا کردن کتابی در مورد اخلاق به سید گفت این پایین ها را نگرد، اخلاق اون بالاهاست، تضاد زیبای آن را در انتهای فیلم می بینیم که سید که پای دار قالی دارد سوی چشم هایش را نیز از دست می دهد و همسری دارد که رو به فلج شدن می رود، با مرتب کردن کفش های کنار اتاق درس استاد- که توسط یکی دیگر از شاگردان که دارد می رود به کلاس درس اخلاق برسد (!) به هم ریخته!- نشان می دهد که اخلاق در همین پایین ها و همین مسائل جزئی زندگی نهفته است؛ و این با گوشه ای زیبا به روایتی نقل شده که یکی از نوّاب حضرت مهدی (عج) از میان این به صف کنندگان کفش مسلمین انتخاب شد.

بر خلاف "هیچ" عبدالرضا کاهانی که فیلمی آکنده از هجویات، استفاده ابزاری از کلام برای جلب مخاطب -به مانند 90 شبه های مدیری، با استفاده از کلمات حتی نارایجی مثل "فیلم نرم" و ...- یا حرکات و ظاهر صورت و بدن و محور کردن یک امر علمی-تخیلی به صورت کلیه زا بودن نادر (که مثلاً خواسته در باطن اسمش همین نادر بودن این موقعیت را هم گوشزد کند)  یک پوچ گرایی صِرف در میان طبقه غیر مرفّه جامعه (اگر نخواهیم بگوییم قشر آسیب پذیر) به شمار می رود (این مسائل را در جلسه نقد و بررسی فیلم با کارگردان فیلم نیز در میان گذاشتم و به جای پاسخ شنیدن از سوی او تنها آقای طوسی در مقام منتقد فیلم به دفاع از آن پرداخت و گفت که این نظر شخصی من است) و تنها به یمن بازی های عالی بازیگرانش -که البته در بازی مهدی هاشمی نیز آن طراوت همیشگی را نمی بینیم و انگار هاشمی ای که همواره نظرات خود را بر کارگردانانش تحمیل می کرده حالا گرفتار تفکرات کاهانی شده است و باید ضعیف ترین و غیر باورپذیرترین بازی فیلم را ارائه دهد- و به کار بردن الفاظ زشت و به ظاهر واقعی سرپا مانده و البته زود هم از ذهن ها پاک خواهد شد،"طلا و مس" فیلمی ست در یاد آوری این جمله که: "اِنَّ مَعَ الُعسرِ یُسری". در "هیچ" نمی فهمیم که چرا نادر به فرزندانش کمک نمی کند، نمی فهمیم که پول های کلانی را که از فروش کلیه هایش به دست می آورد کجا خرج می کند و اصولاً چرا این تنها به خوردن فکر می کند (یا فکر هم نمی کند!) و بی احساس و پوچ است، نمی فهمیم زنی که به خاطر ولگردی شوهرش و فقر می خواهد بچه را بیندازد چطور یکباره تصمیم به خودکشی می گیرد (و تازه این نوع خودکشی در بین زنان با توجه به روانشناسی آنان بسیار نادر است) و اینکه چطور دختری با آن وضع و آرایش (نگار جواهریان) حاضر به نامزدی با پسری با آن تیپ شده که حالا به هم بزند؟ اصولاً فیلمنامه نویس و کارگردان بار فیلم را به طور مشخص و جهت دار نبسته اند که در دو روایت متفاوت هم، هر باره خواسته و ناخواسته به ترک خانه توسط نادر می رسند، و یا اینکه زندگی به پوچی رسیده خودشان را دارند به ما تحمیل می کنند و چه جالب و عجیب و بد که در هر دو فیلم اخیر کاهانی نهایت امر به مرگ می رسیم (و باز خوشا فیلم "بیست" او که با خودکشی نبود!) و چه بد که این تصویر را در قالب طبقه فقیر جامعه به تصویر کشیده اند..

در آیه مذکور از قرآن کریم وقتی سخن از آسانی و راحتی در کنار سختی ست، لزوم جمله، بودن سختی را تایید می کند و این دو در کنار همند که معنا می یابند. سید و همسرش با مشکلات بیماری و بی پولی و گرفتاری های در خانه زجر می کشند  -و انگار آن کودک سندرم داونی هم مزید این دنیای سخت است..- و باز هم ما در انتهای فیلم احساس می کنیم که این دو چقدر خوشبختند! مگر خداوند نفرمود که انسان در سختی آفریده شد؟ اما آیا معنای این پوچ بودن زندگی ست؟.. می توان "هیچ"  کاهانی را دید یا فیلم "طلا و مس" اسعدیان را و از نگاه من آنچه به اعتقادات ما -و به جز این اکثریت مردمان دنیا- نزدیک است "طلا و مس" است. با این حال تاثیر فیلم بر درونیات ماست و هرکس آنچه را خواهد از آن برداشت کند.

در شرایط فعلی- و البته به عقیده من در تمام زمان ها- نشان دادن و حتی رد شدن از برخی خطوط به ظاهر قرمز در کاهش حساسیت به برخی موضوعات کمک شایانی خواهد کرد. خط کشیدن و  قرمز شدن مسائلی که در ذهن عموم مردم جایی برای ممنوعیت ندارند باعث ایجاد حس بی اعتمادی به نظام حاکم در شناخت صلاحدید هاست. خوشبختانه رویکرد جدید مسئولان فرهنگی کشور به همین سوست.

فیلم اشکالاتی جزئی نیز دارد: نظیر نحوه اعلام پزشک به همراهان دیگری در مرگ بیمار که البته در کلیّت با شکوه فیلم چندان تاثیر گذار نیست. ماجرای پرستار هم در هنگام آمدن او به خانه سید و گفتن این جمله که "خوشبختی یعنی دیدن چیز های کوچک" کمی از فیلم بیرون می زند و به شعار زدگی (دوست ندارم اصلاً این واژه را به کار ببرم اما متعارف شده، به نظرم هر فیلم خوبی شعار هم دارد اما با صدای آهسته می گوید یا به زبان نمی آورد و تنها در عمل نشانش می دهد) می انجامد.

طلا و مس، فیلمی قابل اعتنا و بیشتر از آن دیدنی و به یاد ماندنی ست. نه تنها به خاطر بازی های بسیار خوب و عالی اش، که به خاطر نمایش زیبائی های کوچک در قالبی بزرگ.

                               (مهدی وزیریان) 

                  moviereview.persianblog.ir

تعداد بازدید از این مطلب: 5326
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 8 مهر 1393 ساعت : 5:1 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم (سربه مهر)
نظرات

                                          نقدی بر فیلم (سر به مهر)

                                                                        نوشته :سعید طاوسی مسرور


http://rozup.ir/up/up000/Movie-Fa/%D8%B3%D8%B1%20%D8%A8%D9%87%20%D9%85%D9%87%D8%B1-1.jpg

 


فیلم داستان دختر تنها و خسته‌ای است که کمک‌های یک دوست باعث بهبود شرایطش می‌شود، اما این دختر برای معرفی این دوست به دیگران شهامت کافی ندارد.

بی اطلاعی از نشانی کوی دوست


 

اول از نام این فیلم شروع می کنم یعنی سر به مهر؛ نامگذاری خوب حُسنی است که به راحتی به دست نمی آید. از تعبیر «سر به مهر» معمولا درباره راز استفاده می ­شود؛ در این فیلم هم اشاره به راز صبا (با بازی لیلا حاتمی) دارد که البته این راز همان سر به مهر گذاشتن یعنی نماز خواندن او است هر چند این راز در انتهای فیلم سر به مهر نمی ماند. 

 درباره ویژگی­ های فنی و سینمایی فیلم آنچه بیش از همه ناخوشایند بود ریتم کند فیلم و روال یکنواخت آن بود که کمتر با سکانسی حاوی جذابیت ­های بصری و یا دیالوگی که این فضا را بشکند همراه می شد (جز در سکانسی که خواهر صبا برای او این بیت را می خواند که «چو دیگر نباشد امیدی به شوی، ز گهواره تا گور دانش بجوی! » که جمعیت حاضر در سالن سینما به ­ویژه آقایان را به وجد آورد).

 در یک نگاه کلی فیلم سر به مهر فیلمی متوسط است اما به عنوان اولین تجربه کارگردانی هادی مقدم دوست نمره قبولی خواهد گرفت. هر چند از کارگردانی که مشاوری چون حمید نعمت الله را در کنار خود دارد بیش از این انتظار می رفت. انتظار از مقدم دوست و حمید نعمت الله در مقام نویسنده نیز خیلی بیش از این بود به ویژه وقتی می دانیم که مقدم دوست نویسندگی فیلم بی پولی و مجموعه تلویزیونی وضعیت سفید را در کارنامه خود دارد که هر دو کار را باید در زمره کارهای موفق سینما و تلویزیون دانست چنان که فیلم نامه  بی پولی که کار مشترک او و حمید نعمت الله بود برنده دیپلم افتخار بهترین فیلم نامه در بخش مسابقه بهترین فیلم های اول و دوم بیست و هفتمین جشنواره فیلم فجر (1387) شده است.
هادی مقدم دوست

از ویژگی های مثبت فیلم سر به مهر، بازی بسیار خوب لیلا حاتمی در نفش اول این فیلم است که آن را نباید به حساب این گذاشت که تنها بازیگر سطح اول و شاخص فیلم، اوست بلکه اگر دیگر نقش های فیلم را بازیگرانی مطرح و شاخص ارائه می دادند باز هم بازی خوب او به چشم می آمد و دست کم باید منتظر اعلام نام او به عنوان نامزد دریافت سیمرغ بلورین جشنواره سی و یکم بود. هر چند برخی بر این نظرند که کاش فردی دیگر جایگزین وی می شد مثلا بازیگری غیر مشهور و یا یک نابازیگر و یا بازیگری که با معنویت نماز همخوانی بیشتری داشته باشد اما به نظر می رسد بازی او با شخصیتی که قرار است ارائه دهد و با فضای کلی فیلم کاملا منطبق است و آشفتگی و پریشانی و خجالت و ترس صبا را به خوبی به مخاطب ارائه می دهد. معمولا سر به زیر دارد که نشان دهنده خجالت اوست، این سر به زیری نشان از آرامش  نیست بلکه از آشتفگی ذهن و حواس پرتی حکایت می کند. البته این را هم باید گفت که نوع پوشش خانم حاتمی در جشنواره های خارج از کشور و یا در برخی فیلم ها مانند نارنجی پوش شایسته یک بانوی مسلمان ایرانی نیست و این سبب شده که دیدن وی با چادر نماز برای بسیاری از مخاطبان، باورپذیر نباشد.

 سر به مهر یک درام اجتماعی است با تم دینی که ظاهرا می خواهد در عصر سیطره مدرنیسم پیام بازگشت به سنت بدهد و نماز و یاد خدا را به عنوان چاره درد انسان تنها، گرفتار و مشوش این دوره بشناساند. به نظر می رسد کارگردان در ارائه این پیام موفق نیست زیرا فیلم از حیث محتوا با اشکالاتی رو به ­رو است:

-  این فیلم با جامعه فعلی ما منطبق نیست زیرا ما دست کم فعلا با سیطره و غلبه مدرنیسم مواجه نیستیم بلکه با تقابل سنت و مدرنیسم مواجهیم. اگرچه بسیاری از مسائلی که در فیلم می بینیم با امروز ما منطبق است اما ما هنوز این قدرها هم که این فیلم نشان می دهد دیجیتالی و وبلاگی نشده ­ایم و یا نماز خواندن آن قدرها هم سخت نشده است. به نظر نگارنده، بر خلاف بسیاری از تحلیل ­ها، ما در چند سال اخیر با رشد دینداری در جامعه به ویژه در میان جوانان رو به ­رو هستیم و شواهدی در تایید این نظر را می توان در رهنمودهای رهبر معزز انقلاب (دامت برکاته) یافت و مظاهر آن را می توان در شب های قدر، عزاداری­ های محرم و صفر، راهپیمایی­ ها (به ویژه نهم دی) و یا تشییع علمایی چون آیت الله العظمی بهجت و آیت الله العظمی آقا مجتبی تهرانی (رحمة الله علیهما) و نمونه­ هایی دیگر مشاهده کرد.

 در جامعه ما و شاید نزدیکان خود ما بی نمازی و یا مسخره کردن نماز خواندن وجود دارد اما این گونه هم نیست که بی نمازی نتواند نماز خوان شود و یا این که نشود نماز خواند. تصویری که این فیلم ارائه می دهد بیشتر از این که مخاطب را دعوت به نماز خواندن کند به مخاطب القا می کند که نماز خواندن در ایران این روزگار واقعا خیلی سخت است چنان که صبا هم که یک بی نماز بوده و دوستش منیره را به خاطر نماز خواندن مسخره می کرده، حال که عزمش را جزم کرده که همیشه نمازش را بخواند، باز هم موفق نمی شود و در آخر فیلم نمازش قضا می شود و او قضای نمازش را می خواند. من اگر یک بی نماز بودم با دیدن این فیلم بعید بود که نماز خوان شوم تازه توجیهی هم پیدا می کردم!

 

 


- این که بالاخره در سی و یکمین دوره جشنواره فجر فیلمی درباره نماز و یا به قول برخی در ستایش نماز ساخته شود بسیار ستودنی و موجب خشنودی است؛ شخصا برای شخصیت آقای مقدم دوست نیز بسیار احترام قائلم اما انتخاب موضوع نماز کاری بسیار حساس است و دقت و همت بیشتری می طلبد. سوال اینجاست که چرا این داستان و شخصیت صبا برای فیلمی در ستایش نماز انتخاب شده است؟ دختری که آشفتگی روانی دارد؛ ناآرام است و بسیار  خجالت می کشد اما جزئیات زندگی شخصی خود را در وبلاگش که آن را آرام باش نامیده، می نویسد. وقتی سراغ نماز می رود که در زندگی انواع و اقسام مشکل روحی، خانوادگی و مالی دارد. خواهرش کور شده و او تقریبا تمام پولش یعنی سه میلیون تومان را می دهد برای درمان خواهرش. پدرش در خانه ای روستایی در فضایی دور از هیاهوی تهران با نامادری صبا زندگی می کند و صبا در تهران در خانه دوستش لیلا (با بازی خاطره اسدی) مهمان همیشگی است و از این رو همواره خود را زیر منت او می داند و احساس بدی دارد. مشکلات صبا مرا به یاد آیه 124 از سوره مبارکه طه انداخت: « مَن أعرَضَ عَن ذِكرِي فإنّ لَهُ مَعِيشَهً ضَنكاً ...»  (هر كس از یاد من روی گردان شود زندگی تنگ و سختی خواهد داشت...). بنابراین صبا از مشکلات به یاد خدا می رسد اما تنها تحولی که در او حاصل می شود این است که نماز می خواند. نه رفتار بیمارگونه اش تغییری می کند (بلکه بدتر می شود و نگرانی از قضا شدن نماز به دیگر تشویش هایش اضافه می شود) و نه سر و وضع و پوشش او. بعد از اولین نماز هم خیلی سریع و بدون یک قطره اشک، لیستی از حاجات مادی و دنیایی خود را از خداوند مطالبه می کند (در این بین بهترین دعای او این است که خدایا کاری کن که منیره -یعنی همان دختری که روزی صبا نماز خواندن او را مسخره می کرده- با من آشتی کند). در انتها هم بالاخره وقتی می فهمد نمازش قضا شده، خودش را شکست می دهد و در سینما وسط فیلم بر می خیزد و به خواستگارش پیامک می دهد که من رفتم نماز بخوانم. گفتن این که انسان نباید اسیر و مغلوب شرایط باشد و یا این که باید بر نفس خود پیروز گردد، خوب است اما سوال اینجاست که این خواستگاری که صبا حتی جرات ندارد به او بگوید که نماز می خواند چه ویژگی­هایی در او هست که صبا به عنوان یک نمازخوان، همسرش شود؟ تاثیر نماز خواندن در زندگی صبا چیست؟ صبا همان صبای تنها و خجالتی و ترسو و روان پریش سابق است با همان سر و وضع و رفتار و فقط چون نماز می خواند مشکلات زندگی او به ظاهر دارد حل می شود. فورا یک خواستگار (فرهاد برادر لیلا هم خانه صبا که از ازدواج قبلی خود یک بچه هم دارد) از راه می رسد که معلوم نیست این خواستگار در صبا چه دیده که او را پسندیده و بعد هم یک کار بی خود و الکی پیدا می کند یعنی دستیار جناب خواستگار (با بازی خوب آرش مجیدی) در مدیریت تشریفات برج میلاد!

 در صحنه­ ای که صبا در مترو سوار شده است در واگن تبلیغاتی را می بینیم که تصویر مهر و تسبیح و سجاده ­های سبز رنگ کربلا در آن درج شده است. شاید کارگردان می خواهد این را القا کند که در فضای جمهوری اسلامی با وجود تبلیغات فراوان در رادیو و تلویزیون و حتی واگن­ های مترو و با وجود این که ما تشکیلات رسمی با عنون ستاد اقامه نماز داریم، وضعیت نماز این است. باید پرسید این فیلم با این داستان و نحوه شخصیت ­پردازی صبا به چه میزان سبب گسترش فرهنگ نماز می شود؟

به نظر نگارنده برای انتقال مفاهیم دینی، داستان هایی روان ­تر و شخصیت­ هایی ساده تر اما با پرهیز از آسیب کلیشه ای شدن مناسب تر است چنان که در جشنواره گذشته شاهد فیلم خوب و تحسین برانگیز من و زیبا (ساخته فریدون حسن پور) درباره توبه بودیم. حتی برخی فیلم ها که غیر مستقیم به معنویت توجه می کنند گاه تاثیری بسیار بیشتر و عمیق تر از فیلم سر به مهر می گذارند که چند بار صدای اذان در آن به گوش رسید و یا نماز خواندن و دعا کردن در آن به تصویر کشیده شد مثلا فیلم پشت پرده مه ساخته پرویز شیخ طادی که فضایی معنوی، انسانی و صمیمی دارد.

- به زعم نگارنده، در یک ارزیابی کلی بازنمایی دختران و زنان در این فیلم به خوبی انجام نشده است؛ مثلا صبا نماینده خوبی برای دختران امروزی نیست. می شد یک نمونه واقعی­ تر و باورپذیرتر از بی نمازانی که نماز خوان شده اند عرضه کرد. نگرش فیلم به ازدواج هم مناسب نیست. ملاک های خواستگار صبا و یا خود صبای نماز خوان شده، معیارهای مناسب یا اصلی برای ازدواج نیستند. به علاوه از  فیلم این برداشت می­شود که هر خواستگار با هر شرایطی یک فرصت برای ازدواج دختران است که نباید بسوزد و هدر برود. تصویر خوبی از خانواده هم ارائه نشده، صبا هر چند به فکر نابینایی خواهر خود است اما به عنوان یک دختر مجرد روستایی دور از خانواده در تهران زندگی می کند و روابط خوبی با پدرش ندارد. به علاوه خواستگار او کسی است که با یک بچه پس از چند سال با همسرش متارکه کرده است. ممکن است کسی بگوید این وضعیت در جامعه ما وجود دارد. بنده منکر آن نیستم اما چرا در سینمای ما بیشتر و بیشتر چنین وضعیت هایی به تصویر کشیده می شود تا یک خانواده سنتی شاداب و موفق. اگر کسی با نگاه از بیرون و بر اساس سینمای ما قضاوت کند فکر می کند ایرانیان مردمانی هستند که انواع مشکلات زندگی آنان را احاطه کرده و در یک کلمه بدبخت هستند. در این فیلم هم، چنین فضایی را در ایران می بینیم.  

-  در راستای بحث فوق،  اخیرا باب شده که مردم ایران را مردمانی دروغ گو جلوه دهند و دروغ گویی برخی را تعمیم داده و بر دروغ گویی به عنوان یکی از خصلت­ های ایرانیان تاکید کنند. مثلا در فیلم جدایی نادر از سیمین و یا در مجموعه تلویزیونی راستش را بگو که عنوان این سریال خود گویاست. متاسفانه در این فیلم نیز صبا حتی بعد از بازگشت به سوی خدا و نمارخوان شدن مکرر دروغ می گوید و نسبت وبلاگ آرام باش به خودش را انکار می کند و انگار نه انگار!

 قبل از کلام پایانی باید به یکی از پیام های مثبت فیلم اشاره کنم و آن «در جریان بودن» است یعنی اگر در جریان شرایط نیستیم درباره دیگران به راحتی قضاوت نکنیم و این یکی از معایب ما و جامعه ماست که این فیلم به ما یادآور می­ شود.

در انتها به شعری از سعدی شیرازی اشاره می کنم که در فیلم با صدای دلنشین شهرام ناظری می شنویم و نیز در تیتراژ پایانی: « من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم   تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی». هر چند پایان فیلم قدری باز است اما بر اساس قراین موجود در فیلم (مانند سکانسی که صبا عین مداد خودش را برای فرهاد می سازد) صبای این فیلم با نماز خواندن به شوهر رسید اما این که به کوی دوست هم خواهد رسید یا نه، معلوم نیست!


خواهشمندیم این مطلب را بدون ذکر نام نویسنده در جایی به کار نبرید 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 5882
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 8 مهر 1393 ساعت : 4:49 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم «چ»
نظرات

 

نقد فیلم «چ» ساخته ابراهیم حاتمی کیا / حضور قدرتمند فیلمساز کهنه کار

حاتمی‌کیا نه تنها در این فیلم خوب قصه می‌گوید که در روایت به سادگی برگزار نمی‌کند. طراحی صحنه و لباس، جلوه‌های ویژه میدانی و کامپیوتری، کنترل فصل‌های شلوغ بی‌غلط، میزانسن‌های کاملاً درخدمت درام، ممانعت از افت ریتم، بازی‌های انرژیک و اکتیو مخصوص این ژانر، همه خوب طراحی و اجرا شده‌اند؛ شکوهمند و غافلگیرکننده.

حاتمی‌کیا نه تنها در این فیلم خوب قصه می‌گوید که در روایت به سادگی برگزار نمی‌کند. طراحی صحنه و لباس، جلوه‌های ویژه میدانی و کامپیوتری، کنترل فصل‌های شلوغ بی‌غلط، میزانسن‌های کاملاً درخدمت درام، ممانعت از افت ریتم، بازی‌های انرژیک و اکتیو مخصوص این ژانر، همه خوب طراحی و اجرا شده‌اند؛ شکوهمند و غافلگیرکننده.
 کلمه «بازگشت» عموما و غالبا با معنای مترقی و مثبت همراه نیست، اما هر وقت برای انتشار مفهومی بالنده و پیشتاز به کار رود، بار ارزشی مضاعفی را به همراه دارد. کاربرد چنین کلمه ای برای اطلاع دهی از ورود مجدد یک هنرمند یعنی یک اتفاق مهم در صحنه هنر، یک رویداد قابل ثبت در تاریخ فرهنگ، یک جهش بزرگ درکارنامه هنرمند. بنابراین استفاده از کلمه «بازگشت» برای ابراهیم حاتمی کیا به شدت خوش یمن است، شاید به کارگیری پسوند «قدرتمند» ضرورتی نداشت، با این حال باید این بازگشت را به فال نیک گرفت. به راستی چرا بازگشت؟ حاتمی کیا که از سینما فاصله نگرفته بود یا حتی فترتی میان آثارش به وجود نیامده بود، پس به چه دلیلی بازگشت؟ نخست براین مساله اشاره کنم که قرار نیست درباره حاتمی کیا بررسی انجام شود، غرض و مراد تحلیل و تا حدودی نقد فیلم «چ» است، اما چاره ای نیست که درادامه فراز بالا مختصری بحث را گسترش دهیم. واقعیت قضیه دراین است که حاتمی کیا پس از آژانس شیشه ای با افت و خیزهایی رو به سویی خاص جلو آمده است. (البته ناگفته نماند که از نگاه نگارنده به رنگ ارغوان هم در زمره فیلم های قابل اعتنای مخاطب محور او بود). حتی عواطف جاری و مستتر بر فیلم ها هم کم کم رنگ خاص تری پیدا کرد . درحالی که انتظار می رفت بعد ار آژانس درهمان مسیر سینمای میانه (سینمای قهرمان پرداز قصه گو) که شاکله اش را دربرگیری مخاطبان انبوه تشکیل می داد طی طریق کند، راهروی بر مدار ساختن فیلم هایی که به جای اتکا به تماشاگران بسیار از لایه ها و طیف های متنوع جامعه ، چشم به پذیرش یک جور نگاه و سلیقه و فکر محدود دارد، به جای خوشایند مردم به مفهوم سلیقه غالب مترقی، تایید جریانی از انبوه را ترجیح می دهد . این انتظار اصلا براین خواست استوار نیست که حاتمی کیا همواره باید آژانس شیشه ای بسازد. اگر چنین برداشتی شود خیلی سطحی نگری است. ولی انتظار متداول فیلم ساختن برای مردم (فارغ از تمایل به حاشیه ها و رضایت شبه روشنفکرها) هم منطقی وقابل دفاع است.

فیلم «چ» ازجمله آثاری است که به تمام معنا «سینما» است. سینمایی که واجد عوامل ساختارمند است. موضوع و مضمون با فرمی جذاب عجین و محقق شده است، داستان پرمایه و با شاخ و برگ مناسب، شخصیت دارد ، قهرمان و ضد قهرمان دارد ، زمان و مکان قصه پردازی قابل شناسایی است، در «گونه» تثبیت شده دفاع مقدس پرداخت شده و روایت کاملا ساختار دارد. کلا سینمایی است که لذت می بخشد.

«چ» روایت دوشبانه روز حضور دکتر چمران (فریبرز عرب نیا) درمقام نماینده دولت به اتفاق تیمسار فلاحی (سعید راد) و ... درپاوه کردستان است. دکتر وقتی می رسد که شهر در آستانه سقوط است. اصغر وصالی (بابک حمیدیان) فرمانده نیروهای پاسدار با تعدادی رزمنده تنها حافظان مردم دربرابر هجوم سرتا پا مسلح ضد انقلاب به سرکردگی دکتر عنایت (مهدی سلطانی) است. و ...

حاتمی کیا در اجرای سینمایی این روایت با استفاده از تجارب متعددش در گونه دفاع مقدس اوج پختگی اش را به کار برده است . یک فیلم سخت، نفس گیر، پرتعلیق، گره افکن، اکشن، عاطفی، عاشقانه، پرچالش، کنشمند، اکتیو، میهن پرستانه، ایئولوژیک، بسیجی، مردمی و دریک کلام سینما به مفهوم اثرگزار و هیجان آور و این یعنی نزدیک به قله، یک یا علی مانده است.
«چ» تمام قد تصویرگر عبور این مردم از گردنه های نفس گیر و پر شهید است. فیلم به خوبی نشان می دهد که چرا این مردم در امروزه هم برای حفظ دستاوردهایشان ایستادگی می کنند. مهم نیست که «چمران» اش حداقلی است، مهم این است شاگردان و سربازان «خمینی» اش مانند اصغر وصالی حداکثری هستند. گویا خود حاتمی کیا پیشاپیش می دانسته که این شخصیت چمران درفیلم، قانع کننده نخواهد بود. مثلا یک بیگانه از این طریق نخواهد فهمید چرا چمران، چمران شده است، تلاش هم کرده تا در رویکرد اتوبیگرافیک (زندگینامه) با فلاش بک هایی به گذشته و خانواده دکتر، نزدیک شود، یا با نمایش برخی از ویژگی های او مانند فصل حرکت اش به اتفاق همراهان در بدو ورود به منطقه و در مسیر کوهستانی، آنجا که یکی از رزمندگان می خواهد حیوان زخمی را خلاص کند، اما دکتر نمی گذارد و می گوید «مگر تو خلقش کردی» و ادامه می دهد«کشتن کار ما نیست»، ونیز پوشش دکتر که تعجب همه را برمی انگیزد که «چریک کت و شلواری ندیده بودیم» و ... همه تلاش هایی برای شخصیت آفرینی است، با این حال وجه قهرمان پردازانه چمران در کف می ماند، اما چه باک ، حاتمی کیا چنان سربازان و بسیجیان قدرتمندند آفریده که بی تردید نمایانگر شاگردی کردن در مکتب چمران را تداعی می کنند و با «اصغر» خوب جبران می کند ، آنجا که هردو مرد در آغوش هم می غرند. یکی می گوید «نمی تواند باورش کند که او چمران بازرگان است یا خمینی» و چریک کهنه رزم، بهترین جواب را می دهد: «خوش به حال خمینی که چنین سربازانی دارد»، بی هیچ زحمتی ذهن تماشاگر، امروز را مرور می کند که هنوز، ساختمان پی افکنده توسط خمینی، به چه دلیل جوان و برنا است.

حاتمی کیا نه تنها دراین فیلم خوب قصه می گوید که در روایت به سادگی برگزار نمی کند. طراحی صحنه و لباس، جلوه های ویژه میدانی و کامپیوتری، کنترل فصل های شلوغ بی غلط، میزانسن های کاملا درخدمت درام، ممانعت از افت ریتم، بازی های انرژیک و اکتیو مخصوص این ژانر، همه خوب طراحی و اجرا شده اند. شکوهمند و غافلگیرکننده، سکانس سرنگونی هلیکوپتر حامل زخمی ها به غایت به اندازه است. فراتر از تکنیک نگه دارنده تماشاگر، پر از حس و عاطفه است . این فصل به شدت از همه صحنه های پر تیر و تفنگ و رجزخوانی های مخالف و موافق ، بدویت و قساوت دشمن را بهتر و عمیق تر به نمایش درمی آورد.

اما بنیادی ترین عامل در موضوع و مضمون، تاریخ نگاری و اطلاع دهی «چ» است. حاتمی کیا برای نسل کنونی و فردا از افشای دیروز کوتاه نمی آید. او در عین زنده کردن کاروزار و صحنه های رزم و حضور خصم، این هنگامه را بدون بک گراند سیاسی نمی بیند. مناسبات پشت پرده ای در کار است. زد و بند و معامله ای شده است، چگونگی عملکرد مرکز نشینان فراموش نمی شود، به دادگاه رفتن فرماندهان ارتش، کوتاهی کردن دولت موقت تا سیاسیون همراهش، به بحث و چالش کشیده می شود، چنانکه راهی نمی ماند جز ورود امام به صحنه و چه کارساز است پیام آن مراد بسیجیان و مردم کوچه و بازار و گرنه آرزوی طاغوت فراری مبنی بر ایرانستان شدن ایران، شدنی بود.

خلاصه اینکه حاتمی کیا بازهم در امروزه ای که سینمای دفاع مقدس درحال فراموشی است (نهایتا روایت های شبه روشنفکرانه یا حاشیه ای از جنگ رواج دارد)، جهادگرانه، قیام به احیا و به رخ کشیدن این گونه سینمایی می کند. جهاد از این بابت که در رویکرد تکنیکی و فنی، اعتماد به نفس سینمای ایران را تقویت و در جهت نفی و نهی براورده کردن نیازهای تکنولوژیک سینما از بیرون مرزها، الگویی عمل می کند.

«چ» از حیث ارایه نمونه ای از فیلم با عوامل و امکانات مدرن و سوپرپروداکشن، آبروی سینمای ایران را می خرد و حتی بالاتر نشان می دهد همانند برخی عرصه ها و تخصص ها (مثلا پزشکی) ما می توانیم سرویس دهنده به دیگر ممالک باشیم. در شرایطی که باب و مد شده که مدیران پروژه ها برای کمترین امکانات، بارسفر به ینگه دنیا می بندند «چ» چند سروگردن از سینمای قادر به خلق صحنه های استاندرد منطقه بالاتر می ایستد. این انتظار از حاتمی کیا می رفت و محقق شد که در سینما ثابت کند ما می توانیم نه تنها نیازهای تکنیکی خودمان را براورده کنیم بلکه تامین کننده نیاز دیگران هم باشیم. این هم از برکات سینمای جنگ در این زمانه. حاتمی کیا و فیلم «چ» از این بابت هم در تاریخ سینمای کشورمان افتخار آفرین و ماندگار خواهند بود. (درباره جزییات این قوت ها می توان همزمان با اکران عمومی فیلم، به تفصیل نوشت).



                                                                                 محمدتقی فهیم
                                                                                  منبع : فارس

تعداد بازدید از این مطلب: 5531
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 8 مهر 1393 ساعت : 4:43 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
فیلم (چ)حاتمی کیاو چند واکنش تند
نظرات

  چیزهائی در باره ی (چ)

()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()()

چ فیلم پخته ایست. چمران بی شک مهم ترین فیلم – چند- سال گذشته سینمای ایران است. مهم است زیرا موضوعش، مضمونش، زمان اکرانش، زمان فیلمش، داستانش، داستان گویی اش، جنگش، جلوه های ویژه اش و از همه مهم تر فرم، زبان و بیانش مهم اند. چرخش های داستانی مناسب ، گره ها و شخصیت های به جایی دارد. موضع خنثی ندارد و لحن محافظه کارانه ای نیز ندارد.

سه درون مایه بیننده را می نشاند و داستان را زنده نگه می دارد:

  • اول شناخت شخصیت چمران
  • دوم وضعیت شهر پاوه و جنگ شهری
  • سوم دو گانه وصالی – چمران

الف: چمران
چ اما بیش از تمام موارد بالا تحت سیطره نام بزرگ چمران است. پس اشکالی و تعجبی ندارد اگر غالب نقد به سمت محتوا باشد. از بزرگترین نقطه قوت و نقطه ضعف چ شروع کنیم: چمران.

شهید چمران در حال بارفیکس زدن در جمع رزمندگان

چمران واقعی کیست؟
آیا این چ چمران واقعی است؟ احتمالا خیر و احتمالا آری. آیا این چ چمران حاتمی کیاست؟ یقینا آری.  نباید انتظار داشته باشیم چ، عینا شهید دکتر مصطفی چمران باشد. چرا که اصولا تکرار عین به عین ناممکن است، چرا که چمران مرد بزرگ و عجیبی است. بزرگی اش و چند بعدی اش بی شباهت به امام نیست: دکترا و مقام علمی کم نظیر در کنار اسلحه به دستی و چریکی و سلحشوری. عرفان و سیاست! حتی عجیب تر از امام : بازرگان و خمینی!

شهید چمران فرمانده ستاد جنگهای نامنظم، چریک لبنان

چمران مورد غریبی است. چرا که برخلاف امام چندان متن و سخن از او نمانده، خانواده اش گم و ناشناس اند، سالیان زیادی ایران نبود، همراهان خارجش کم اند یا غریبه، خاطرات بازماندگان هم پر از عجایب است! حاتمی کیا حق دارد اگر تنها بتواند دو روز از زندگی او را در بیاورد. اما آیا می تواند؟

به نظر می رسد چ (چمران حاتمی کیا) دقیقا همین ابهام را دارد. در مواردی گنگ است، عجیب است، مبهم است، گاهی هم احساس تصنعی شدن می دهد (شاید به دلیل شناخت مخاطب از عرب نیا). آیا حاتمی کیا هم مثل ما چمران را از پس همین گنگی می بیند؟ آیا این چمران واقعی است یا نگاه ما به چمران است؟ احتمالا طرح مسئله خانواده چمران در میانه فیلم هم ریشه در همین جستجوگری حاتمی کیا دارد. البته باید به او حق داد.

چمران حاتمی کیا

اما چمران حاتمی کیا:
در دو صحنه چمران را محکم تر، قرص تر و واضح تر می بینیم. صحنه فوق العاده بیمارستان و موقعیت فوق العاده تر سنگر نهایی. در هر دو چ دست به اسلحه است. در بیمارستان دشمن را می کشد و در سنگر با اسلحه نماز می خواند. گویی حاتمی کیا در وضعیت نهایی (خط مقدم) مثل ما می داند تصمیم چمران چیست: جنگ و مقاومت. در هیچ یک از صحنه های دیگر نیز او را ترسو یا بی اعتقاد نمی یابیم. اما در بعضی موقعیت های پیچیده تر و مبهم تر تصمیمات چ واضح نیست. حتی تصویر سرگردان و تقریبا منفعل او را هم می بینیم.

چمران حاتمی کیا

همین امر از یک سو بیننده را به شک می اندازد و از سوی دیگر چ را باور پذیر می کند. شک به واقع نمایی چمران و باور به واقعیت جنگ و لحظات دشوارش. چاره کار چیست؟ پاسخ آن است که عمیقا چ را چمرانی از نگاه حاتمی کیا بدانیم. چ چمران حاتمی کیاست.

اما چه کسی می داند در مذاکرات چه گذشته؟ یکی از یاران می گویداساسا چمران مذاکره کننده نبوده است و چمران تا سه روز بعد منافقان را تعقیب کرده است. ولی این چمران بیشتر به نماینده ستاد ۵٩٨ می آید تا چریک لبنان و رییس ستاد جنگهای نامنظم یا وزیر دفاع! آیا این همه تاکید بر مذاکره از طرف چمران است یا فیلمساز؟ (نیاز به تحقیقات بیشتری در این باره است به خصوص باتوجه به به مقطع زمانی اتفاقات و عدم شروع رسمی جنگ)(وصیت نامه بسیار خواندنی این شهید را اینجا بخوانید)

طرح مساله خانواده شهید چمران

پس اگر دنبال تاریخیم شاید چ امتیاز صد در صد نگیرد (حضور افراد دیگردر محاصره پاوه و پاسخ مهدی چمران)، اما اگر دنبال داستانی تاریخی هستیم با حضور قهرمانانی آشنا این فیلم نمونه کم رقیبی است. شخصیت چ در فیلم باور کردنی است هرچند واقعیت کامل چمران به نظر نرسد و یا باب میل مخاطب نیافتد. او با تجربه است، آرام می نماید، دشمن شناس است و توکل دارد. اما تا وقتی اسلحه به دست نمی گیرد کامل نیست. چیزی کم دارد. شخصیت چ اگرچه انتظارات را برآوده نمی کند اما مخاطب را می نشاند. به خصوص که درگیر مسایل روز است: مذاکره و دشمن. مقاومت و آشتی.

چمران مرد اسلحه به دست

ب: پاوه
یکی از ارزش های فیلم توانایی تصویر کشیدن موقعیت پاوه است. تجربه ای نادر که به وفور در هالیوود اتفاق می افتد. در نمونه های متاخری مانند مجنون، بستان، اهواز و خرم شهر تا نمونه های تاریخی دیگر، قصه تلخ سقوط یک شهر ظرفیت های فوق العاده ای برای قصه پردازی دارد.

پاوه، جنگ و مردم

پیش روی سنگر به سنگر دشمن، فضای غبار آلود دشمنی و دوستی، درگیری نیروهای خودی با هم، امید و نا امیدی، جنایت و حمایت، مذاکره و مقاتله، خیانت و رشادت از شرایط طبیعی جنگ شهری اند.
چ در این باره موفق است و در این مسیر از شخصیت مردم کمک گرفته است. مردمی متشکل از خائن، خنثی، ترسو، دلیر، قهرمان، شهید و در نهایت همگی قربانی. این روایت از جنگ باور پذیر است.

پاوه، مردم و جنگ شهری

شخصیت موثر دیگر در این بستر “هانا” است. او نمایش یک ترسو است. حفظ وضعیت موجود هدف غایی اوست. توانایی مرزبندی و شهامت دل بریدن ندارد. انتخاب یک زن برای این شخصیت ریسک بزرگی بوده است اما ارتباط تاریخی زن و زمین کمک بزرگی به این نقش کرده است. هانا تصویر سازش و تسلیم، فرار و حقارت است. جالب است که ضعف اش را با پزهای توجیه گرانه ای می پوشاند: “من نمی توانم جان کسی را بگیرم” “تو وظیفه ات رو انجام دادی” “گوله بندازی گوله میندازند” و. ..و چه کسی می تواند انکار کند که جنگ با وجود آنکه شهید و شهید پرور کم ندارد ولی ترسو و توجیه گر هم زیاد دارد.

هانا نقشی مهم و موثر

دوگانه شجاعت و ترس

ج: وصالی – چمران
بی شک یکی از قوی ترین مایه های فیلم تقابل وصالی – چمران است. وصالی جنگجو، شجاع، راسخ، مومن، انقلابی، عملگرا و
 شدیدا جذاب است (توجه به زمان اتفاقات پاوه و خودجوش بودن حرکت دستمال سرخ ها خلوص وجودی نابشان را می رساند). در مقابلش چ آرام، با تجربه، بزرگ و عاقلانه باید باشد. تقابلی که فیلم را پیش می برد و به عشق و عقل شبیه است ولی نیست.

وصالی جذاب تر از چگوارا

مشکل فیلم آن است که هم می خواهد از این تقابل سود ببرد و هم نمی خواهد تبعات آن را بپذیرد. در نتیجه چابکی وصالی اش موجب کندی چمران است. و اهمیت رفتار چمران دلیلی می شود بر بی برنامگی وصالی. و این ضربه ای متقابل به هر دوست. شاید تاکید چ بر پرهیز از جنگ نیز ریشه در این تقابل و در جهت تقویت آن و یا نتیجه آن باشد (فیلمساز در برابر این تلقی از چمران موضع گرفته است). چرا که ریشه ی تقابل در تفاوت است. ضعف یکی و قدرت دیگری و یا تفاوت در دیدگاه و روش. و نتیجه تقابل حذف است یا قضاوت. اما فیلم نمی خواهد کسی از این دو حذف شوند یا حتی برتری جدی بیابد، هرچند به نظر می رسد فیلم در کنار چمران است.

درگیری ها و تقابلات زمان جنگ طبیعی است

همرزم وصالی می گوید او و چمران ده بار دعوا کرده اند. بی شک تقابلی بوده است. جنگ است دیگر. اما ترس فیلم ساز از لطمه خوردن شخصیت ها تقابلات را بعضا پاستوریزه کرده است.

نکته جالب این دوگانگی، انتخاب حاتمی کیاست. او از دوگانه حاج کاظم – سلحشور آژانس به دو گانه چمران-وصالی آمده. تطابق چ با جریان های سیاسی روز تلقی مقاومت – مذاکره می دهد. و حمایت فیلم از مذاکره معادل امروزی اش را تایید می کند. ساخته قبلی حاتمی کیا (گزارش یک جشن) و انتخاب فیلم ساز (رای به موسوی و روحانی) در دو انتخابات گذشته نیز هماهنگ این نظر است. اما اشاره به چند نکته لازم است.

چمران حاتمی کیا

اولا زمان نگارش و ساخت فیلم دو سال پیش است و طبعا آن زمان مذاکرات ماهیت متفاوتی داشت. دوما اگرچه روند پرهیز از جنگ و مذاکره در فیلم جدی است اما روند مقاومتی انکار نمی شود. در نتیجه نباید تقابل چمران – وصالی را به مقاومت – مذاکره فعلی تعبیر نمود، اما می توان نگاه حاتمی کیا را به تاکید بر راه مذاکره تعبیر نمود، که البته باید در فضای خودش نقل یا نقد شود.

مقاومت یا تسلیم

توجه نماییم دوگانه وصالی چمران دوگانه ای داخلی است. تفاوت دو رویکرد است که در اصول مشترکند و در دایره انقلاب هر دو جان بازند. در حالی که نسبت سلحشور و حاج کاظم چندان نزدیک نبود. صدای حاتمی کیا صدایی از درون است (گزارش یک جشن نیز منشا درونی دارد) هرچند شاید موافقش نباشیم.

اصغر وصالی سلحشور و بی باک

از طرف دیگر نگاه حاتمی کیا به مردم در این دوفیلم جالب تر است. در آژانس حاج کاظم مردم را گروگان می گیرد اما چ هدفش محافظت از مردم است. در آژانس مردم مخاطبند و حاج کاظم بستر ساز. اما در چ مردم بستر سازند و چمران حتی متهم نیز می شود. صحنه ای که چمران زخمی ها را بر دوش می کشد نمایش همین نگاه است. از این رو می توان چ را برتر از آژانس دانست.

نگاه حاج کاظم به مردم در آزانس متفاوت از چران در چ

جمع بندی

چ فیلم قابل تاملی است. چرا که صریح است و در بیان موضعش دستش نمی لرزد. شخصیت های بی مثال و جذابی مثل وصالی و دستمال سرخ ها را رو می کند که قطعا هیجانشان جوانان را بر می انگیزد و تنه به تنه چه گوارا می زنند. چمران و جنگ شهری دارد. روند قصه پردازی صحیحی دارد. نسبتی با روزگار معاصر دارد. اما در کنار تمام موارد بالا به همراه نقدهایی که به شخصیت چمران یا تقابلش با وصالی و … شد مساله فرم و بیان فیلم است که ان را سرپا نگاه می دارد. مساله ای که ان شاءالله در یادداشت آینده آن را بررسی می کنیم.

                                (منبع:سایت میاندیشم)

 اصغر وصالی جذاب تر از چگوارا

 



 

نقد فیلم «چ» از زبان هم‌رزم شهید چمران

بسیاری از افراد حتی نسل جدید با شنیدن نام پاوه شهید چمران را به‌خاطر می‌آورند و رشادت‌های این فرد نخبه بر کوه‌های پاوه حک شده است.شهید چمران فردی باهوش، نخبه، باتجربه، توانمند در جنگ‌های چریکی، عارف، عاشق امام (ره) و انقلاب و شجاع بود که همواره دفاع از مظلومان را سرلوحه کار خود قرار می‌داد.فیلم «چ» با جلوه‌های ویژه میدانی و کامپیوتری، کنترل فصل‌های شلوغ بی‌غلط، میزانسن‌های کاملا در خدمت درام، ممانعت از افت ریتم، بازی‌های انرژیک همه خوب طراحی و اجرا شده‌اند.موسیقی فیلم‌های حاتمی‌کیا در بهترین زمان خود به اجرا درمی‌آید و این کارگردان سهم زیادی در سینمای دفاع مقدس به‌ خود اختصاص داده است.حاتمی‌کیا در «چ» به یکی از شخصیت‌های مهم انقلاب پرداخته و روزهای سختی از تاریخ انقلاب را روایت می‌کند و پس از سال‌ها در سینمای ایران بار دیگر نام امام (ره) را زنده می‌کند.در این فیلم شهید چمران به ‌عنوان نماینده دولت برای آرام کردن اوضاع به پاوه می‌آید تا با گروه مسلح ضدانقلاب مذاکره کند و مهم‌ترین نقدی که بر این فیلم وارد است، این است که یک بیگانه از طریق دیدن این فیلم نخواهد فهمید چرا چمران، چمران شده است.در این فیلم عرفان چمران، تجربه وی در جنگ‌های چریکی و صلابتی که داشته دیده نمی‌شود و بیشتر شخصیت چمران با بیان دیالوگ معرفی می‌شود.چمران در این فیلم در مذاکره با سرکرده ضدانقلاب پاسخی برای این ندارد که چرا با یک زن آمریکایی ازدواج کرده که نیاز به پرداختن به این موضوع در این فیلم وجود نداشته است.محمد کرمی‌راد از فرماندهان نظامی دوران دفاع مقدس در گفت‌و‌گو ئی داشت: در ماجرای درگیری پاوه از لحظه اول ورود شهید چمران به پاوه تا لحظه آخر در کنارش حضور داشتم.کرمی‌راد با اشاره به مقاومت مردم بومی منطقه و دفاع جوانان کرمانشاهی از پاوه در مقابل ضدانقلاب، گفت: شهید چمران در شب مقاومت در پاوه تا صبح بیدار بود و با دشمن می‌جنگید.وی خاطرنشان کرد: آیت شعبانی که در لبنان هم‌رزم شهید چمران بود، برای مذاکره با افراد ضدانقلاب راهی شد که در آن‌جا با کمین دشمن مواجه شده بود.این فرمانده نظامی دوران دفاع مقدس با تاکید بر اینکه مقاومت پاسگاه ژاندارمری و فرمانداری پاوه شکسته نشد، بیان داشت: حلقه محاصره بسیار تنگ شده بود، اما افراد ضدانقلاب به این دو محل نتوانستند وارد شوند.کرمی‌راد تاکید کرد: شهید چمران پس از صدور فرمان تاریخی امام (ره) در ماجرای پاوه و شکسته شدن محاصره ضدانقلاب، به‌ مدت سه روز این افراد را تعقیب کرد و این به ‌دلیل شجاعت و تجربه بالای وی در جنگ‌های چریکی بود.بی‌شک نکاتی همچون شجاعت و تبحر بالای شهید چمران در جنگ‌های نامنظم، نقش دفاع مردم بومی منطقه، نقش علمای استان کرمانشاه همچون آیت‌الله حاج‌آخوند و ماموستا ملاقادر قادری در حفظ انسجام مردم به‌خوبی در فیلم نمایش داده نشده است.مردم پاوه شهید چمران را به‌عنوان فرمانده‌ای شجاع و متدین در قلب و حافظه خود ثبت کرده‌اند و شهید چمران نیز مردمان پاوه را برادران مسلمان و وفادار به انقلاب می‌دانست و هیچ چیز نمی‌تواند تاریخ را تغییر بدهد.به‌نظر می‌رسد ساخت فیلمی همچون «چ» نیاز به تحقیقات دقیق‌تر و میدانی‌تری دارد تا از تمام زوایا به یک موضوع یا واقعه بپردازد، اما همین‌ که در دهه 90 هنوز دفاع مقدس، شهادت، امام (ره)، مقاومت، روزهای سخت انقلاب و... به ‌تصویر کشیده می‌شود، موضوع ارزشمندی است که نمی‌توان از کنار آن ساده عبور کرد.

                                                 گزارش از محسن فولادی(خبرگزاری فارس)

انتقاد تند فرزند شهید کشوری از فیلم "چ"
کد مطلب : 33319
 
 
 فیلم سینمایی "چ" به کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیافیلمیست که در جشنواره فجر با واکنش‌هاي متفاوتی روبرو شد. عده‌اي این فیلم و تصویری که از شهید چمران و جنگ پاوه نشان مي‌دهد ستایش مي‌کنند و عده‌اي نقد‌هايي به آن دارند. ابراهیم حاتمی‌کیا اما مي‌گوید که چمران خودش را ساخته و این فیلم را حاصل نگاه شخصی اش به شهید چمران مي‌داند. علی کشوری فرزند شهید احمد کشوری (از خلبانان هوانیروز ارتش که نقش مهمی در دفاع از کردستان در واقعه پاوه داشت) که از اولین نمایش فیلم برای فرزندان شهدا به این فیلم انتقاد داشت در گفتگو با "کافه سینما" از نقد هایش به فیلم "چ" مي‌گوید که در ادامه مي‌خوانید.
 
 
انتقاد تند فرزند شهید کشوری از فیلم "چ"
مادر شهید کشوری وقتی متوجه فیلم چ شد به مرز سکته رسید
قبل از اینکه فیلم چ در جشنواره فجر به نمایش دربیاید، یک اکران خصوصی در موسسه اوج برای فرزندان شاهد داشت. من هم جزو مدعوین بودم و قرار بود در آن مراسم صحبت کنم. بنده با وجود اینکه لیسانس تئاتر و فوق لیسانس سینما دارم، ذره‌اي از لحاظ ساختاری درباره فیلم چ صحبت نکرده و نخواهم کرد و فقط بحث محتوای فیلم را داشتم. گفتم آقای حاتمی‌کیا اگر مي‌خواهید بر اساس مستندات تاریخ جنگ این کشور فیلم بسازید، بنده به عنوان فرزند شهید کشوری که در عملیات پاوه و در شکست حصر پاوه نقش مستقیم داشته، نه تنها اسمی از او در فیلم شما نشنیدم، بلکه تحریفی از اصل ماجرا دیدم. 

شما تیمسار فلاحی(با بازی سعید راد) را یک آدم منفعل نشان دادید که وسط غائله پاوه با هلیکوپتر مي‌رود و اینطور القا مي‌شود که ایشان از جنگ فرار کرده و گفتم در این فیلم چمرانی هم ندیدم. وقتی ما از یکسری اسامی مثل چمران وشهید فلاحی و عملیات پاوه و.. استفاده مي‌کنیم یعنی بر اساس اتفقاتی که افتاده مي‌خواهیم فیلم بسازیم. گفتم آقای حاتمی‌کیا چرا کاری مي‌کنید که صدای من فرزند شهید کشوری که آدم شاخصی در آن زمان بود دربیاید؟ 

جالب اینکه در مرحله تحقیق این پروژه ایشان از مادر شهید کشوری (مادربزرگ من) مستنداتی درباره جنگ پاوه و نقش شهید کشوری در آن گرفته بودند اما مشخص نیست چرا این شهید از داستان حذف مي‌شود. دل من و خانواده شهید کشوری و شهید شیرودی از این فیلم به درد آمده چون نامی از این افراد در فیلم چ برده نشد. مادربزرگم وقتی متوجه این فیلم شد به مرز سکته رسید. گفت کلی از من تحقیق کردند آن وقت نتیجه اش این شده؟

وقتی فیلمی را چشم بسته و براساس سفارش یک نهاد خاص بسازیم همین مي‌شود

وقتی اثری سفارش صرف یک نهاد باشد و افرادی بگویند اگر چمران مي‌سازی، باید نقش فلان ارگان را خیلی خوب نشان بدهی (حتی به قیمت اینکه نقش سایر ارگان‌ها حذف شود) نتیجه اش همین مي‌شود. من برای آقای حاتمی‌کیا ناراحتم که با این اعتبار، چشم بسته سفارش را انجام دادند. آقای حاتمی‌کیا شما یک موقع آژانس شیشه‌اي مي‌سازی، مي‌گویی یک حاج کاظم و عباس خیالی داریم و کسی هم دنبال واقعیت ماجرا نمي‌رود. 

اما وقتی از تیمسار فلاحی مي‌گویی باید واقعیت را نشان بدهی. تیمسار فلاحی فرمانده نیروی زمینی بود و وقتی به پایگاه کرمانشاه مي‌رود، همان شب برای شکستن حصر پاوه و نجات چمران داوطلب مي‌شود و تنها کسی که برای عملیات بلند شد، شهید کشوری بود. بروید تحقیق کنید آن زمان در هوانیروز چه اتفاقی افتاد؟ 

کی باورش مي‌شود که با یک صجبت امام (ره) پشت رادیو کسانی که تا بیخ گوش چمران آمده بودند بگویند خداحافظ ما رفتیم. وقتی قطعنامه 598 تصویب شد تا سه ماه عراق همچنان به ایران حمله مي‌کرد. چطور ممکن است کردهای آن زمان که با آن هجمه سراغ چمران آمده بودند به این سادگی بگذارند بروند؟ بله آن اتفاق افتاد، ولی نمي‌شود تلاش نیروهای مسلح و هوانیروز را در تضعیف کردها و شکست حصر پاوه نادیده گرفت. من اصلا انتقادی به سفارشی بودن این فیلم ندارم. ساختن یک فیلم سفارشی بد نیست بلکه چشم بسته ساختن آن بد است.

آدم نمي‌تواند یک شخصیت ملی را انحصاری کند

اصلا چمران در این فیلم مطرح نیست. اسم فیلم چ است. چرا چ؟ شما هر جای دنیا بگویید اسم این فیلم چ ( che ) است مي‌گویند مگر درباره چگوارا است؟ در فیلم هم فرد دیگری مطرح است نه چمران و چمران فیلم چ یک آدم منفعل است. من ایرادهایم به این فیلم محتوایی است و کلیتش را زیر سوال مي‌برم. آقای حاتمی‌کیا در جواب صحبت‌هاي آن روز من گفت من چمران خودم را ساختم. مگر چمران خودم داریم؟ من که علی کشوری فرزند شهید کشوری هستم نمي‌گویم کشوری خودم. 

مي‌گویم کشوری متعلق به همه مردم ایران است و چمران هم متعلق به همه مردم ایران است. آدم نمي‌تواند یک شخصیت ملی را انحصاری کند. متاسفانه آقای حاتمی‌کیا به خودش این حق را مي‌دهد که در نشست خبری فیلمش بگوید شهید کشوری جزو شهدایی بوده که بعد از جنگ شناخته شده. من دردم مي‌گیرد این حرف را مي‌شنوم. چون شهید کشوری قبل از اینکه انقلاب بشود با ارتش زمان شاه درگیر بود و ایشان را بردند ساواک شکنجه کردند و در سال 58 ایشان در ماجرای کردستان و عملیات پاوه زخمی شد.

اگر شهید آوینی زنده بود حرف‌هايي که راجع ابراهیم حاتمی‌کیا زده بود را پس مي‌گرفت

فرزند شهید کشوری ادامه داد: ایشان که آدم سینمایی و کارگردان هستند مگر سریال سیمرغ را ندیده اند؟ یک قسمت این سریال به ماجرای پاوه اختصاص دارد و اتفاقا شخصیت چمران هم در آن حضور دارد. بروند ببینند این سریال چه چیزی نشان مي‌دهد. سریال سیمرغ بر اساس مستندات ساخته شده و فیلم آقای حاتمی‌کیا براساس تخیلات.

آقا شما برو براساس تخیلاتت فیلم بساز اما نه با آدم‌هايي که وجود حقیقی داشته اند. اگر پسر تیمسار فلاحی در آن مراسم حضور داشت فکر کنم یک بلایی سر ابراهیم حاتمی‌کیا مي‌آورد چون ایشان تیمسار فلاحی را در چ یک آدم بیخود به درد نخور نشان داده اند. شخصیتی که از شهید فلاحی سراغ داریم چیزی نبود که اینجا دیدیم و شهید چمران هم شهید چمرانی نیست که در فیلم چ مي‌بینیم. اگر شهید آوینی که درباره پدر من مستند ساخته الآن حضور داشت حرف‌هايي که راجع به ابراهیم حاتمی‌کیا زده بود را پس مي‌گرفت. 

من کاری با بحث‌هاي سیاسی و درگیری‌هاي این روزهای آقای حاتمی‌کیا ندارم. بحث من فقط نقد تصویری است که از واقعه پاوه نشان داده شده. نقش ارتش در این فیلم به عمد سانسور شده و من نمي‌توانم از این مسئله بگذرم. آقای حاتمی‌کیا هوانیروز فقط نقشش در پاوه این بود که هلیکوپتر بفرستد آدم جا به جا کند که آن هم بخورد به کوه و کلی آدم از بین بروند؟ چطور مي‌توانید نقش ارتش را در این جریان ضایع کنید؟ خدا را شکر تاریخ جنگ همه چیز را ثبت کرده و ما با ساخت چنین فیلم‌هايي نمي‌توانیم تاریخ را تحریف کنیم.

آقای حاتمی‌کیا حواستان باشد اگر تیری رها مي‌کنید ممکن چشم چهار نفر را کور کنید

اگر دانسته این کار را کردند که چه بدتر و اگر نادانسته بوده و فقط مي‌خواستند فیلمشان به سرانجام برسد باید جسارت داشته باشند و بگویند ممکن است بعضی جاها اشتباه‌ها و خطاهایی داشته باشیم. ولی نمي‌دانم چرا اینطور مصرانه پای این فیلم ایستاده‌اند و مي‌گویند درست بوده و دوست داشتیم چمران را اینجوری بسازیم. 

مي‌گویند این تیری بود که رها کردم. آقای حاتمی‌کیا! حواستان باشد وقتی تیری را رها مي‌کنید ممکن است بزنید چشم چهار نفر را کور کنید. گاهی بعضی چیزها باعث آسیب به دیگران مي‌شود. از وقتی فیلم شما نشان داده شده مادربزرگ من که مادر شهید است، حالش خوب نیست. آن وقت از نام یکسری از شهدا مثل همت و.. سو استفاده مي‌شود و در خبرگزاری‌ها عنوان مي‌شود خانواده این شهدا از آقای حاتمی‌کیا حمایت کرده‌اند تا زاینطورالقا بشود آنهایی که انتقاد مي‌کنند چرت مي‌گویند. 
من این مطلب را ابتدا به ایشان خصوصی گفتم و در این مدت سکوت کردم اما ایشان در نشست خبری حرفی زدند که نباید مي‌زد و گفتند شهید کشوری را بعد از جنگ شناختیم. شما مگر کنار دست شهید کشوری بودید؟ نمي‌دانید بروید از همرزمانش بپرسید. بروید خاطرات شهید صیاد شیرازی را بخوانید. بروید پیش رهبری ببینید ایشان چه خاطراتی از شهید کشوری و شهید شیرودی دارند. نادیده گرفتن نقش کسانی که جان و خونشان را برای این کشور گذاشته‌اند اتفاق بدی است و سازندگان این فیلم در فردای قیامت باید پاسخگو باشند. اجازه بدهید راجع به اتفاقات حاشیه‌اي و تقدیم فیلم به یک فیلم دیگر و.. حرف نزنم. اینها یکسری بازی‌هايي است که صورت مي‌گیرد و من هم نمي‌خواهم وارد این بازی‌ها بشوم.
 

                       منبع : بهارنیوز

۲۹
 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 8118
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 8 مهر 1393 ساعت : 11:46 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
عکسهائی از فیلم جدید مجیدی- محمد(ص)
نظرات

 25 عکس جدید از فیلم «محمد(ص)» مجید مجیدی

«میلژن کرکا کلژاکویچ» هنرمند 63 ساله کروات و طراح صحنه و دکور فیلم «محمد(ص)» به تازگی تصاویری از این فیلم فاخر منتشر کرده که بیانگر زیبایی هر چه تمام‌تر آخرین ساخته مجید مجیدی است.

خبرگزاری فارس: 25 عکس جدید از فیلم «محمد(ص)» مجید مجیدی
  •  

 

ساخت فیلم از زندگی انبیاء همیشه و در همه زمان‌ها جذاب است. به طوری که از زمان اختراع صنعت سینما تاکنون، 200 فیلم با موضوع زندگی حضرت عیسی(ع)، 120 فیلم با موضوع حضرت موسی(ع) و 80 فیلم درباره دیگر پیامبران ساخته شده است، اما در این میان سهم پیامبر مهربانی‌ها، حضرت محمد مصطفی(ص) فقط و فقط، یک فیلم شاخص است و آن هم «محمد رسول‌الله» است.

شاید همین موضوع مهم‌ترین انگیزه ساخت فیلم «محمد» توسط مجید مجیدی کارگردان نام‌آشنای ایرانی باشد. او درباره فیلم مشهور مصطفی عقاد می‌گوید: در «محمد رسول‌الله» بیشتر به جنبه‌های جنگی پرداخته شده و حتی وجوه معرفتی این جنگ‌ها هم خوب بررسی نشده است، در حالی که پیامبر در همین جنگ‌ها به مسلمانان تاکید می‌کردند که نباید حتی به درخت‌ها آسیبی وارد شود ضمن اینکه این جنگ‌ها بیشتر دفاع بوده نه تهاجمی.

مجیدی 7 سال پیش، بنای ساخت فیلم محمد(ص) را گذاشت. پس از نگارش فیلم‌نامه‌ای در 200 سکانس به کمک کامبوزیا پرتوی و با همکاری حمید امجد، مراحل پیش‌تولید انجام شد و فیلم در خرداد 1390 پروانه ساخت گرفت.

سرانجام آبان همان سال مجیدی از ساخت فیلمی خبر داد که وقتی به پایان برسد، نام ایران و ایرانی را تا مدت‌ها بر سر زبان‌ها خواهد انداخت. «محمد(ص)» عنوان آخرین اثر کارگردان «رنگ خدا»ست که قرار است به سینما رنگ و بویی خدایی بدهد. ساخت این فیلم، بدون حاشیه و در سکوت کامل خبری آغاز شد و تا امروز کمتر گزارشی از مراحل ساخت آن به بیرون درز کرده است، تا جایی که خبر بازدید رهبر انقلاب هم از لوکیشن این فیلم در آبان سال گذشته توسط روابط عمومی فیلم محمد منتشر شد.

لوکیشن اصلی فیلم «محمد» شهرک سینمایی نور در حوالی شهر قم است که 100 هکتار مساحت دارد و به گفته وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، با ساخت شهرک سینمایی مدینه و مکه، گام‌های بزرگی جهت ساخت فیلم‌هایی با موضوع پیامبر(ص) برداشته شده است.

این فیلم در کرمان و عسلویه هم فیلمبرداری شد و در آخرین گام ـ پس از عدم موافقت هندی‌ها ـ این فیلم در آفریقا جلوی دوربین رفت. این سکانس به تعداد زیادی فیل نیاز داشت، چرا که بیانگر ماجرای لشکرکشی ابرهه به مکه و حمله پرندگان به سپاه اوست.

فیلم محمد از محاصره‌ مسلمانان در شعب ابی‌طالب آغاز می‌شود و به پیش از تولد پیامبر اسلام باز می‌گردد. در این فیلم مخاطب شاهد وقایعی است که پیش از تولد پیامبر اسلام تا 12 سالگی ایشان را در بر می‌گیرد. صحنه‌های وفات مادر رسول اکرم در روستای ابواء و صحنه‌های مربوط به دوران شیرخوارگی و خردسالی پیامبر در روستای سعدیه هم از دیگر بخش‌های فیلم است. فیلم محمد با اولین سفر پیامبر به شام و رسیدن به صومعه بحیرا به پایان می‌رسد. «بحیرا» راهبی مسیحی است که درباره ظهور آخرین پیامبر به ابوطالب بشارت می‌دهد.

از جمله چهره‌های سرشناسی که جزو عوامل فنی پروژه محمد(ص) هستند می‌توان به ویتوریو استورارو (Vittorio Storaro) فیلمبردار نامدار ایتالیایی اشاره کرد که تاکنون سه ‌بار موفق به کسب جایزه اسکار شده است.

علیرضا شجاع‌نوری در نقش «عبدالمطلب» پدربزرگ پیامبر(ص)، مهدی پاکدل در نقش «ابوطالب» عموی پیامبر(ص)، پانته‌آ مهدی‌نیا در نقش «فاطمه بنت اسد» همسر ابوطالب، مینا ساداتی در نقش آمنه مادر پیامبر(ص)، ساره بیات در نقش «حلیمه» دایه پیامبر(ص) و محسن تنابنده در نقش «ساموئل» تاجر یهودی، از جمله بازیگران این فیلم سینمایی هستند.

بر اساس شنیده‌ها، این پروژه فاخر که پرهزینه‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران لقب گرفته و از کنار آن سریالی هم ساخته خواهد شد، قرار است علاوه بر زبان فارسی به سه زبان عربی، انگلیسی و اردو به صورت همزمان در ایران و کشورهای مسلمان اکران شود. مجیدی سال قبل در بیانیه‌ای در پاسخ به فیلم موهن مستهجن آمریکایی نوشت: «چشم به راه باشید بزودی از پس همه این لجن‌ پراکنی‌ها، چهره زیبای خورشیدی او رخ خواهد نمود و روسیاهی به شما سیاه‌دلان خواهد ماند.» ما هم امیدواریم این مهم به زودی به وقوع بپیوندد.

در ادامه، 25 تصویر جدید از این فیلم منتشر می‌شود که پیش از این توسط «میلژن کرکا کلژاکویچ» طراح صحنه و دکور فیلم محمد(ص) منتشر شده است:

 

 

کلیسای بحیرا

 

روستای کنار دریا

 

طرح گرافیکی مکه

 

کلیسای بحیرا

 

مدینه

 

طرح گرافیکی خانه عبدالمطلب(ع)

 

مکه مکرمه

 

بازار مکه

خانه حضرت آمنه، مادر پیامبر(ص)

خانه حضرت آمنه، مادر پیامبر(ص)

 

خانه عبدالله، پدر پیامبر(ص)

 

 

 

برای مشاهده اندازه اصلی عکس پانورامای مکه اینجا را کلیک کنید

 

 

                                                                   منبع : خبرگزاری فارس

تعداد بازدید از این مطلب: 5059
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 8 مهر 1393 ساعت : 8:8 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
روسپی هالیوود یا همسر؟!
نظرات

 

همسر می خواهی یا روسپی هالیوود؟!

تاثیرات سوءسینمای فاسد برروابط زناشوئی

در سالهای نه چندان دور هیچ مردی از زنش به خاطر سردی مزاج و یا مسائل جنسی شکایت نداشت یا اینکه این مسئله در قلت بود طوری که برای مردم ناشناخته بود.

همه چیز از زمان ورود ماهواره  و فراگیر شدن و شیوع تماشای سی دی ها و دی وی دی های خانگی شروع شد و بعد از آن نیز سایتهای اینترنتی و بعضا شبکه های صدا و سیمای خودمان کار نا تمام ماهواره ها و نمایش دهنده های خانگی را تمام کردند و شاید زمانی سازندگان این نوع ابزارهای ارتباطی هیچ وقت فکر نمی کردند در تغییر فرهنگ این قدر موفق شوند.

لازم است بدانیم اهدافی که در رسانه های بیگانه دنبال می شود مکمل همند و مثل دو تیغه قیچی با هم جفت شده و فرهنگ مردم را نابود می کنند. در این نوشته سعی دارم به یکی از مهمترین تبلیغات این رسانه ها یعنی علل سرد مزاجی، در قالب دو ماموریت از پیش تعیین شده مروری داشته باشم.

ماموریت اول (لبه اول قیچی): این ماموریت بر عهده ماهواره ها،فیلمهای ژانر (سکس) و بعضی از سایت های مستهجن می باشد در این مرحله مدل های گوناگون از اندام های زنانه به صورت هدف دار به نمایش گذاشته می شود، از آنجایی که اینها برادران شیطانند دقیقا همان کاری را انجام می دهند که ابلیس می کند توضیح مطلب اینکه برای همه گروهها برنامه دارند و سعی می کنند هر شخصی را با توجه به تفکر و اعتقادش فریب دهند لذا برای عده ای فیلم مستهجن پخش می کنند. طبیعی است که اکثرالناس دنبال اینگونه مسائل نیستند و به مفاسد ان اگاهند لذا برای اکثر مردم از راههای دیگر دام درست می کنند مثل ساختن فیلم های عاطفی و نشان دادن صحنه های خاص که بیننده فقط ظاهر آن را می بیند که در نظرش هیچ اشکالی ندارد اما وقتی ان صحنه ها مورد روانکاوی قرار بگیرند و در زیر ذره بین قرار داده شوند تازه باکتری ها و ویروس هایشان قابل رویت خواهد بود. دقیقا مثل این است که شخصی تشنه باشد و ما برایش آبی گوارا و زلال بدهیم بدیهی است آن شخص با لذت تمام اب را میل خواهد کرد لیکن از اینکه اب تسفیه نشده و حاوی انواع میکروبهاست را متوجه نخواهد شد و چه بسا اگر کسی در مورد الودگی اب صحبت کند وی را مسخره کرده و بگوید اب به این زلالی که الوده نیست!

سایت های سودجو (لبه دوم قیچی): این لبه از سه گروه تشکیل می شود، گروه اول عوامل دشمنند و هدفمند فعالیت می کنند گروهی نیز عوامل سود جو در داخل کشور هستند که برای فروش محصولات بنجل در سایت شان دست به این کارها می زنند برای این افراد نه دین مهم است نه بی دینی مهم رسیدن به سود کلان است از هر راهی که می خواهد باشد و گروه اخر ناخواسته بدون اینکه خودشان بدانند در خط دشمن قرار گرفته اند و برای استکبار جهانی خدمت می کنند.(افراد بی بضیرت)

اما کار این گروهها این است که مکمل لبه اول می باشند، این اشخاص شروع می کنند خانمها سرد مزاجند و عامل اصلی ۵۰ در صد از طلاقها سردی خانم هاست بعد به این کار بسنده نکرده شروع به راهکار دادن می کنند و محصولاتی را برای گرم کردن خانمها به فروش می رسانند تا از این طریق نیز سود کلانی را به جیب بزنند.

اما واقعیت امر نیست بلکه علت سردی خانمها یا حتی مردها این نیست که دکترین غربی می گویند بلکه عوامل اصلی را ما نمی بینیم.

دشمن اصلی رابطه خوب تنوع طلبی می باشد، اما سوال ما اینجاست چرا مردان ما و حتی بعضی از خانمها تنوع طلب شده اند؟ چرا از رابطه خود با همسر لذت نمی برند؟ و چندین سوال دیگر که همین سایت های فوق الذکر با بلندگوهای بلند داد می زنند و بعد برای درمان نسخه می پیچند و با مطالب جنسی فضای مجازی را آلوده می کنند، شما می توانید در گوگل این جمله را سرچ کنید «رابطه جنسی لذت بخش» به عناوینی که پیدا کرده نگاه کنید: ناگفته های مسايل همبستری و عشقبازی، چطور یک رابطه جنسی... لذت بخش داشته باشیم، و چندین عنوان دیگر که در همان صفحه اول می توانید بخوانید بنده برای حفظ عفت قلم از آوردن بعضی عناوین خودداری کردم. اما ایا واقعا با این روشهایی که می گویند می توانید با همسر رابطه پایدار داشته باشید؟ جواب منفی است چرا که اینها علاوه بر اینکه دردی را دوا نمی کنند بلکه به تنوع طلبی افراد می افزایند چرا که اشخاص با مطالعه این مطالب انتظارات شان بالا می رود و از همسر خود در بستر انتظار دارند نقش روسپی های هالیوود را بازی کند تا ایشان لذت ببرند، و وقتی همسر از همه جا بی خبر به صورت طبیعی با وی بر خورد می کند فکر می کند همسرش سرد می باشد و باید به فکر تجدید فراش باشد غافل از اینکه همه خانم ها یک نوعند و این مرد است که می تواند همسر خود را با مهربانی راضی نگه دارد.

و در پایان مطلب را با سخنی از شهید بزرگوار مرتضی مطهری به پایان می برم ایشان در کتاب نظام حقوق زن بیان فرمودند: «مرد بنده شهوت است و زن در بند محبت مرد است مرد زنی را دوست دارد که او را پسندید ه و انتخاب کرده باشد و زن مرد را دوست دارد که ارزش او را درک کرده باشد و درستی خود را قبلاً اعلام کرده مرد می‌خواهد شخص زن را تصاحب کند و در اختیار بگیرد و زن می‌خواهد مرد را مسخر کند و از راه دل بر او مسلط شود مرد می‌خواهد از بالای سر زن بر او مسلط شود و زن می‌خواهد از درون قلب مرد در مرد نفوذ کند مرد می‌خواهد زن را بگیرد، زن می‌خواهد او را بگیرند زن از مرد شجاعت می‌خواهد و مرد از زیبایی و دلبری، زن حمایت مرد را گران‌بهاترین چیزها برای خود می شمار و مرد دلش می‌خواهد هر روز به همان حالت همیشگی باقی بماند، اما یک زن همیشه می‌خواهد موجود تازه ای باشد و هر صبح با قیافه تازه تری از بستر برخیزد بهترین جمله ای که یک مرد می‌تواند به زن بگوید جمله «عزیزم تو را دوست دارم» است و زیباترین جمله ای که یک زن به مرد مورد علاقه‌اش می‌گوید جمله «من به تو افتخار می‌کنم» می‌باشد.

  •                                                       نویسنده 
  •  
  •  ۱۳۹۳/۶/۲۵ - ۱۷:۳۵
  •  
  •  
تعداد بازدید از این مطلب: 5875
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 7 مهر 1393 ساعت : 7:34 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
آرمانشهرجنسی
نظرات

                        صهیونیستهای پورنوگرافیست 

                                        **********************************************

                                                                    Image result for ‫آرم پلی بوی‬‎ 

یکی از موضوعاتی که همیشه در مورد صهیونیسم مطرح است،بحث جریان سازی هایی است که صهیونیسم جهانی با کمک ابزارهای مختلف در جهان به راه می اندازد.این جریانها برای صهیونیسم ابعاد مختلف واهداف مختلفی دارد که دراین بین به جرات می توان مهمترین اهداف را مقاصد سیاسی وفرهنگی واقتصادی دانست.           

 

اما نکته بسیار مهم دراین میان روشها وراههای است که گروهها وجریانهای صهیونیستی برای رسیدن به این اهداف انتخاب می کنند.به طور قطع امروزه همه کارشناسان براین باورند که این راهها به هیچ وجه انسانی ویا اخلاقی نیست وبه طور کلی اصلا برای این جریانها اخلاقی بودن ویا انسانی بودن یا نبودن این راهها وشیوه ها مهم نیست ،بلکه تنها چیز مهم همان اهداف همیشگی صهونیست است. به ویژه که در فعالیتهای اقتصادی وسیاسی این جریان به زشت  ترین کارها دست می زند،به گونه ای که به جرات می توان به این نکته اشاره کرد که برای صهیونیست نه چیزی به عنوان فرهنگ جهانی مهم است ونه اخلاق انسانی ونه عرفهای سیاسی بین المللی!

نمونه های بسیاری برای تصدیق این ادعا  وجود دارد که کشتار بی رحمانه مردم فلسطین تنها بخشی از آنهاست.

 دراین بین یکی از مهمترین موضوعاتی که تاکنون به آن بی توجهی شده، سلطه ای است که جریانهای صهیونیستی بر رسانه های جهان ایجاد کرده وسوء استفاده های فراوانی می باشد که از طریق این سلطه انجام داده اند. جنایتهای فرهنگی صهیونیسم بین المللی در حق فرهنگ جهانی ورفتار انسانی واخلاقی در جهان آن چنان زیاد است که بی تردید، چنین جنایت پنهانی در طول تاریخ بی سابقه است وخواهد بود،هرچند که تاکنون بر زوایای آشکار وپنهان این جنایت تا حد ممکن با پوششهایی مانند مدرنیسم روکش توجیه کشیده شده است.

  اولین موجهای جنسی،ساخته اولین حرکت صهیونیست

  برای درک بهتر این موضوع اگر کمی به تاریخچه ورود یهودیان به آمریکا ودست یابی به جریانهای رسانه ای مکتوب وتصویری نگاهی بیاندازیم متوجه این موضوع خواهیم شد که یهودیان در ابتدا چیزی برای بیان نداشتند وبه جرات می توان گفت یهودیان دراین عرصه بدون حمایت ها توانایی ورود نداشته اند،تا اینکه آنها تصمیم گرفتند که برای به دست آوردن جایگاه دراین زمینه وبه دست آوردن ثروت به صنعت پرنوگرافی روی بیاورند.هرچند که پرنوگرافی یک صنعت نیست اما صهیونیست جهانی پس از مدتی به دلیل استثمار فرهنگ جهان وتولید انبوه محصولات پرنو ومستهجن آنقدر از طریق این مسئله ثروت نامشروع به دست آورد که کم کم به یک صنعت پول ساز تبدیل شد.

  هرزه نگاری،گام اول برای استیلا!

  اگر کمی به تاریخچه اولین مجلات وکتابهای مستهجن وبه نوعی شهوانی دقت کنیم متوجه خواهیم شد که اکثر نویسندگان این مطالب در بین سالهای 1890-1940یهودیانی هستند که تازه به آمریکا مهاجرت کرده بودند،حتی آنها دراین امر آنقدر بی استعداد بودند که مجبور شدند پس از مدتی برای جذب مخاطب در کنارنوشته های خود که اکثرا اوروتیک وداستانهای غیراخلاقی  بود عکسهای فوق العاده مستهجن را به چاپ برسانند.اما به هر صورت این موضوع با حمایتهای گسترده ای ادامه یافت تا اینکه به مرور زمان یهودیان به دو دسته تولید کنندگان وعرضه کنندگان محصولات پرنو تبدیل شدند.به گونه ای که پس از مدتی یهودیان که دربین جمعیت آمریکا بسیار ناچیز بودند به شهرت قابل توجهی در عرصه ترویج پرنوگرافی وکسب ثروت از این راه دست یافتند که به گفته "جی ای گرتز من" که کتابی دراین باره نوشته است: یهودیان یکی از افرادی بودند که توانستند با زیر پاگذاشتن تمام قوانین آمریکا به ثروتی هنگفت دراین عرصه دست پیدا کنند.

 دراین بین آنها حتی پس از مدتی مدلهای جدیدی از هرزه نگاری را به وجود می آوردند که از آن با عنوان کالانتیانا نام برده می شد،(کالانتیانا نوعی ادبیات سکسی با دست مایه های طنز بود) البته دراین میان در بین اکثر جامعه شناسان بزرگ آمریکایی تردیدی وجود نداشت که ابداع کالانتیانا حربه یهودیان برای گسترش پرنوگرافی وهرزه انگاری به وسیله ابزار جذابی چون طنز بود.

  امکانات تصویری  جدید دراختیار پورن گرافی یهود

به هر صورت این تجارت غیر انسانی یهود روزبه روز گسترش پیدا کرد تا به تدریج از عرصه نوشتاری وارد حوزه تصویر شد وهالیوود وصنعت دوربین وسینما به عنوان اولین ابزار تصویری یهود مانند یک مرکز فرماندهی با امکانات فراوان به گسترش سلطه جریان صهیونیست بر فرهنگ جهان به وسیله تولیدات انبوه محصولا پورن  کمک شایانی کرد.

 بهتدریج کمپانی های بزرگ فیلم سازی هالیوود با نفوذ پردامنه یهود تاسیس شدند،اما درکنار این این کمپانی ها اشخاصی مانند "رابی استرمن" که یک یهودی بود درآمریکا ازتمام امکانات نوشتاری وتصویری استفاده کرد وبه جایگاهی رسید که بسیاری او را یکی از تبدنام ترین تولید کنندگان محصولات پرنو گرافی می دانند. دلیل اصلی این بدنامی این بود که روانشناسان آمریکایی درآن زمان بارها نسبت به تبعات تولیدات او برای جوانان ،به او هشدار دادند اما او تنها به کسب سود می اندیشید وبرای همین از هیچ جنایت فرهنگی چشمی پوشی نکرد.این درحالی بود که استرمن ابتدا یک فکاهی نویس بود که پس از مدتی با سوار شدن برموج غریزه جوانان غربی به کسب سود سرشاری در عرصه پرنو نویسی وهرزه انگاری دست یافت هرچند که پس از مدتی به دلیل عدم پرداخت مالیات دستگیر ودر زندان جان باخت .اما تا سالهای سال نماد پرنوگرافی بود و به نوعی نماد جریانهای صهیونیستی بود که از این پس برنامه های زیادی برای انحراف جوامع به وسیله تولیدات محصولات مستهجن داشتند.

 این رویه ادامه پیدا کرد تا اینکه به تدریج  یهودیان با تمرکز برفیلمهای هالیوود شروع به وارد کردن صحنه های اروتیک در فیلمها کردند،به خصوص که آنها از این پس با ورود جدی زنان به این فیلمها وسوء استفاده از آنها به تدریج روابط جنسی آزاد را به نمایش گذاشتند،تا به این ترتیب دنیای سینما  به فیلمهای مستهجنی که قرار بود به صورت اختصاصی توسط کمپانیهای آنها  تولید شود عادت کند و به نوعی روشن اندیشان ومذهبیون دنیا نتوانند درمقابل این جنایت بزرگ فرهنگی یهود اعتراض کنند.

 باندهای قاچاق زنان دراختیار  پورن گرافی صهیونیسم!

 این موضوع در حالی بود که یهودیان علاوه براینکه خواهان ایفای نقش در ترویج عریانی وسکس در هالیوود بودند،تهیه فیلمهای تماما پورن را خود به عهده گرفتند وحتی پس از مدتی با خرید زنان از باندهای قاچاق انسان واجبار آنها به حضور در فیلمهای کاملا مستهجن یک باند بسیار قدرتمند فحشا ایجاد کردند که این باند پس از مدتی با ایجاد موجهای جنسی در بین جوانان جهان به بهره برداری فرهنگی می پرداخت. به گونه ای که یکی بزرگترین مسیرهای قاچاق زنان از آفریقا ، خاورمیانه ، بعضا اروپای شرقی به اروپای غربی و آمریکا با سازماندهی اسرائیل صورت می گیرد و دلیل انتخاب چنین مسیری هم توانایی کنترل آن توسط اسرائیل است هر چند که این سازماندهی توسط یک مرکز فرماندهی در تمام جهان صورت می گیرد.

اما این جریانات هر روز پیشرفت زیادی می کرد، به ویژه که صادرات محصولات پورن توسط جریان صهیونیست  به جوامع دینی وحتی درخود جامعه مسیحیت یهود به گونه ای پیش رفت که بسیاری از کارشناسان فرهنگی آن را ناتوی فرهنگی می دانستند که درپیش وپس آن اهداف سیاسی –فرهنگی بزرگی نهفته بود،به ویژه که جریانهای صهیونیستی درسینمای مستهجن به خوبی میدانستند که با ایجاد موج غریزه و به نوعی انقلاب جنسی دربین جوانان به ویژه در جوامع مذهبی می توانند از پیشرفت ویا به نوعی شکوفایی قدرت جوامع اسلامی درمقابل لیبرالیسم مورد حمایت آنها جلوگیری کنند.

 آرمانشهر جنسی،رویای بزرگ صهیونیسم

 تمام این مسائل درحالی است که آنها سعی می کنند رفتارهای ضدفرهنگی وضد اخلاقی خود را بر اساس نظریه پردازان یهود تئوریزه کنند.به عنوان مثال می توان از ویلهلم رایش(یهودی)، هربرت مارکوزه(یهودی)نام برد. ولیهلم رایش یکی از نظریه پردازان یهودی بود که دغدغه هایش کار،عشق وسکس بود. همچنین هربرت مارکوزه به دنبال آرمانشهر سوسیالیستی بود که در  آن سکس دربالاترین حدممکن وجود دارد،تمام این مسائل درحالی بود که یهودیان این آرمانشهر مستهجن را در محصولاتشان تبلیغ می کردند،به ویژه که بسیاری از نظریه پردازان وصاحبان این کمپانی ها  بارها برآزادی جنسی بدون مرز وحد وحصر تاکید کرده اند.به واقع فحشاگسترانی یهود وجریان صهیونیسم تنها به ساخت فیلم محدود نشد بلکه پس از چند سال آنها شروع به برگزاری به اصطلاح جشنواره ها ومسابقاتی کردند که درپس آن موجی از سوء استفاده های جنسی از زنان وجریان سازیهای  غریزی وجود دارد.یکی از این نمونه ها مسابقه miss univaese  است که هر ساله برگزار می شود.این مسابقه که درآن زیباترین زن دنیا انتخاب می شود،یکی از حربه هایی است که صهیونیسم جهانی برای ترویج عریانی در فرهنگ اخلاقی  دنیا  از آن استفاده می کند.

 درکنار چنین مسابقه ای «جریان صهیونیست تصویری» که در عرصه ساخت محصولات مستهجن روز به روز برای کسب ثروت وقدرت بیشتر فعالیت خود را گسترش می دهد در چند سال اخیر اقدام به برگزاری بی شرمانه ترین جشنواره تاریخ محصولات تصویری کرده است.این مراسم که درآن  بهترین فیلم پورن سال انتخاب می شود نماد وقاحت صهیونیست فرهنگی  بین المللی است.این مراسم که  با  نام awards ship  شناخته می شود هر ساله توسط غولهای ثروتمند وکمپانی های بزرگ تولیدات فیلمهای مستهجن برگزار می شود.دراین باره یکی از سینماگران اجتماعی غرب به این موضوع اشاره می کند :که مراسمawards ship  تدفین اخلاق و انسانیت است.

 این درحالی است که این جشنواره تنها یکی از فستیوالهای مستهجن دنیاست چرا که جشنواره هایی مانند  XRCO Awardو FOXE Video Vixen هم درکنار avn دقیقا با بی شرمی تمام به تبلیغ و ترویج محصولات پورن می پردازند.

 این جریانات در حالی روز به روز با تزریق پولهای فراوان گسترش پیدا می کند که پا به پای آن در سینمای غرب وهالیوود هم کمپانی هایی که اکثرا رئیسانشان یهودی الاصل هستند،موج استهجان بیشتری را در فیلمهای خود ایجاد کرده اند.به گونه ای که به جرات می توان گفت که از هنگامی این کمپانی های وابسته به جریان صهیونیست در سینمای هالیوود تاسیس شده است تصاویر اروتیک وجنسی در فیلمهای هالیوودی صدها برابر افزایش پیدا کرده است که این حتی اعتراض بسیاری از خانواده های غربی را برانگیخته ،چرا که آنان به خوبی ازاین آسیبهای جدی ومعضلات این موج غریزی برجوانان خود آگاه هستند.

اما چه چیزی در پس این پرده وجود دارد که این همه پول پای این پروژه هزینه می شود؟

 در درجه اول اگر کمی به ساختار موسسات تهیه این محصولات نگاه کنید متوجه خواهیم شد که بسیاری از کارکنان این موسسات وروسای آنها خود را نماد انسان مداری سکولار وبه نوعی ترویج دهنده آن می دانند. موضوعی که صهیونیسم جهانی همیشه در پی آن بوده است اما در اکثر مواقع به دلیل وجود ادیان مذهبی نتوانسته آن گونه که باید به این موضوع نفوذ پیدا کند.

 برای همین آنها به این موضوع دست پیدا کرده اند که برای اضمحلال یکی از بزرگترین دشمنان خود یعنی ادیان آسمانی باید ریشه های فرهنگی آن را تضعیف کنند.که بی شک دراین راه ترویج بی بندو باری اخلاقی آن هم دراین حد گسترده وترویج علنی فحشا وحتی سازماندهی کردن آن به وسیله کمپانی های ثروتمند عرضه محصولات مستهجن به ویژه در عرصه تصویر ،کمک بزرگی به این تئوری آنها خواهد کرد. از سوی دیگر ایجاد موج بلوغ جنسی زودرس جوانان در سطح جهانی به ویژه در کشورهای مذهبی می تواند به گسترش سکولاریسم مدنظر آنها کمک بزرگی کند . باید به این مسئله دقت کرد که ایجاد رخنه های اخلاقی گاهی اوقات بیش از ایجاد رخنه های سیاسی مدنظر آنها ست.همچنین از دیگر اهداف مهمی که می توان به آن اشاره کرد میل همیشگی صهیونیست به کسب ثروت از هر راهی است.نمونه بارز این موضوع را می توان در باندهای گسترده قاچاق زن به کشورهای اروپایی وآمریکا برای بازی در همین محصولات پورن مشاهده کرد. جالب اینجاست که پورن استارهایی که اهل خود کشورهای غربی هستند وبه نوعی از زنان قاچاق شده توسط باندهای سوداگر صهیونیسم بین الملل نمی باشند پس از مدتی بازی در فیلمهای پورن یا به هالیوود راه پیدا می کنند ویا آنقدر توسط این کمپانی ها ثروتمند می شوند که به نوعی خود کمپانی هایی دیگر دراین راستا تاسیس می کنند.

به واقع تمام این زنجیره به صورتی است که سعی می کند که استهجان وبی بندوباری آن درهم حد بی نهایت را کاملا عادی جلوه دهد و حتی آن را یکی از شغلهای پر درآمد نشان می دهد،چرا که خود لابی های متصل به غولهای پورن ساز به خوبی می دانند   که در صورتی که بتوانند این مسائل را عادی جلوه دهند گام بزرگی در راستای سقوط اخلاق انسانی ودینی برداشته اند واین درحالی است که بسیاری از کشورهای مذهبی از جمله خود کشورهای حاشیه خلیج فارس در مقابل این تهاجم بی وقفه به قلب فرهنگ دینی حرکت خاصی انجام نداده اند . درحالی که خود سازمان آیسسکو این موضوع را کاملا مصداق بارز تهاجم فرهنگی دانسته است تهاجمی که قلب دنیای اسلام را هدف گرفته است،چرا که دنیای اسلام وکشورهای اسلامی هنوز درمقابل موج فحشای صهیونیسم ایستاده اند. اما درمقابل «صهیونیسم تصویری مستهجن »سعی کرده است با ابزار قدرتمند رسانه بتواند بی بندوباری را در کشورهای اسلامی گسترش دهد.

                                                                      نوشته:رضافرخی(وبلاگ ماسون کش)


تعداد بازدید از این مطلب: 6105
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

یک شنبه 6 مهر 1393 ساعت : 8:33 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
نظر فراستی در باره سینمای دینی
نظرات
 

من این نوع سینمای دینی را نمیفهمم

***************************************************

 مسعود فراستی(منتقدسینما) : من آن سینمای دینی كه این آقایان می‌فهمند را نمی‌فهمم. سینمای دینی از نگاه دوستان مفهوم دینی و قصه‌ دینی است. قصه دینی انتخاب كردن فیلم دینی نمی‌سازد.

قبل از انقلاب یك سینمای بی‌هویت و غیرمماس با مردم داشتیم و اساسا یك سینمای وارداتی، مستهجن و در خدمت شاه بود كه به آن "فیلمفارسی" می‌گفتیم.
 در كنار این سینما هم یك سینمای روشنفكری از اواخر دهه 40 شكل گرفت كه این سینما هم مرتبط با مسایل جدی و فردی مردم نبود. آدم‌هایی مثل مهرجویی، كیمیایی، تقوایی، كیارستمی و حاتمی به شكل‌های مختلفی در این سینما كار می‌كردند، بعد از آن هم ابتذال و تخریب مردم ایران توسط فیلمفارسی از در بیرون رانده شد.
 چند سالی بعد از انقلاب صاحب سینما نبودیم تا موقعی كه اوایل دهه 60 سینمای بعد از انقلاب شكل گرفت. در این میان با یك سری فیلم‌های اروپای شرقی، فیلم‌های انقلابی یا فیلم‌ها به ظاهر انقلابی كه از كشورهای آمریكایی لاتین و اروپای شرقی می‌آمدند، مواجه شدیم.
 آرام آرام تصمیم گرفتیم كه خودمان هم فیلم بسازیم. فیلم‌های بعد از انقلاب فیلم‌هایی بودند كه از انقلاب فقط عنوان‌های انقلاب را یدك می‌كشید ولی تفكر و ساختار همان تفكر و ساختار قبل از انقلاب بود.
 سینمای بعد از انقلاب توسط عده‌ای از دوستان كه دغدغه فرهنگی و عرفان اسلامی داشتند شكل گرفت. شكل‌گیری سینما بعد از انقلاب از اساس غلط انجام گرفت. یعنی ما با این پدیده یا مدیوم هنری از اول اشتباه برخورد كردیم و فكر می‌كردیم چون فیلمفارسی قسمت عمده‌ای از سینمای ایران را گرفته بود باید سرگرمی را از سینمای ایران بگیریم. این تفكری است كه دوستان‌ ما در بنیاد فارابی و وزارت ارشاد آن را نمایندگی كردند و رفتند به سمتی كه سینما را از سرگرمی تهی كنند و گفتند كه سرگرمی چیز بدی است.
 این اساس انحراف بود و به جای سرگرمی چیزی را به سینما تحمیل كردند كه به شدت خسارت‌زا بود. آن‌ها عرفان سینمایی را آوردند كه نه عرفان بود و نه سینما. عرفان را به جای سرگرمی گذاشتند. مخاطب با این سینما قهر كرد و بعد از یك دهه از این سیاست‌گذاری به جایی رسیدیم كه الان ادامه همان مسیر است.

حذف سرگرمی از سینما اولین انحراف است

 حذف سرگرمی از سینما اولین انحراف است چراكه مخاطب عام به سینما نمی‌رود كه بحث فلسفی گوش دهد یا بحث‌های نظری عرفانی را به تصویر ببرد. به سینما می‌رود كه در درجه اول سرگرم شود و بعد از این كه سرگرم شد با دل در سینما می‌نشیند و از اندیشه لذت می‌برد.
حذف سرگرمی مساوی است با از بین بردن ماهیتی كه سینما با آن شكل می‌گیرد؛ یعنی مخاطب. سینما بدون مخاطب معنی ندارد و به فعل تبدیل نمی‌شود. سینما بر خلاف دیگر هنرها سرگرمی در درون آن قرار دارد. جذابیت و سرگرمی بخشی از ذات سینما است و از این طریق است كه باید هنر پدید بیاید.
یكی از بزرگان تاریخ سینما به درستی می‌گفت كه در سینما هنر از پس سرگرمی می‌آید. این نكته‌ای بود كه شهید مرتضی آوینی به خوبی می‌فهمید. بحث مخاطب در سینما یكی از دعواهای جدی شهید مرتضی آوینی با روشنفكران در اوایل دهه 70 بود. بحث مخاطب هم‌چنان بحث مهم سینمای ما است.
در سینما با كلام سر و كار نداریم بلكه با تصویر سر و كار داریم؛ یك تصویر متحرك و دگرگون‌ساز. این تصویر ویژگی‌ها و تعاریف خودش را دارد. تعریف تصویر در عینی بودن آن است برخلاف كلام كه عینی نیست. آبجكتیو بودن تصویر حد و رسم تصویر است. پس با مدیومی طرف هستیم كه باید از این ویژگی و ماهیت بگذرد تا اثرگذاری داشته باشد.
 اگر می‌گوییم تصویر حد و رسم معینی دارد یعنی اصل آن بر عینیت استوار است. اگر خلاف این رویكرد به آن نگاه كنیم اثربخشی آن را از بین بردیم. شما در ادبیات به راحتی می‌توانید از مرگ، عشق و ایثار حرف بزنید اما در سینما نمی‌توانید. در سینما عشق، مرگ و ایثار مشكل نمی‌گیرند مگر از طریق مرده، عاشق و ایثارگر. این تفاوت جدی سینما با ادبیات است.
در سینما از فیزیك به شیمی می‌رسیم و از فیزیك به متافیزیك می‌رویم. بدون گذار از فیزیك، ظاهر و عینیت هیچ مفهوم متافیزیكی در سینما شكل نمی‌گیرد.
 عرفان یك مقوله به شدت دلی و از سمت دیگر به شدت سابجكتیو و مدیوم اصلی آن غیر از سلوك فردی در ادبیات عرفانی است. این را بخواهیم به زبان سینما ترجمه كنیم فاجعه‌ای می‌شود كه با آن روبه‌رو هستیم. عارفان مختلف در فیلم كودك، فیلم جنگی یا فیلم ملودرام ظاهر می‌شوند كه باعث خنده ما می‌شوند چون نه این‌ها عارف هستند و نه این سینما، سینما است.
 این مشكل هم‌چنان در سینما وجود دارد. هنوز بسیاری از طرفداران انقلاب و بسیاری از مسلمانان معتقد به انقلاب و جنگ فكر می‌كنند كه باید بدون در نظر گرفتن ذات و تصویر مفهوم‌سازی كنند.
 فیلم‌نامه اولین مرحله فیلم‌سازی است؛ قصه‌ای كه به تصویر تبدیل می‌شود، شخصیت‌هایی كه در آن قصه زندگی می‌كنند و فضایی كه از این قصه ناشی می‌شود. این‌ها اله‌مان‌هایی هستند كه به كمك آن‌ها می‌توان مفهوم‌سازی كرد. اگر قصه، رویداد، فضا و شخصیت را از سینما بگیریم و بخواهیم بیرون از آن‌ها فیلم بسازیم آب در هاون كوبیدن است. نه مفهومی ساخته و نه چیزی منتقل می‌شود.
شعارهای ارزشی، مفاهیم قابل اتكا و قابل افتخار ما فقط در سینما امكان بروز دارد و باید منتقل شود وگرنه هر چه قدر نیت خیر و انقلابی داشته باشیم كار به جایی نمی‌رسد. اختلاف ما با سینمای هالیوود در قصه‌پردازی است ما می‌خواهیم بیرون از قواعد مفهوم بسازیم. این موضوع دردسر سینمای ما از دهه 60 تاكنون است. سینمای عرفانی پس از ایجاد آرام آرام شكست خورد و به یك اسم مستعار دیگر به نام سینمای معناگرا رسید كه به شدت بی‌معنا است.
سینمای معناگرا در اثر یك سوءتفاهم به وجود آمد و این تصور را به همراه داشت كه معنا خارج از اسمیت و بیرون از شكل است. این را شاعران قدیم ما به درستی فهمیدند و دوستان معناگرا و عرفانی ما نمی‌فهمند. به همین دلیل سینمای ما از لحاظ نظری پیشرفت نمی‌كند. از لحاظ علمی نیز آن بخشی كه باید جدی می‌شد و مسایل آرمانی و نظری ما را بیان می‌كرد به بن‌بست رسید.
عده‌ای سینمایی را كه بعدها معناگرا نامیده شد سینمای فاخر می‌نامند. سینمای فاخر را هم به این صورت درك كرده‌اند كه هم معنازده باشد و هم بسیار پرخرج. من با تمام این نوع سینماهای عرفانی، معناگرا و فاخر مخالف هستم و دلیل اصلی من این است كه راه سینمای ایران باید از سرگرمی رد شود و مخاطب‌بیار، كم خرج، بی‌ادعای روشنفكری و مماس با سینما و فرم باشد.
 از این رو است كه معتقدم سینمای دولتی سینمای ناموفقی است و راه حل نیست؛ كج راه است. اساس سینمای دولتی بر سفارش استوار است نه بر اعتقاد و آزادی. سینمای معناگرا و سینمای سفارشی سینمای خوارج‌پروری است. افرادی كه به چیزهایی كه سفارش می‌گیرند اعتقاد ندارند اما به دلیل بودجه و امكانات شكل آن را به خود می‌گیرند و فیلم معناگرا می‌سازند.
 این یكی از آفت‌های سینمای ایران است. به جای این كه صداقت، سلامت، راستی و سواد را در سینما ترویج كنیم، دروغ، ریاكاری، نفاق و خوارج‌پروری را ترویج می‌كنیم با تئوری‌های غلطی كه از بن غلط هستند. اساس اشتباه ما این است كه سینما را نمی‌فهمیم و اشتباه دوم این كه به جای آزادی به فیلم‌ساز و هنرمند سفارش می‌دهیم.
 اگر از خودمان، تفكرمان و از جنگ‌مان مطمئن باشیم و به آن افتخار كنیم جوی به وجود می‌آوریم كه آدم‌هایی از این جنس بیایند و كار جدی انجام دهند نه بر عكس كه سفارش دهیم و آدم‌هایی بیایند كه فقط به خاطر پول و امكانات شكل سفارش‌دهنده را به خودشان بگیرند. این همان چیزی است كه با آن مواجه بودیم كه یا سوپراستار از آن بیرون می‌آید یا همه آن فرشته‌بازی می‌شود. فرشته‌ها هم كه در سینما و تلویزیون هیچ تعریف جدی ندارند چرا فرشته‌ از انسان مهم‌تر است؟ مگر در قرآن نیامده كه انسان خلیفه خدا است. آن فرشته‌بازها كجا هستند.
 سریال‌های ما پر از فرشته‌های مقوایی و دروغینی است كه فقط پول می‌خورند و زنده می‌مانند. پس این معناگراهای دروغین با بی‌سوادی كامل و سوءاستفاده از وضع به زندگی غیرهنری و غیرسالم اقتصادی‌شان ادامه می‌دهند.
 این وضع برای كسانی كه این گونه زندگی می‌كنند خوب است اما برای جوانان جدی شهرستانی كه دچار این فسادهای فكری نیستند بسیار بد است. گاهی با چماق فروش ما را ساكت می‌كنند و گاهی با این عناوین كه فلان فیلم موضوع دینی دارد، فلان فیلم معناگرا و عرفانی است ما را ساكت می‌كنند اما ما تا جایی كه شده ساكت نشدیم.
 من سینمای دینی را كه این آقایان می‌فهمند را نمی‌فهمم. سینمای دینی از نگاه دوستان مفهوم دینی و قصه‌ دینی است. قصه دینی انتخاب كردن فیلم دینی نمی‌سازد. قصه بعد از این كه شكل گرفت و به فرم سینمایی رسید به محتوای دینی می‌رسد. ما می‌توانیم یك قصه دینی را طوری پرداخت كنیم كه حس دینی را منتقل نكند. این فیلم‌ها اثرهای دینی نیستند بلكه اثرهای تاریخی هستند چرا كه حس دینی را منتقل نمی‌كنند. تعداد بسیار كمی از فیلم‌ها سوال دینی دارد اما ما نه سینمای دینی داریم و نه فیلم كامل دینی.
 در سینمای دولتی میلیاردها از جیب دولت خرج می‌شود و فیلم‌های بی‌اثر و بی‌مخاطب ساخته می‌شود. یكی به خودش می‌گوید معناگرا، دیگری فاخر و دیگری دینی، همان فیلم ساخته می‌شود و مخاطب به آن‌ اهمیت نمی‌دهد.
 سینمای دولتی فیلم‌ساز را فاسد می‌كند. فیلم‌ساز زحمت می‌كشد كه فیلمش با مخاطب ارتباط برقرار كند چه خوب باشد و چه بد. سینمای دولتی فیلم‌سازان را از مردم دور می‌كند و دورشدن اهل هنر از مخاطب یعنی مرگ اهل هنر. سینمای دولتی خود را حایل بین اثر، فیلم‌ساز و مردم می‌كند كه این هم به مرگ می‌انجامد.
 ما ضوابط و اصولی داریم كه باید با صدای بلند بگوییم نه با شرمندگی. دست‌تان را در جیب‌تان بگذارید، با مردم ارتباط برقرار كنید و فیلم بسازید.
حاصل 30 سال سینمای ما در شان انقلاب اسلامی نیست

 حاصل 30 سال سینمای انقلاب اسلامی سینمایی است كه در شان انقلاب نیست. مقام معظم رهبری در شهادت شهید آوینی فرمودند «عرصه فرهنگ و هنر خاكریز فتح نشده‌ انقلاب است» و هم‌چنان فتح نشده باقی می‌ماند، اگر این‌گونه ادامه دهیم. با آسیب‌شناسی این خاكریز و درست قرار دادن آن سر جای خود و با تغییر جدی ساختار ممكن است كه به فتح نزدیك شویم. با كف زدن برای همدیگر و ادامه این مسیر به هیچ جایی نمی‌رسیم و مرتب فرو می‌رویم و مرتب نیرو از دست خواهیم داد.
 در دهه 60 یكی‌دو نفر فیلم خوب جنگی ساختند. اما وقتی زندگی‌ آن‌ها عوض شد و شرایط اجتماعی‌شان تغییر كرد دیگر از دل‌شان فیلم جنگی بیرون نیامد، رفاه پرچم او شد، از مسؤولان باج گرفت و به مردم فخر فروخت. این سیر تمام است. ما در شرایط تولید فرهنگ نیستیم. اكنون در شرایط جنگ كه دوران طلایی ما بود نیستیم. قبلا شهید گمنام یا سردارانی مثل شهید همت و باكری و ذاكری الگو بوده‌اند اما الگوهای امروزی چه هستند؟ بر روی در و دیوارها از یك طرف عكس شهدا است و از طرف دیگر رفاه‌زدگی به اعلا درجه در كلان‌شهرها به خصوص در تهران حاكم است.
 چگونه یك بازیگر تقاضای یك میلیارد دستمزد می‌كند؟ چگونه دو میلیارد می‌گیرند و فیلمی می‌سازند كه یك چهارم این را هم خرج نمی‌كنند؟ چه چیزی را تبلیغ می‌كنید؟ تنها افتخار آقایان در این یكی‌دو سال اخیر جایزه بی‌ارزش اسكار بوده است و در همه جا می‌خواستند فراستی را حذف كنند.
 سینمای ما سینمای میدان ونك به بالا است. حاصل 30 سال سینمای دولتی سینمای جشنواره‌ای است. با پول دولت فیلم ساخته شده كه آن ور رفته و اوپوزیسیون‌بازی درآورند. اخیرا روشنفكران شكست خورده زیر پرچم اصغر فرهادی جمع شده‌اند و همه افتخار می‌كنند كه فیلمی آمد كه به آن افتخار كنیم.
 در خصوص فیلم "جدایی نادر از سیمین"، بایدتصریح كنم: من 2 سال پیش پس از نمایش این فیلم در جشنواره فجر درباره‌اش صحبت كردم و گفتم كه فیلم بدی است. دلیل من این است كه تصویری كه این فیلم از ایران ارایه می‌دهد تصویر نیمه مدرنی است و مردم در آن درگیر دروغ هستند. این تصویر ملت ما است كه بیش‌تر از پنجاه جایزه خارجی گرفته به نام "یك جدایی". این تصویر ما است؟ در خصوص فرم فیلم هم باید گفت كه این فیلم دارای فرمی شلخته و دروغین است. این چه فیلمی است كه نه شخصیت دارد و نه فرم جدی سینمایی؟ حرف اصلی آ‌ن نیز نسبت دادن دروغ، توجیه دروغ، نسبیت‌گرایی و مهاجرت است.
معاونت سینمایی وزارت ارشاد، قبل از گرفتن جایزه گلدن گلوب گفت اگر آمریكایی‌ها به این فیلم جایزه ندهند نشان دشمنی امریكا با ما است. گفتم اگر جایزه بدهند. چه؟ نشان دوستی آن‌ها با ما است؟ گفتند بله نشان چراغ سبز به ما است. این تحلیل ساده‌لوحانه‌ای است. دادن اسكار، گلدن گلوپ و تمام جایزه‌های خارجی به این فیلم در راستای سیاست تحریم غرب علیه ما است. ایرانیان مقیم خارج از كشور و روشنفكران شكست خورده در ایران پشت این فیلم جمع شدند و هم‌چنین مسوولان ما. چرا این‌ها با هم متحد می‌شوند؟ چرا روشنفكر با مسؤولان هم فكر و هم موضع می‌شوند؟ چرا در دفاع از بی‌هویتی مسابقه دارند؟
 من به این اثر و این جوایز افتخار نمی‌كنم. من به اثری افتخار می‌كنم كه مسایل مردم ما باشد و به مردم ما احترام بگذارد. من به اثری افتخار می‌كنم كه سرش پایین و افتخارش پیوند با مخاطب خود باشد. من به اثری افتخار می‌كنم كه فرم ملی داشته باشد.
 در ایران هم‌چنان دولت مسؤول سینما است. كاش به طور واقعی مسؤول بود و این قدر بی‌سیاستی و بی‌انگیزگی و باج دادن بر سینما حاكم نبود. از دولت پول می‌گیرند و هر كس هر كاری كه دلش می‌خواهد می‌كند. دولت باید از سینما بیرون بیاید و سینما را به دست اهالی سینما بدهد و نظارت كند.
                                                                                                        منبع : مشرق
تعداد بازدید از این مطلب: 5042
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 5 مهر 1393 ساعت : 9:44 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
ریخت شناسی تطبیقی سینمای دینی در شرق و غرب
نظرات

 

     ریخت شناسی تطبیقی سینمای دینی در شرق و غرب

 ریخت شناسی تطبیقی سینمای دینی در شرق و غرب

 

هر بار که سخن از سینمای دینی به میان می آید، خودبه خود دو مفهوم «خیر» و «شرّ» به ذهن متبادر می شود؛ در حالی که شیوه ی بیان و تجسم تصویری خیر و شرّ در سینمای دینی شرق و غرب با هم متفاوت است و همین تفاوت مبنا و اساس ریخت شناسی متفاوت این دو نوع سینما قرار می گیرد. اصولاً درام از دل مذهب جوشید ولی در سیر تحولات خود از آن فاصله گرفت .

  به درخت بادام گفتم : «با من از خدا سخن بگو!»

  درخت بادام شکوفه داد که : «خدا سخن می گوید.»

   (شاعر چینی ، مقدمه ای از یک فیلم چینی به نام صبح به خیر)

 

   شب ها می خواهم با آن فرشته سخن بگویم

   اگر او به چشمانم گام نهد،

   شاید بپرسد: «بهشت را می بینی ؟»

   باید پاسخش را دهم که «بهشت سوخته است ...»

  ( ریلکه ، ویم وندرس ، برلین زیر بال فرشتگان ۱ ، سینمای آلمان)

  هر بار که سخن از سینمای دینی به میان می آید، خودبه خود دو مفهوم «خیر» و «شرّ» به ذهن متبادر می شود؛ در حالی که      شیوه ی بیان و تجسم تصویری خیر و شرّ در سینمای دینی شرق و غرب با هم متفاوت است و همین تفاوت مبنا و اساس            ریخت   شناسی متفاوت این دو نوع سینما قرار می گیرد. اصولاً درام از دل مذهب جوشید ولی در سیر تحولات خود از آن        فاصله گرفت . امّا هنوز درام مذهبی یک نوع مشخص از سینما است . البته میان درام مذهبی شرق و غرب تفاوت است و          درواقع ، تفاوت ساختار و عناصر تشکیل دهنده این دو نوع سینما را از یکدیگر متمایز می کند و بررسی مفهوم سینمای دینی      بدون رسیدن به وجوه این تمایز ممکن نیست .

    سینمای دینی غرب را می توان به مثلثی تشبیه کرد که هر ضلع آن به یکی از سه زاویه ی «خداوند»، «بشر» و «شیطان »       منتهی می شود. در حالی که سینمای دینی شرق ، نه مثلث ، بلکه دایره ای است که در مرکز آن پروردگار و در محیطش تمام     مخلوقات جهان قرار دارند و یا پاره خطی است که انسان را در کوتاه ترین فاصله به خالقش می رساند. درواقع ، سینمای دینی    غرب دارای سه بُعد است : بُعد اول نمایش پروردگاه ، بُعد دوم نمایش بشر و بُعد سوم نمایش شیطان یا مانع و سدِ رابطه ی        پروردگار و بشر.در حالی که سینمای دینی شرق ، همچون نقاشی و مینیاتور شرقی ، دوبعدی است : بُعد اول تمثیلی از               پروردگار و بُعد دوم تمثیلی از تمام مخلوقات جهان هستی است . اصولاً هنر دینی و به ویژه سینمای دینی ما را به سوی            نخستین تجربه های هنر در نزد بشریت سوق می دهد. در آن زمان که هنر نوعی افسون ساحرانه و گونه ای ابزار آیینی تلقی      می شد، نیاز انسان به تجسم بخشیدنِ به ناشناخته ها، او را به سوی مراسمی رهنمون ساخت که بعدها شکل تمرکز یافته اش        هنر نام گرفت . اگر هنر به معنای تشکیل تصویرها و تجسم های ذهنی بشریت باشد، هنر هفتم ، یا هنر سینما، کامل ترین شکل     هنری در جهت مصداق کاربردی این تعریف به شمار می رود. از این دیدگاه ، همه ی مسائلی که به طریقی بشریت را به         خود مشغول داشته است ، در هنر سینما تجلی تصویری می یابد. در میان دغدغه های بشری ، «دین » که یکی از                   ماندگارترین و ثابت ترین فصل مشترک نسل های بشری بوده ، در سینما تجلی تصویری می یابد. به همین دلیل ، چه بخواهیم    و چه نخواهیم ، در طول تاریخ سینما، با شکلی به عنوان «سینمای دینی » روبه رو می شویم ؛ سینمایی که در تلاش است تا       پاسخ گوی ناب ترین نیازهای معنوی و کمال جویانه ی روح بشر باشد. در این میان ، سینمای دینی شرق و غرب از لحا ظ         ریخت شناسی تفاوت های اساسی با یکدیگر دارند که رئوس این اختلافات محتوایی و یا ریخت شناسانه عبارت اند از:

   ۱ـ مهم ترین تفاوت سینمای دینی غرب و شرق در این است که سینمای دینی غرب پاسخی برای ناامیدی و جست وجوگری        های انسان است که بهترین نوع آن سینمای فیلم ساز سوئدی ، اینگمار برگمن ، است .درباره ی برگمن گفته اند: «نظر او          همیشه معطوف به روزنی در تاریکی است ! او می خواهد پاسخ پرسش های هراس انگیز و دعاهای ناامیدانه ی خود را            بشنود.» امّا سینمای دینی شرق به منزله ی تجلیل و عبادت جهان و یا درک طبیعی هستی است . سینماگر شرقی از طریق           سینما راهی برای یافتن امید و یا ایمان جست وجو نمی کند؛ زیرا ایمان و امید را در قلب خویش دارد و اکنون با ابراز هنرش    ، درک عابدانه و ستایش گران ی خود را از جهان هستی بیان می کند.

    در آثار سینماگران دینی غرب ، هراس ، دغدغه و اضطراب وجودی ـ همانند آن چه فیلسوفان اگزیستانسیالیست بیان کرده اند    ـ با نگاهی آخرالزمانی به وضعیت معاصر بشر وجود دارد. به همین دلیل ، سینماگر دینی غرب به دنبال روزنه و بارقه ای        برای جست وجوی عشق ، ایمان و رستگاری روح است ؛ در حالی که سینماگر شرقی بدون اضطراب وجودی و با نگاهی        عاشق به جهان می نگرد. در یونانِ قدیم ، مردم به منظور برداشت های صرفاً تفنّنی ، اخلاقی ، عاطفی و یا زیبایی شناختی به     دیدن نمایش نمی رفتند، بلکه با ایمان و اعتقاد به آن مکان می رفتند تا زمینه های اعتقادی ، معنوی و اخلاقی خود را با دیدن       آثار دینی تقویت کنند و به نوعی نیرو یا انرژی دست یابند تا بتوانند با آن ، روان خود را پاک نگاه دارند و به وظایف روزمره    ی خود بپردازند. سینمای دینی شرق نیز همین روح و کارکرد را دارد و شاید به همین دلیل در آن ، واقع گرایی جای خود را      به نمادگرایی پیچیدتری می دهد؛ نوعی نمادگرایی که هر لحظه روح و ذهن بیننده اش را به چالش می طلبد. درواقع ، سینمای     دینی شرق منتقدِ واقع گرایی صرف است . هنر شرقی همیشه از ناتورالیسم و رئالیسم و تقلید گریزان بوده و معتقد است که با    بهره گیری از نمادها، مخاطب به سطوح بالاتری از معنا و درک عواطف ارتقا می یابد. این ویژگی در مینیاتور شرقی نیز         وجود دارد که در آن به جای سه بعد فضایی ، تنها دو بعد دیده می شود و آدم ها و اشیا به جای آن که نسخه ی تقلیدی و مابه      ازای واقع گرایی جهان و مخلوقات باشند، نماد یا نشانه ی آن ها به شمار می روند. زمان سینمای دینی شرق متعلق به هیچ         فضای واقعی نیست و در واقع مافوق آن است ؛ در حالی که در سینمای دینی غرب ، زمان و مکان دقیقاً مشخص شده و عینی    است . در این زمینه ، می توان به آثار پاراجانُف یا آثاری از فیلم سازان ایران اشاره کرد.فضای سینمای دینی شرق ، عالَم           مثال است ؛ عالَمی ورای جهان عینی و مادی که از درون نفس انسان سرچشمه می گیرد. امّا فضای سینمای دینی غرب دقیقاً     در عالَمی مادی رخ می دهد که در آن دیگر تضاد و تعارض انسان با نفسش مطرح نیست ، بلکه انسان در برابر یک نیروی       شرّ عینی و بیرونی در خارج از وجود خود، که شیطان یا تمثیلی از شیطان است ، قرار می گیرد. به همین دلیل ، در سینمای     دینی غرب ، «وقوع ایمان » همیشه مسئله ی اصلی است ؛ در حالی که در سینمای دینی شرق ، ایمان از پیش وقوع یافته و به     عنوان پیش فرض و کلام بدیهی فیلم تلقی می شود.

  ۲ـ دومین ویژگی سینمای دینی شرق توانایی سینماگران شرقی برای تبدیل اشیاء معمولی و تمام مخلوقات عالم به آثار و نشانه     های دینی بوده است . در آثار فیلم سازان ایرانی ، فیلم سازان ژاپنی چون کوبایاشی ، فیلم سازان هندی چون ساتیاجیت رای ،      شاجی کارون و ویجیا مهتا، و فیلم سازان روسی چون پاراجانف و تارکوفسکی ، تمام وسایل مورد استفاده ی روزمره مانند        قالیچه ، لباس ، بشقاب ، کوزه ، کتاب ، نقاشی ها، تابلوها و حتی حیوانات به آثار و نشانه های جهان معنوی و تصاویر خیال      انگیز عالم قدسی و ملکوتی بدل شده اند. در عین حال ، هر یک از این عناصر و اشیا در فیلم به عنصری زیبایی شناختی تبدیل     گشته ، خلاقیت و حساسیت مخاطب را برمی انگیزاند. هنرمند در این جا نه خالق زیبایی ، که کاشف آن است . سینمای دینی      شرق در هر چه می بیند، عنصر زیبایی و کمال را جست وجو می کند و حاصل این جست وجوی خود را سخاوت مندانه در      معرض دید و خیال تماشاگر قرار می دهد. مثال این نوع سینما فیلم های مهابارتا و رامایانا از کشور هند، رنگ انار (۱۹۶۹)      و افسانه ی قلعه ی سورام ۲ از پاراجانف ارمنی ، ایثار و نوستالگیا یا غم غربت (۱۹۳۸) از آندری تارکوفسکی ، کوآیدان        (۱۹۶۴) از ماساکی کوبایاشی است . از نمونه های آن در ایران می توان آثاری از مجید مجیدی را نام برد. امّا در سینمای        دینی غرب ، تمام اشیا و وسایل باید به دلایل کاربردی در فیلم حضور داشته باشند و هرگز از اشیا به عنوان امکانات زیبایی       شناختی صرف استفاده نمی شود. از دیدگاه سینمای غرب ، هنر باید کاربردی باشد و هر شی و تصویری به دلایل هدف داری    و سودمندی مورد استفاده واقع شود. این فایده ی اشیاء و کل عالم مخلوقات است که انسان را برای یک زندگی دینی و              خداپسندانه آماده می سازد. به این ترتیب ، تفاوت دو نگاه غربی و شرقی به عالم خلقت و مخلوقات جهان مشخص می شود.                                                 منبع :شبکه اینترنتی آفتاب


تعداد بازدید از این مطلب: 4946
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 4 مهر 1393 ساعت : 1:40 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چه کسانی سکس را به هالیوود آوردند؟
نظرات

 

  

عاملین ورود برهنگی به هالیوود

************************************************

هیچ ندان ها”! این عنوانی بود که آمریکایی های اصیل به سلاطین هالیوودی نسبت دادند. سلاطینی که هالیوود را از نو پی ریزی کردند و طوری در همه جای آن تولید و تکثیر شدند که دیگر جایی برای دانایان نماند.

تولیدکنندگان، توزیع کنندگان، نویسندگان، موسسان استعداد یابی، قانون گذاران، پزشکان و گروه های امدادی و در نهایت فیلم سازان. همه و همه مشتی هیچ ندان بودند که برای ورود به صنعت سینما و فیلم سازی، نه آموزشی دیده بودند، نه دانشی داشتند و نه تجربه ای. اینها فقط تعدای یهودی آس و پاس بودند که خانه و کاشانه خود را در اقصی نقاط آسیای شرقی رها کرده و به کشور پر  زرق و برق آمریکا رفتند تا بخت زندگی خود را در آنجا بیازمایند.

بختی که با آنها یار بود. یهودیان هالیوود یک چاشنی جادویی به این صنعت اضافه کردند. چیزی که آمریکایی های متمدن و البته مسیحی اجازه استفاده از آن را به خود ندادند. صحنه های غیر اخلاقی!  این نسخه ای بود که مهاجران یهودی با اضافه کردن زنان و مردان خوش چهره، صحنه های رمانتیک آنچنانی و البته تبلیغات وسیع برای سینمای معتدل آمریکا بین سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۲۰ پیچیدند.

*کارل لیملی مسن ترین آن ها، در سال ۱۸۶۷ در لاوپهایم، روستای کوچکی در جنوب غربی آلمان، به دنیا آمد. مادر محبوبش کمی پس از سیزدهمین سالگرد تولد لیملی درگذشت  و او پدرش را، که تاجری ماجراجو و آس و پاس بود، متقاعد کرد اجازه بدهد برای امتحان بختش به آمریکا برود. همین لیملی بود که نهایتا یونیورسال پیکچرز را تاسیس کرد.یهودیان هالیوود، دست کم نسل اولی که صنعت سینما را پایه گذاردند، گروهی آشکارا همگن بودند که تجربه های کودکیشان آشکارا مشابه بود.

*آدولف زوکر زاده روستایی کوچک در منطقه انگورکاری توکی مجارستان بود. پدرش در دوره نوزادی زوکر مرد و مادرش هم چند سال بعد. آدولف را نزد داییش در همان حوالی فرستادند که خاخامی سرد و بی عاطفه بود.  زوکر تنها، مستقل و محبت ندیده مثل لیملی اجازه گرفت به آمریکا برود و زندگی تازه ای را شروع کند. او بعدها پارامونت پیکچرز را بنیان نهاد.

*ویلیام فاکس هم مجار بود. والدینش مهاجرت کرده بودند، ولی پدرش بی کفایت و مسئولیت ناپذیر بود. سال ها بعد، ویلیام در مراسم تشییع پدر روی تابوت آب دهان انداخت. پسر به ناچار نان آور شده بود و نوشابه، ساندویچ و دوده بخاری  می فروخت. او در آینده این تجربه را در فاکس فیلم کرپریشن به کار گرفت.

*لویس بی میر می گفت فراموش کرده که دقیقا در کجای روسیه و چه روزی به دنیا آمده است. او بعدها چهارم جولای را روز تولد خود خواند. میر با والدینش در نواحی دریایی کانادا زندگی می کرد. پدرش سقط فروش بود و کشتی های آسیب دیده را نجات می داد. لویس  در نوجوانی علیه اقتدار پدر شورید، به بوستون رفت و کوشید کسب و کار سقط فروشی و نجات کشتی خود را راه بیاندازد و البته او در آینده بزرگ ترین استودیوی هالیوود را رهبری می کرد؛ مترو – گلدوین – میر.

*بنجامین وارنر همسر، پسر و دختر نوزادش را در لهستان ترک کرد تا مانند بستگانش بخت خود را در آمریکا بیازماید . پس از دو سال پینه دوزی در بالتیمور، آن قدر پول جمع کرده بود که خانواده اش را از لهستان به آمریکا بیاورد و پس از خانواده اش را بزرگ و بزرگتر کرد. او سالها در شرق آمریکا و کانادا با گاری اش دوره می گشت و خرت و پرت می فروخت تا بلاخره در یانگستاون اوهایو مستقر شد. در یانگستاون، پسرانش هری، سم، آلبرت و جک تصمیم گرفتند پولهایشان را روی هم بگذارند و یک پروژکتور بخرند. محصول این تصمیم شرکت نام آور برادران وارنر بود.

تمامی این افراد ضمن این که زندگی مشقت باری در دوران کودکی، نوجوانی و حتی جوانی داشتند، نسبت به خانه و خانواده خود بی تفاوت و حتی متنفر بودند.نکته مهم و قابل تامل در مورد یهودیان مهاجر، این بود که همگی آنها پس از ورود به آمریکا، گذشته خود را به باد فراموشی سپردند و به گونه ای با این کشور جدید هماهنگ و هم نوا شدند که گویی همانجا متولد شده و می خواهند به آن وفا دار باشند.

در پایان می توان گفت، هالیوود قدرتمند امروز، حاصل تلاش و عقده گشایی عده ای یهودی مفلوک و درمانده است که سعیشان برای آمریکایی شدن به نتیجه رسید و به مرور زمان به فرمانروایان ابدی در صنعت پولساز سینما بدل شدند.

                                    منبع: ظهور12

                       
 
تعداد بازدید از این مطلب: 6415
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 3 مهر 1393 ساعت : 10:5 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
رکورددار تماشای فیلمهای مستهجن کدام کشوراست؟
نظرات

 

مرگ اخلاقیات در آمریکا

 

پسر 12 ساله آمريكايي تحت تاثیر یک فیلم مستجهن به دختری 9 ساله تجاوز می کند. معنی این اخبار مرگ اخلاقيات در ينگه دنيا است. 

 آیا تا به حال حس کرده اید که فرزند پسرتان با فرزند دخترتان فرق دارند؟ آیا حس کرده اید ، دختران آمریکایی که زنان آینده اند بیشتر از پسران ( مردان آینده ) اجتماعی هستند؟ آیا متوجه شده اید میلیونها مرد جوان آمریکائی رفتاری مثل زامبی ها دارند و کلاً پلکان اخلاقیات و رفتارهای انسانی را سر و ته طی می کنند؟ 
 بله این ها هیچکدام اتفاقی نیست. محققان دو دامی را که نابودکننده نسل آینده مردان آمریکائی هستند را همیشه گوشزد می کنند. یکی از این دو تله ، بازی های رایانه ای است و دیگری مرگ اخلاقيات.  
 در گذشته پارک ها و زمین های بازی پر بود از پسربچه هایی که پس از مدرسه برای بازی به آنجا می رفتند . اما هم اکنون خلوت ترین جایی که در هر شهر سراغ دارید همین زمین های بازی است . پس این همه بچه بعد از مدرسه کجا می روند ؟ بله همگی به خانه رفته و جلوی تلویزیون و رایانه اشان می نشینند . درست است که این نوع اعتیاد در میان زنان و دختران نیز وجود دارد ، اما باید قبول کرد که وضع پسران به مراتب بدتر است . متاسفانه برآوردی از میزان تخریب این نوع اعتیاد در نسل بعدی مردان آمریکائی وجود ندارد . تخریبی که انتظار می رود بسیار وحشتناک باشد . 
 هم اکنون والدین ، اعتیاد به بازی های رایانه ای را بحرانی جدی تلقی نمی کنند . تازه از اینکه فرزندشان ساکت در گوشه ای نشسته خوشحال هم هستند. 
 نکته مهم اینجاست که بازی های رایانه ای فوق العاده خطرناک اند . یک تحقیق نشان می دهد 88 درصد آمریکائی های بین 8 تا 18 سال درگیر بازی های رایانه ای است .پسران نیز 4 برابر دختران گرفتار این بازی ها هستند. شما اگر پسربچه دارید خوب می دانید این سخن یعنی چه . چاقی حاصل از این بازی ها که گریبانگیر پسران آمریکائی است بسیار جدی و خطرناک است. این بازی ها می توانند بسیار جالب باشند ، تا اینجای کار مشکلی نیست . ولی اعتیاد به آنهاست که صدمات زیادی به فرد می زند. درحال حاضر هر پسربچه آمریکائی، 13 ساعت در روز مشغول این بازی هاست. این رقم واقعاً حیرت انگیز است. 
دومین دامی که برای کودکان و نوجوانان آمریکائی گسترده شده است و بطور فزاینده ای از اولی هم بدتر است، ديدن فيلمهاي مستهجن است. 
 اینترنت راههای بسیار خوبی را برای انسان ها باز کرده است که تا الان بر روی او بسته بود. اما یکی از نکات بسیار منفی اینترنت باز کردن راه پر از لجن و کثافت به خانه های مردم است. 
 جوانان آمریکائی به نسبت گذشته به راحتی به مطالب غير اخلاقي در اینترنت دسترسی دارند که این امر نتایج وحشت آوری به دنبال خواهد داشت . 
  یک پسربچه 12 سالۀ آمريكايي که پس از دیدن یک فیلم مستهجن به یک دختر 9 ساله تجاوز کرده بود، بازداشت شد . وکیل این پسربچه به شدت نسبت به "دید باز و وقیحانه نسل آمریکا" هشدار داد. این پسربچه می گوید بعد از دیدن فیلم احساس کرده دیگر بزرگ شده است . 
 نکته بسیار مهم و درعین حال منفی در آمریکای امروز ، دسترسی بی حدو حصر و آزادانه کودکان ونوجوانان به محتویات غیراخلاقی از طریق اینترنت است . 
متاسفانه آمریکا هم اکنون پایتخت فساد، فحشا و بي اخلاقي جهان است . حدود 30 درصد از ترافیک فعلی اینترنت در آمریکا برای دیدن محتویات مستهجن است . ایالات متحده آمریکا بیش از هر کشور دیگری در جهان فیلم هاي غير اخلاقي تولید می کند .  
 بسیاری از آمریکائی ها آنچنان معتاد به اين مسائل هستند که برای دیدن آنها منتظر به خانه رفتن نمی مانند. یک تحقیق نشان می دهد 25 درصد کارمندان در اداره فیلم و تصاویر مستهجن نگاه می کنند.  
 در مقاله ای که اخیراً دکتر فیلپ زیمباردو که یک روانشناس است در CNN منتشر کرده است ، به عواقب وخیمی که اعتیاد به بازی های رایانه ای  و مسائل جنسی در نسل فعلی و بعدی آمریکا می گذارد اشاره کرده است . وی می گوید : "عواقب این دو اعتیاد بسیار وخیم خواهد بود . بازی های رایانه ای و مسائل جنسی ، باعث خواهند شد که نسل فعلی آمریکا ، نسلی باشد که از روبروشدن با مشکلات و مصائب گریزان باشد. آنها دوست ندارند از فضای خیالی اینترنت به فضای زندگی واقعی و مواجهه با مشکلات و خطرهای آن باز گردند. به همین منظور مشکلات زیادی در زمینه ارتباط اجتماعی، مدرسه و کار برای آنها پیش خواهد آمد".  
 داستان های واقعی از این "رویگردانی نسلی" بسیار است . در سال 2005 جوانی به نام سئوب لی که دانشجوی کره ای بود پس از 50 ساعت مداوم بازی رایانه ای دچار حمله قلبی شد و مرد . در سال 2009 به نقل از تلویزیون MTV ، یک زن ، شوهرش را به بیرون از خانه پرتاب کرد چون او نمی توانست با داشتن چهارفرزند ، از دیدن فیلم های مستهجن صرف نظر کند . 
 در یک نمونه اخیر ، قاتل نروژی که 77 فرد بی گناه را کشت در دادگاه گفت هر روز 16 ساعت مشغول بازی world of war craft و call of duty بوده است .  
درسال 2011 بود که نتایج بد آزمون های مختلف دانش آموزی و دانشجویی در سرتاسر آمریکا که در چهل سال گذشته بی سابقه بوده است همه را شوکه کرد . 
هالیوود نیز دراین قضیه مقصری تمام عیار است . یکی از عوامل اصلی بی هویت کردن جوانان آمریکائی فیلم های هالیوودی است. 
 تحقیقات نشان می دهد که پسران آمریکائی دوست ندارند شوهر ، پدر ویا سرپرست یک خانواده باشند.  
 برطبق اطلاعات و تحقیقات مرکز ملی آمارآموزشی آمریکا، پسران چهار تا پنج برابر دختران به بیش فعالی دچارند و دو سوم دانش آموزانی که نیاز به کلاس جبرانی و فوق العاده دارند پسر هستند .  
به طور متوسط هر پسربچه آمریکائی هر هفته 13 ساعت صرف بازی های رایانه ای می کند. دختران هم 5 ساعت. یک جوان آمریکائی تا به 21 سالگی برسد 10 هزار ساعت بازی رایانه انجام داده است . یعنی 2 برابر زمانی که صرف گرفتن لیسانس می کند.  
 به طور متوسط هر پسر آمریکائی (دبیرستانی) در هفته 2 ساعت فیلم مستهجن نگاه می کند . مردان آمريكايي که اصلاً نمی توانند از اين دست فیلم ها دل بکنند . فقط درسال 2011 در آمریکا 500/13 فیلم بد، تولید و پخش شده است. 
 با این اوضاع پیش بینی می شود که درصد اخذ درجه لیسانس تا سال 2016 به نسبت 60 درصد دختران و 40 درصد پسران برسد. 
 تا الان باید متوجه شده باشید که حتماً یک جای کار می لنگد. این مردان در آينده به چه درد آمریکا خواهند خورد؟ 
ABC می گوید یک مقام ارشد قضایی در دادستانی آمریکا در واشنگتن هر روز 8 ساعت صرف دیدن محتویات بد در اینترنت می کرده است . وقتی فضای حافظه رایانه اش در اداره دیگر جا نداشت ، اقدام به کپی کردن آنها روی DVD می کرده است که کل اتاق وی را پرکرده بود .  
 تا حالا فکر کرده اید چه کسانی در دوایر جنایی آمریکا کار می کنند ؟ کسانی که جزء بهترین زنان و مردان این سرزمین هستند . این تنها نمونه ای از فضای فعلی آمریکاست ، جاهای دیگر آمریکا یقیناً بهتر از این جا نیست .  
حالا سری بزنید به سرویس امنیتی آمریکا . همین چند وقت پیش بود که عده ای از محافظان رئیس جمهور آمریکا با بدكاران کلمبیایی دستگیر شدند . آیا ما به عنوان یک ملت گند کار را بالا نیاورده اند ؟ 
 ملت آمریکا به یک ملت بی عار تبدیل شده است که حتی وظایف انسانی و مسئولیت های مربوط به دوره بزرگسالی خود رانیز رعایت نمی کند . آنوقت از جوانانش چه انتظاری می توان داشت ؟ 
 مردان آمریکائی ، هنوز بچه اند و به سن بلوغ نرسیده اند . آنهاباید شرمنده  باشند وقتی میشنوند که مردان 25 تا 34 ساله آمریکائی دو برابر بیشتر از زنان با والدین خود زندگی می کنند . 
 حقایق جامعه آمریکائی بسیار تلخ و گزنده است. آیا می توان به آینده این کشور امیدوار بود؟
 
                    منبع : سایت تحلیلی خبری عصر ایران
تعداد بازدید از این مطلب: 7128
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 3 مهر 1393 ساعت : 12:11 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
تولد فرزند شیطان در سینما
نظرات

   تولد فرزند شیطان در سینما!!

*********************************

امروزه شیطان‌گرایی فراتر از حرکتی زودگذر، با داعیه معنویت به میدان آمده است. این مرام برخلاف تصور رایج،‌ جذابیت‌هایی دارد که فهم و درک آن برای کسانی که تصور روشنی از آموزه‌های این آیین ندارند، بسیار دشوار است. برای بازخوانی مفهوم شیطان‌گرایی در سینمای غرب به تورق کتاب: «کاوشی در معنویت‌های نوظهور» اثر حجت‌الاسلام حمزه شریفی‌دوست پرداختیم که بخشی از آن  آن در ادامه می‌آید:

هالیوود پیامبر شیطان‌پرستی

یکی از پایه‌های ترویج شیطان‌گرایی و بلکه قدرتمندترین ابزار تبلیغی این جریان، «سینمای هالیوود» است، به گونه‌ای که اگر این مراکز فرهنگی نبود، هیچ گاه این گرایش انحرافی نمی‌توانست در میان عموم به راحتی خود را موجه جلوه دهد. هنر در این باره چنان معجز‌ه‌آسا عمل می‌کند که در «فرایند ارتباط»، مخاطب مسحور و مجذوب می‌شود و قدرت تشخیص پیام و تفکیک محتوا از قالب را از دست می‌دهد و در بسیاری از موارد خود را با یک اثر هنری، نه فقط همراه می‌کند که همدلانه برای خود نقش در نظر می‌گیرد و تلاش می‌کند که در اجرای نقش موفق عمل کند. به این ترتیب، محتوای ناشایست و پیام نادرست، آرام آرام خود را به ذهن و فکر مخاطب نزدیک می‌کند و بر قلب و روح او سایه می‌افکند، در نهایت جذب جان او می‌شود.

امروزه مرکز مهمی همچون هالیوود که در عرصه هنر سینما فعال و البته تأثیرگذار است، از فرقه شیطان‌گرایی به طور جدی پشتیبانی می‌کند. این ایفای نقش آن قدر پر رنگ است که عنوان «پیامبر شیطان‌پرستی» برای این رسانه صهیونیستی، دور از حقیقت نیست. ماهیت و مأموریت فرقه شیطان‌پرستی که امروزه در هالیوود با نام «آیین و مکتب» تبلیغ می‌شود، در محصولات هالیوودی انعکاس تام یافته است. نگاهی گذرا به چند اثر هالیوودی - که چندان جدید هم نیستند - می‌تواند از طرح حساب شده و درازمدت هالیوود در رسمیت دادن به این فرقه و جذابیت‌بخشی به آن پرده بردارد.

این طرح در گام نخست معرفی سپس عرضه یک رقیب برای ادیان الهی، آن گاه جایگزین کردن، در گام چهارم به حاشیه راندن و در نهایت از بین بردن ادیان الهی خواهد بود.

هنگامی که فرزند شیطان در سینما متولد شد!

یکی از فیلم‌های مهم در ترویج شیطان‌پرستی، فیلمی است به نام «فرزند رزماری» که رومن پولانسکی (کارگردان یهودی) در سال 1968 در هالیوود ساخته است.

در این فیلم، شیطانی از جهنم می‌آید و نطفه خود را در رحم زنی به نام رزماری قرار می‌دهد و بدین صورت کودکی شیطانی به نام آدریان متولد می‌شود. گهواره این کودک، سیاه رنگ (پرکاربردترین رنگ در فرهنگ شیطان‌پرستی و نماد قدرت تاریکی) و بالای آن صلیبی بر عکس (نمادی که توضیح آن خواهد آمد) آویزان است. در جشن تولد این کودک که افرادی از نژادهای مختلف حضور دارند، چندین بار جمله «درود بر شیطان» تکرار می‌شود. صاحبخانه با خوشحالی می‌گوید: «این کودک، معابد و خدا را از بین خواهد برد و نفرت را آزاد خواهد کرد. او انتقام را در دل‌ها زنده می‌کند و کار خدا تمام است - درود بر شیطان».

در این فیلم ارتباط با شیطان به عنوان راه‌حل مشکلات به تصویر کشیده می‌شود. رزماری نه یک زن، که یک مادر است. برای درک یک مفهوم در دنیای هنر و سینما باید از زبان نمادها کمک گرفت. زن گاهی به معنی طبیعت منفعل است و گاهی به معنی نماد وسوسه و فریب و اغواء، اما زن اگر در شکل مادر نقشی را به عهده بگیرد، معنی خاصی دارد که با چهره‌های دوگانه قبلی بسیار متفاوت است. در نمادشناسی، اگر زنی کامل شود و جایگاه مادری بیابد، فردیت او از بین می‌رود و بعد از زوال «خود»، زمینه برای انجام مأموریت مادری فراهم می‌شود؛ همان گونه که اگر بکارت زایل شود، زمینه مادر شدن مهیا می‌شود.

در این فیلم رزماری در چهره مادر ظاهر می‌شود. این چهره برای زن، اشاره‌ای به «زادگاه» و «بزرگ مادر» و «طبیعت» است. گویا کودک رزماری که همان شیطان است به زادگاه خود برگشته است و بزرگ مادر او را تحویل گرفته است. این معنا وقتی روشن‌تر می‌شود که بدانیم قیافه این کودک به گونه‌ای است که مادرش با دیدن او وحشت می‌کند و ابتدا از پذیرش فرزندش سرباز می‌زند.

در این فیلم استفاده از طبیعت مادری برای برگشت شیطان به میان آدمیان، نشان از قصد کارگردان برای اعلام حضور جدی شیطان دارد. جالب اینکه مادر با شادباش افراد حاضر در جلسه، کودک خود را تحویل می‌گیرد و فیلم با طنین دلنواز لالایی، به پایان می‌رسد و با این فیلم «تولد شیطان» اعلام می‌شود و اولین قدم برای اعلام حضور شیطان در جوامع بشری برداشته می‌شود.

فیلمی در مدح قدرت ماورایی شیطان!/ دو بال قدرت شیطان به روایت یک فیلم هالیوودی

این کارگردان یهودی به «اعلام حضور» شیطان اکتفا نکرد و چندی بعد با ساختن Ninth Gata (دروازه نهم) درصدد اثبات نیروهای خارق‌العاده و قدرت‌های ماورایی برای شیطان بر آمد و شیطان را قدرتی عظیم و تأثیرگذار در جهان هستی معرفی کرد. در این فیلم که چندین بار از نمادهای شیطانی استفاده شده است؛ از جمله عدد 666 (به عنوان رمز آسانسور، رمز آرشیو کتابخانه، سال نوشتن کتاب و ...) وانمود می‌شود، رسیدن به شیطان دارای آداب مخصوص سیر و سلوک است، (با طرح این که کتاب دارای سه نسخه کمیاب و محتوای رازآلود است).

در این فیلم، دین کارسو که دلال کتاب‌های نایاب است مأمور می‌شود از کتاب «دروازه نهم پادشاهی تاریکی‌ها» دو نسخه باقی‌مانده را پیدا کند. کارسو در پایان مأموریت، به همراه کتاب عازم اروپا می‌شود؛ اما در مسیر به رازی هولناک دست می‌یابد و آن اینکه هر سه نسخه مکمل یکدیگر و شیطانی‌اند. شاید مهم‌ترین درس شیطانی فیلم دروازه نهم این باشد که «لیانا» فقط شهوت را راه رسیدن به شیطان می‌دانست و شناختی از شیطان نداشت و «بالکان» هم فقط شناخت را راه اصول به حریم شیطان می‌دانست؛ بنابراین هیچ کدام به هدف خود نرسیدند و هر دو نابود شدند اما آنکه برگزیده شد و توانست به پایان راه برسد، «کورسو» بود که هر دو ابزار (شناخت و شهوت) را داشت؛ یعنی لازمه بندگی شیطانی، داشتن دو بال همزمان یعنی عمل شیطانی و معرفت به جایگاه و مقام شیطان است.

در فیلم گابریل (که همان جبرئیل است)، جهانی تاریک و غرق در فساد و ظلمت نمایش داده می‌شود. خداوند بزرگ‌ترین و قدرتمندترین فرشته خود، گابریل را مأمور نجات جهان می‌کند؛ اما گابریل بعد از نزول به زمین متوجه می‌شود قبل از او فرشتگان دیگری که مأمور این کار بوده‌اند در برابر قدرت عظیم شیطان درمانده و تسلیم و یا شکست خورده‌اند؛ اما تصمیم گابریل برای مبارزه با شیطان و برگرداندن نور به میان آدمیان قطعی است. گابریل پس از نابودی نیروهای شیطانی، با فرمانده شیاطین به نام سمائیل وارد جنگ می‌شود؛ ولی در می‌یابد که فرمانده شیاطین برای آزادی انسان‌ها قیام کرده و عامل از بین رفتن فرشتگان قبلی، خود خدا بوده است. گابریل پس از این مرحله، مأموریت خود را رها می‌کند و با ناراحتی و اعتراض به این نزاع پایان می‌دهد و می‌رود تا مانع اعزام فرشتگان از سوی خدا شود.

بدین سان مخاطب که تا مراحل آخر فیلم، خود را همراه گابریل حس می‌کند، ناگاه در چرخش آخر فیلم، منطق سمائیل را بر گابریل ترجیح می‌دهد. به روشنی در این فیلم، خدا دشمن انسان‌ها و شیطان، دوست و منجی آدمیان معرفی می‌شود.

شیوه حضور شیطان در جهان هستی در محصولات هالیوودی بدیع و نو است

در بسیاری از فیلم‌های سینمایی مانند «طالع نحس 4» شیطان با قدرتی اهریمنی و ویرانگر در برابر قدرت خداوند قد علم می‌کند و انسان موجودی ضعیف و بی‌پناه معرفی می‌شود که در چنگال قدرت شیطان اسیر است و هیچ امدادی از سوی خداوند به او نمی‌رسد و چاره‌ای جز پناه بردن به شیطان و نیروهای او ندارد. از سوی دیگر شیطان «تنها منجی» عالم هستی معرفی می‌‌شود که باید در «دنیای تاریک» به او روی آورد.

در فیلم «مومیایی»، شیطان در عرض قدرت خدا ظاهر می‌شود و می‌تواند در برابر او عرض اندام کند. در این فیلم‌ها، با اتکا به نیروهای شیطانی، قدرت انسان به حدی می‌رسد که می‌تواند بدون تمسک به خدا، بهشت وعده داده شده خدا را در همین جا و در همین کره خاکی با دست خود بنا کند. حداکثر حضور خدا در بعضی از گفت‌وگوهاست، آن هم به گونه‌ای که حتی پیامبران به او اعتراض می‌کنند و از قدرت قوم یهود به او شکایت می‌برند.

شیوه حضور شیطان در جهان هستی در محصولات هالیوودی بدیع و نو است، به گونه‌ای که در ادیان الهی، این شکل تصرف - همان شیوه تناسخ- نه فقط برای شیطان، بلکه از اساس، غیر ممکن اعلام شده است. در نگاه هالیوودی، شیطان از آنجا که قدرت بی‌کران دارد، توان از کار انداختن قوای آدمی را دارد؛ از این رو در کالبد انسان حلول می‌کند؛ چون برای به کارگیری نیروهای خود لاجرم نیازمند کالبد آدمی است. شیطان گاهی در جسم یک کودک معصوم، گاه در کالبد یک زن و گاه در جسم یک سیاستمدار به تصرف در عالم می‌پردازد و اوضاع را به سود هواداران خود تغییر می‌دهد.

این باور خرافی نسبت به شیطان، کم‌ترین نتیجه‌ای که برای مخاطب در پی دارد، این است که انجام دادن گناه از سوی شیطان‌ حلول کرده در جسم انسان تحقق می‌یابد؛ بنابراین گناه، اجباری و غیراختیاری است و گریزی از آن نیست؛ پس وجود عذاب و عقاب در حق فردی که مسخر شیطان است امری غیرمنطقی و غیرعادلانه می‌نماید. این تفکر در مجموعه هری‌پاتر، طالع نحس، جن‌گیر، خون آشام و آثاری دیگر دنبال شده است.

در موارد بسیار، فرهنگ شیطانی و به کارگیری نیروهای شیطانی، در نظر مخاطب واژگونه معرفی می‌شود و تعریفی جدید از مفاهیم به مخاطب ارائه می‌شود که در نتیجه «شر» به «خیر» تبدیل می‌شود و «بدی» قلب ماهیت می‌یابد. در مجموعه «هری پاتر» تفکیک خیر از شر بسیار مشکل است و مفاهیم شیطانی و زشت چنان جذاب القا می‌شوند که خیر از زبان شیطان به صحنه می‌آید و شیطان، معیار خیر و شر می‌شود.

چرایی ترویج جشن سالانه شیطانی در آثار سینمایی غربی

محصولات هنری هالیوود، مفهوم معنویت و عرفان را به مفهوم جدیدی به نام «ماورا» تبدیل کرده است و در قاموس هالیوود این دو مفهوم، یعنی ماورا و معنویت، مترادف محسوب می‌شوند؛ چنان که در ماتریکس، «اوراکل» نماینده جنبه عرفانی و ماوراءالطبیعه داستان است. او صرفاً یک راهنماست که ادعا شده فطرت حقیقت‌طلب انسان را اقناع می‌کند و نباید حرف‌های او را با ملاک درست و غلط سنجید. حرف‌های او را باید شنید و نباید با حکم عقل و برهان با او روبه‌رو شد. هر چه را می‌گوید فقط باید به کار بست و به ماورا متصل شد.

از سوی دیگر تأکید بر جشن هالووینگ (جشن سالانه شیطانی) در مقابل جشن‌های دینی، مثل کریسمس (جشن بزرگ مسیحیت) در این گونه آثار سینمایی پدیده‌های اتفاقی نیست. آنچه در این بزرگ‌نمایی، به گونه‌ای حساب شده تعقیب می‌شود، جایگزین کردن نمادها و ایام شیطانی به جای مراسم دینی است. در آثار شیطانی هالیوود، یادآوری و برجسته کردن و تکرار مداوم شیطان و شیطان‌پرستی، مطلوب اصلی است. در مجموعه تخیلی هری پاتر- که پرفروش‌ترین محصول سینمایی در دنیای کودکان است - از دعا، توسل، نیایش و توکل به ذات خداوند اثری نیست و همه بن‌بست‌ها با استمداد از نیروهای جادویی و شیطانی گشایش می‌یابد.

محصولاتی از این دست در هالیوود فراوان یافت می‌شود. مخاطب پس از دیدن این فیلم‌ها در می‌یابد که راه رسیدن به قدرت، شهرت و شهوت، تمسک به شیطان و قدرت‌های شیطانی است و شیطان نه فقط دشمن انسان‌ها نیست، که منجی آدمی و پیام‌آور آزادی برای اوست. با تأسف باید اعتراف کرد که هالیوود نقش خود را در انتقال مضامین شیطانی و رضایت‌بخش جلوه دادن فرهنگ شیطانی به خوبی ایفا کرده است. فیلم‌هایی از قبیل هری پاتر، جن‌گیر، طالع نحس (1، 2، 3) و ارباب حلقه‌ها با هدف القای ترس در ذهن و قلب مخاطب نسبت به شیطان و بزرگ‌نمایی قدرت او ساخته شده‌اند و در فیلم‌های کنستانتین و طالع نحس 4 و 5 شیطان قوی‌تر از خدا ظاهر می‌شود، به طوری که روحیه تسلیم و فروتنی در برابر شیطان به جان مخاطب رسوخ می‌کند.

القای ترس در دل انسان و ناامید کردن وی از آینده، به وسیله رسانه پرنفوذی همچون سینما، می‌تواند برای آنان که به دامان ادیان الهی پناه نیاورده‌اند، فرصتی ذهنی - روانی ایجاد کند تا برای مقابله با آینده تاریک بشریت به نیروی دیگری پناه ببرند یا راهی برای خضوع و کنار آمدن با نیروهای اهریمنی پیدا کنند.

غیر از فیلم‌هایی که با سیاست‌های کلی حاکم بر هالیوود تولید می‌شوند، فرقه‌های شیطان‌گرا نیز خود اقدام به تولید فیلم‌های سینمایی با محوریت شیطان و شیطان‌پرستی کرده‌اند؛ از آن جمله می‌توان به فیلم‌هایی چون باران شیطانی (1975)، دکتر دراکولا (1981)، گفت‌وگوی شیطان (1995) و ... و مجموعه تلویزیونی شیطان در حومه شهر (2000) اشارهکرد که بعضاً افراد شاخصی همچون آنتوان لاوی (بنیانگذار و فرقه سیتنیسم) و پیتر گیلمور (مسئول کنونی کلیسای شیطان) در آن‌ها به ایفای نقش پرداخته‌اند.

                              منبع : وبلاگ ندای قلم

تعداد بازدید از این مطلب: 6408
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

چهار شنبه 2 مهر 1393 ساعت : 8:19 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
درباره ما
تقدیم به عزیز سفرکرده ام (فاطمه) .گرچه ناگهان مراتنها گذاشتی ولی به دیداردوباره ات امیدوارم،درلحظه موعودی که ناگهان میآید. --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- د رقرونی هم دور وهم نه چندان دور( ایران )باوجود نشیب و فراز های تاریخی بسیارش در بازه های زمانی مکرر،همواره ابرقدرتی احیا شونده و دارای پتانسیل و استعدادبالا برای سیادت برجهان بود .کشورما نه تنها از نقطه نظرقابلیتهای علمی و فرهنگی ،هنری ،ادبی و قدرت نظامی یکی از چندتمدن انگشت شماری بود که حرف اول را دردنیاهای شناخته شده ی آن زمانها میزد، بلکه در دوره هائی طلائی و باشکوه ،قطب معنوی و پرجلال و جبروت جهان اسلام نیز بشمار میرفت . در عصر جدید که قدرت رسانه بمراتب کارآمد تر از قدرت نظامیست باید قابلیتهای بالقوه و اثبات شده ایرانی مسلمان را برای ایجاد رسانه تعالی بخش،درست و کارآمدبه همه یادآوری نمودتا اراده ای عظیم درهنرمندان ما پدید آید درجهت ایجاد (سینمای متعالی)و پدیدآوردن رقیبی متفاوت و معناگرا برای سینمای پوچ ،فاسد و مضمحل غرب و شرق نسیان زده و بالاخص " غول هالیوود"که برکل جهان سیطره یافته است.شاید بپرسید چرا سینما؟...جواب این است : سینما تاثیر بخش ترین رسانه در عالم است و باآن میتوان وجود معنوی انسانها را تعالی دادویا تخریب کرد...و متاسفانه تخریب کاریست که در حال حاضر این رسانه با عمده محصولات خودبه آن همت گماشته است و تک و توک محصولات تعالی بخش آن همیشه در سایه قراردارندو بخوبی دیده نمیشوند چون جذابیت عام ندارندو قادر به رقابت با موج خشونت و برهنه نمایی موجودنیستند. دادن جذابیت و عناصر لذت بخش نوین و امتحان نشده بدون عوامل گناه آلود به محصولات تصویری بگونه ای که بتواند بالذات ناشی از محصولات سخیف و ضد اخلاقی رقابت نماید کاریست بس پیچیده که نیازمند فعالیت خالصانه مغزهای متفکر ومبتکراست و من فکر میکنم این مهم فقط از عهده هنرمندان و متفکران ایرانی برخواهد آمد و شاید روزی که من نباشم محقق گردد...شاید
منو اصلی
موضوعات
لینک دوستان
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 193
:: کل نظرات : 70

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 25

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان CINTELROM و آدرس cintelrom.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.